روایتی صادق، از تهران قدیم
درباره تهران تاریخی و محلههای آن کتاب و مقاله، تقریبا، زیاد است. اما، صادقانه اگر بگوییم، بسیاری از آن رونوشتی از یک یا چند منبع نه چندان علمی هستند و بقیههم، چندان چنگی به دل نمیزنند. خشک و بیروح هستند. آدمی نمیتواند تصور کند مردم چگونه زندگی میکردند، رفتارشان و کردارشان چگونه بوده. خیلی کلی، مثلا، گفته میشود مردم محله با اعتقادات راسخ دینی هیئت را چنان میکردند و نخل را فلانجور میگرداندند.
تقریبا تمام تذکرهها و مونوگرافیهای مرتبط با تهران تاریخی (البته گذشته نزدیک! با تپههای قیطریه و قمصران و ری باستان کار نداریم) یا توصیفاتی از شاهان و حکام و کلانترها هستند یا کلیاتی در باب آداب و رسوم. همین. اصولا درباره تمام ایران چنین است. ما هرگز نمیتوانیم بفهمیم مثلا در دوره صفویان یا سلجوقیان مردم عادی چه میکردند؟ انگار مردم سایهای گنگ از فرمانرواها بودند. تشخیص هویت نمیشوند.
حالا اما، کتاب «در کوچه و خیابان» قصه دیگری دارد. نویسنده کتاب، زندهیاد دکتر عباس منظرپور که سه سال پیش چشم از جهان بست، تکنگاریها و تصویرهایی از زندگی مردم در اواخر پهلوی اول و کل پهلوی دوم و کمی هم از دوره پس از انقلاب دارد که واقعا خواندنی هستند. روایتی واقعی از مردم عادی. نویسنده کتاب اصلا جانماز آب نمیکشد. مثلا در توصیف یکی از همقطاران خود میگوید:
«زمستان سختی بود و برف سنگینی باریدهبود. با دکتر طاهباز و چند تن از رفقا به خانه رستمی در «خیابون» رفتیم. دکتر خیلی مست کردهبود و با همان حال به مطب من آمدهبود. بساط تریاک و مشروب گستردهشد. . .» و یا
«ناگهان عربدههای همراه با فحشهای رکیک نسبت به «بچه»های آب منگل شنیدیم. برادر و من، اول خیلی ترسیدیم ولی دیدیم پدر با خونسردی نشسته و حتی به گذر نگاه هم نمیکند. لاتهای آبمنگل و پاماشین از قدیم باهم رقابت و خصومت داشتند و آن شب «بچه»های پاماشین برای «کنف»کردن همقطاران آبمنگلی خود، پس از مصرف الکل و مستشدن به آنجا آمده و آن سروصدا را راه انداختهبودند».
باز یک تصویر دیگر:
«اسماعیل بزاز» با مجتهد و پیشنماز مسجد خندقآباد نیز درگیریهایی داشت که زبانزد پیران بود. یک مورد «زورخانه» بود که تقریبا جنب مسجد قرار داشت. «حاجی آقا حسین خندقآبادی» پیشنماز و مجتهد عمده که بسیار مورد احترام اهالی هم بود، از اقامه نماز صبح در مسجد خودداری کرد و وقتی علت را از ایشان جویا شدند، جواب داد: شنیدن صدای «ضرب» زورخانه وضو را باطل میکند و به همین دلیل از اقامه نماز صبح در مسجد معذور است. اسماعیل بزاز ناچار زورخانه را که بسیار مورد علاقهاش بود، فروخت. خریدار آن را خراب و بهجایش یک «شیرهکشخانه» معتبر ساخت و تحریم نماز صبح تمام شد.
«منظرپور، دکتر عباس»: در کوچه و خیابان، داستانهای واقعی از تهران قدیم؛ شرکت چاپ و انتشارات سازمان اوقاف و امور خیریه، چاپ ششم، ۱۳۹۷