کسی چه میداند در کدام زمین میمیرد!
«جزو اولین مسافرهای مینیبوس بودم. در واقع اولین مسافر بودم. چون وقتی راننده کولهپشتیام را روی سقف مینیبوس بست و سوار شدم، مینیبوس خالی بود. مسافر بعدی که سوار شد، همه صندلیهای خالی را ول کرد و یکراست آمد کنار من نشست. جا خوردم و خودم را جمعوجور کردم. نفر سوم هم آمد کنار ما نشست و نفر چهارم که وارد شد، بیاعتنا به آن همه صندلی خالی، بهزور خودش را جا کرد در ردیف سهنفره ما. کمی بعد فهمیدم این تکنیکی است برای کنسروکردن حداکثری مسافران مینیبوس، چون رانندهها پیش از حرکت تا سرحد انفجار، مسافر سوار میکردند. هند نپال را تحریم کردهبود و بنزین گران شدهبود. گاهی ممکن بود برای چند لیتر بنزین، یک روز تمام در صف بمانی. اقتصاد نپال در بدترین دوران خودش بود. صفهای پمپبنزینهای کاتماندو طولانیترین صفهایی بودند که در تمام زندگیام دیدهبودم. رانندههای صبور گاهی بدون اینکه حتی لحظهای برای رفع خستگی از ماشین یا موتورشان پیاده شوند، در صفهای چند کیلومتری منتظر میماندند تا چند لیتر بنزین یا گازوئیل بزنند. نیم ساعت بعد، راننده مینیبوس آن قدر مسافر سوار کردهبود که بیست سی نفر روی سقف بودند و چندین نفر هم آویزان میلههای اطراف مینیبوس. من روی صندلی نشستهبودم اما فقط میتوانستم گردنم را حرکت دهم. حالا میفهمیدم چرا مسافران موقع نشستن از همان اول به هم میچسبند. زنی نپالی، نوزاد به بغل، درست روبروی من ایستادهبود. حتی نمیتوانستم آن قدری تکان بخورم که جایم را به او بدهم. من تنها خارجی مینیبوس بودم اما لازم نبود من و زن نپالی زبان هم را بدانیم. با یک نگاه توافق کردیم که من بچه را از او بگیرم. زن کودک دوسهماهاش را بدون هیچ حرفی قل داد توی بغل من و من بچه را گرفتم. حتی نوزاد هم گریه و اعتراض نمیکرد. همه داشتیم له میشدیم اما صدای هیچ مسافری در نمیآمد. بالاخره راننده استارت زد و راه افتادیم. اما پنج دقیقه بیشتر نگذشته، راننده . . »
و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد؛ مهزاد الیاسی بختیاری؛ نشر اطراف؛ چاپ دوم؛ ۱۴۰۲؛ ص ۱۸
(روایتی از سفر به کاتماندو، بامیان، تفلیس، آتن، هرات، کابل، جنوا، قونیه، مونپلیه. پر از قصههای جذاب و ناب. خواندنی است.)