کلک زدیم و کلک خوردیم!
«از موقعیت پیشآمده خوشحال بودیم و به سمت اتومبیلمان حرکت کردیم. راننده با یکی از معلمهای روستا آشنا شدهبود و ما نیز به دعوت ایشان به مدرسه رفتیم و ضمن استراحت مشغول صرف چای شدیم. کمی که گذشت، پشت در معلم مدرسه را خواستند. معلم مدرسه به بیرون اتاق رفت و چند لحظه بعد با چهرهای گرفته به اتاق برگشت و گفت عدهای از اهالی روستا شما را میخواهند. به اتفاق همکاران به بیرون از اتاق رفتیم. تعداد زیادی زن گرد مدرسه جمع شدهبودند و چند مرد هم داخل حیاط مدرسه بودند. یکی از مردها گفت: اهالیاز اینکه شما عکسشان را گرفتهاید و میخواهید در تلویزیون نشان دهید ناراحتاند. دگیری از ما دوربینمان را خواست. خلاصه از تکیه کلام آنها متوجه شدیم اوضاع به هم ریخته است. ابتدا به خاطر اینکه خودرا معرفی نکردهبودیم عذرخواهی کردیم و هدفمان را توضیح دادیم. ضمن اینکه به آنها یادآور شدیم که به هرحال ما مامور دوست هستیم و این کار شخصی نیست. اما گویا تمام صحبتهای ما کوچکترین اثری در تصمیمشان نداشت و آنها دوربینهای ما را میخواستند. معلم مدرسه میانجیگری کرد و از آنها خواهش کرد محیط مدرسه را ترک کنند تا او مشکل را حل کند. از آنجایی که به معلم روستا احترام قائل بودند، همگان از مدرسه بیرون رفتند. لیکن پشت دیوار مدرسه منتظر پاسخ معلم ماندند. ما نیز چارهای جز دادن چند عدد فیلم خام به جای فیلم استفادهشده نداشتیم، چند تا فیلم به معلم دادیم تا آنها را از بین ببرند. معلم فیلمها را به آنها داد. اما آنها همچنان دوربینها را میخواستند. ما نیز با تاکید بر اینکه دوربین اموال دولتی است و با دادن فیلمها دیگر نیازی به دوربین نیست آنها را قانع کردیم. معلم ذوستا که گویا از روحیات اهالی مطلع بود از ما عذرخواهی کرده و گفت بهتر است روستا را ترک کنید. وسائل خود را جمع کردیم و داخل پاترول گذاشتیم. معلم هم در مدرسه را گشود و راننده با سرعت تمام از محل دور شد. هنگام عبور اهالی را دیدیم که از این پیروزی نصیبشان شدهبود خوشحال بودند و ما نیز در ا« موقع خوشحالتر. با این حال بعداز ظهور و چاپ فیلم شادی آن روزمان چندان پایدار نماند. چرا که عکسهای گرفتهشده کیفیت خوبی نداشت و به جز تعدادی اندک مابقی قابل استفاده نبود».
خاطرات مردمشناسان ایران؛ خطرهای راه/ محمد مکاری؛ به کوشش ژیلا مشیری؛ نشر افکار؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۶؛ ص ۱۴۶
(خواندنِ هر کتاب تازه به ما گوشزد میکند که چه کتابهای بیشمار دیگری هم هست که باید بخوانیم! این، یکی از آنهاست)