سلام
در ادبیات اجتماعی، بارها و بارها با اصطلاح «شهر دور افتاده» مواجه میشویم. غالبا میشنویم فلان مدیر یا مسئول وقتی از شهر و دیار خود یاد میکند، آن را «دور افتاده» مینامد. اولا معلوم نیست منظور از این «دور» چه مسافتی است و از کجا و کدام نقطه دور است. آیا منظور «دور از پایتخت» است یا دور از مثلا مرکز استان؟ اما در دل این عنوان و اصطلاح، نوعی حسرت و گلایه نهفته است. دور افتاده را درباره هر شهر و دیاری به کار بگیریم، در دل خود مفهوم «دور از توجه» را دارد. یعنی «کسی حال ما را نمیپرسد، هیچکس نمیداند اوضاع و احوال ما چطور است». این همان درد مزمنی است که در بسیاری از شهرهای ما وجوددارد. ما گنجینهها و استعدادهای فراوانی در شهرها و حتی روستاهای کشور داریم ولی نه تنها رسانهها و نهادها و فضاهای خبری به آنها بیتوجه هستند، بلکه اغلب مردم هم خبری از آنها ندارند. غالب شهرهای جنوبی ما در چنین فضای بیخبری سیر میکنند. منظور بیخبری اهالی آن شهرها از اوضاع کشور و جهان نیست. منظور بیخبری مردم و دولت از داشتهها و استعدادهای آن شهرها است. تصورش را بکنید که در هیچ کتاب رسمی معماری وشهرسازی ما صحبتی از بافت تاریخی یگانهو خاص بوشهر نیست. در هیچ اثر آموزشی حتی دانشگاهی ما خبری از سیراف و ارزشهای باستانی و بینظیر آن نیست. انگار کشور در مرز استان فارس به آخر رسیدهاست. بگذریم که محوطههای باستانی بندر سینیز یا بندر مهروبان حتی برای بسیاری از شهرسازان، معماران و باستانشناسان هم شناختهشده نیست. چرا چنین است؟
فعلا نمیدانیم یا لازم نیست واردش بشویم. اما وارد این مبحث میشویم که وظیفه تکتک مردم بویژه فعالان مدنی است که در غیاب توجه دولت و حکومت، این داشتهها را بشناسند و به رخ بکشند. یقین بدانیم آینده مدنی کشور با این داشتهها رقم خواهدخورد نه با اقدامات فلان حکومت یا دولت. الان، با اطمینان میشود گفت در جامعه ما، در کنار «جریان رسمی» و حاکم، جریان نیرومندی هم وجود دارد که راه خود را میرود. بیتوجه به تاثیرات یا خواستههای جریان رسمی. به خوب و بد بودن این روند کاری نداریم. مهم آن است که چنین جریان نیرومندی وجود دارد و آینده، قاعدتا، متاثر از آن خواهدبود. بهتر آن است که این جریان روال منطقی و مترقی در پیش بگیرد و دچار اعوجاج و انحراف نشود. چگونه چنین امیدی محقق میشود؟ اینگونه که این جریان (ها) در محدوده تنگ یک شهر و دیار باقی نمانند و تجربه و پشتیبانی دیگر افراد و شهرها را پشتوانه خود بدانند. اگر چنین شود، عنوان «دورافتاده» برای این شهرها بیمعنا میشود و مردم تمام شهرها خود را نزدیک و همجوار تمام شهرهای دیگر تلقیمیکنند. کمک میگیرندوکمک میرسانند. رشد مییابند و سبب رشد میشوند. جامعه مدنی یعنی این!