سلام
درست است که در تعریف «شهر» وفاق کامل عمومی نیست و تعابیر بسیار متفاوتی از آن وجود دارد، اما اگر ازاین مرحله گذر کنیم و شهر را «زیستگاهی انسانی» بدانیم که فراتر و وسیعتر از روستا است و در آن «نیازهای غیرمادی» انسانها بسیار فراتر از نیازهای مادی و روزانه است، میتوانیم شهر را نه جایی برای زندگی، بل خود زندگی بنامیم. شهر یعنی زندگی! دلیل این تعریف سختیها و چالشهایی است که انسان امروزی در طول صدها و هزارها سال از سر گذرانده تا به افتخار «شهروند»ی نائل آید. درست مثل زمانیکه انسانهای جوامع متمدن پس از سالها زحمت و کار، بالاخره، با عنوان دوره بازنشستگی به آرامش میرسند و از زندگی لذت میبرند. حاصل یک عمر کار و تلاش را در دوره بازنشستگی، با سفر و تفریح و تفرج تجربه میکنند. شهر هم چنین مقامی در آرامش عمومی مردم جهان دارد. درست است که بسیاری از ماها حسرت دوران گذشته و زندگی در باغ و مزارع را داریم، ولی واقعیت روشن و قاطع آن است که شهر دوره متکامل و پیشرفته در زندگی انسان نسبت به روستا است. شکی در این نیست. اما این امر قطعا به این معنا نیست که زندگی در شهر بهخودی خود یعنی آرامش. شهر را باید قدر دانست و از آن مراقبت کرد. برای قدر دانستن شهر باید «شهری» و «شهروند» بود. درست مثل موسیقی که برای درک و لذت بردن از موسیقی باید تربیت شد و گوش «موسیقیشنو» داشت و برای تشخیص زیبایی چشم زیبابین باید داشت. برای لذتبردن از شهر باید شهروند شویم. این مشکلترین وظیفه ما در این جهان آشفته است.
اما چگونه میتوان شهروند شد؟ آیا زیستن در یک شهر به معنای شهروندشدن است؟ قطعا نه! «شهروند» برآیند رفتارو تربیت شخصی افراد و درجه تکامل اجتماعی یک شهر است. انسان شهروند در یک شهر عقبمانده نمیتواند به وجود آید یا رشد کند. شهر باید چنان نظم و انسجامی داشتهباشد که شهروند بیشترین توان و انرژی خود را صرف کشف و توسعه نیازهای غیرمادی جدیدتر و متنوعتر کند. شهر نباید شهروند را در چرخه و منگنه شرایط محیطی قرار دهد. در زیستگاهی که موضوع هوا و آلودگی محیطزیستی تبدیل به دغدغه شهروندان شده نمیتوان انتظار داشت مردم رشد کنند و به موسیقی بیندیشند. وقتی بخش بزرگی از زمان روزانه یک شهری در صف نان و اتوبوس باشد نباید انتظار داشت او شهروند بار بیاید. شهروند در جامعه و کشوری به وجود میآید که در آن مدیریت و حکومت سیستمی برقرار است و فرد تکلیف خود را با تمام کنج و گوشه فعالیت شخصی و اجتماعی میداند. انسان شهروند در جامعه خردپذیر بهوجودمیآید. جامعهایکه چشمانداز تعریفشده دارد و توسعهگرا است. جامعهایکه شهروندش به آینده شکوفاتر میاندیشد و خود را در خلق آن آینده سهیم و موظف میداند. شهروند در چنین جامعهای میتواند به وجود آید!