پایتخت مشرقزمین در طهران است!
«در همه ممالک دنیا، برای کسب قدرت بایستی که اول افکار مردم را بهدست آورد و منافع همگان را در نظر گرفت، سپس تشکیلات نظامی و اداری محکمی داشت. بدین معنی که دولت آن اعلیحضرت باید به مذهب و عدالت تکیه کند و تشکیلات پاک و منوری داشتهباشد با دستگاه اخذ مالیات عادلانه و نیروهای مسلح و منظمی. . . . ایران، میتواند اعتقادهای قدیمی و رسوم سابق خود را دستنخورده حفظ کند و به دنیا ثابت کند که قرآن مخالف با پیشرفت تمدن نیست. بدینمعنی که آن اعلیحضرت میتواند در آن واحدی که به دین کهن نیاکانش وفادار ماندهاست، و در ظاهر و باطن، و با حفظ جامههای ملی، که تاثیر خیلی زیاد در افکار مردم دارد، طرز مالی عادلانهای انتخاب کند که در ضمن مراعات اموال اتباعش درآمد خزانه را منظما زیاد کردهباشد و تشکیلات اداری پدرانهای بهوجود بیاورد، و با تاسیس راهها و ترعهها منابع مملکت خود را زیاد کند و بالاخره نیروی مسلحی تشکیل دهد که بدون اینکه بار سنگین مالی باشد آن اعلیحضرت را مورد احترام دیگران قرار دهد. بدین شکل آن اعلیحضرت میتواند ایران را به بهترین مملکت خاورزمین تبدیل کند و آنگاه زواری که به مکه برای حج و برای زیارت و تکریم مدفن پیغمبر بروند، خواهنددانست که پایتخت مشرقزمین در طهران است. از این پس درباره نیروی نظامی معتقد هستم که بهتر است انسان قوای منظمی داشتهباشد تا نیروی زیاد و بینظم. اگر آن اعلیحضرت ۲۰ تا ۳۰ هزار مرد منظم به شکل اروپایی و با لباس ایرانی داشتهباشد و این رقم به نظر من کافی است، بقیه را مانند «سپاهی»های آفریقا درآورد. . نقشهای که از آن زیاد صحبت کردهاند ساختمان راهآهنی است که از کنار فرات بگذرد و دریای مدیترانه را به خلیج فارس وصل کند و برای انگیسیها کوتاهترین راه خواهدبود برای رفتن به هندوستان. این نقشه که با پیشرفت تمدن وفق دارد، بهنظر من به نفع ایران نیز میباشد. زیرا با وجود اینکه این راهآهن از قسمتی از خاک امپراطوری عثمانی میگذرد اما سی فرسخ آخر آن در ایران است. بدین شکل، این مملکت نه تنها در ایام صلح شاهد عبور عمده تجارت هندوستان خواهدبود، بلکه به هنگام جنگ، چون به مدیترانه وصل شدهاست، میتواند از این راه به آسانی کمکهای لازم را که متحدانش میفرستند دریافت کند. . . . این بود افکاری که مایل بودم به آن اعلیحضرت برسانم. امیدوارم که آن اعلیحضرت. . . .»
«مجموعه اسناد و مدارک فرخخان امینالدوله؛ کریم اصفهانیان؛ انتشارات دانشگاه تهران؛ چاپ اول؛ ۱۳۴۶؛ ص ۴۳۸»
(بخشی از نامه ناپلئون سوم به ناصرالدین شاه است که جزو اسناد و مدارک فرخخان امینالدوله ثبت و ضبط شدهاست.)
