سلام

در روزگاری نه چندان دور، مثلا حدود هشتاد نود سال پیش، کسی که می‌خواست عمارتی بسازد، کار را به یک معمار می‌سپرد و وقتی عمارت آماده بهره‌برداری بود، می‌آمد تحویل می‌گرفت. از سال‌های بسیار دور رسم چنین بود. داستان معروف سنمار، معماری که جانش را برای کار زیبایش از دست داد و نظامی گنجوی به‌خوبی داستانش را به نظم کشیده، مثال بسیار گویا و موثر این امر است. او نه تنها وظیفه طراحی نقشه عمارت را داشت بلکه باید خودش هم آن را می‌ساخت. حتی فراتر از آن،  یافتن مکان مناسب برای ساخت این عمارت هم که همان «کاخ خورنق» است، به عهده او بود. او بود که می‌گفت در فلان نقطه آب‌وهوای مناسب برای رشد و شکوفایی جان و تن شاهزاده هست ولی در بهمان جا نیست. به سخنی دیگر، معمار از ابتدای انتخاب محوطه تا انتهای ساخت و رنگ و تزیین عمارت را به عهده داشت. این روال تا همین یک قرن پیش نه تنها در ایران، که در بسیاری از کشورهای جهان هم رایج بود. اما، به تدریج، آن کس که نقشه عمارت را می‌کشید از آن کسی که آن را می‌سازد جدا شد. این جدایی در گام‌های نخست فقط بین معمار و مجری بود و به‌مرور به تکه‌های بیشتر هم تقسیم شد. امروز نه تنها معماری و سازه‌ای از هم جدا هستند، تاسیاست و معماری داخلی و نور و روشنایی و چندین تخصص دیگر هم جدا از معماری باید برای یک عمارت نقش‌آفرینی کنند. نتیجه چه می‌شود؟ پیشرفت یا رکود؟

شکوفایی یا بن‌بست؟ آیا الان می‌توان شاهکارهای معماری تاریخی ایران را به این دلیل که همه‌کاره آن یک نفر بوده و متخصصان مختلف برای هر بخش آن نداشته، شایسته قدردانی ندانست؟ آیا این آثار ایراد دارند؟ پس چه شد که آن روش را ترک کردیم؟ آیا امروز کسی حاضر است عمارت خود را به یک نفر بسپارد و از او انتظار داشته‌باشد که هم معماری کند هم مسائل سازه و تاسیسات آن را حل کند و هم آن را بسازد؟ اصلا، امروز، چنین ذوفنونی پیدا می‌شود؟ امروز، آیا، یک معمار جرات می‌کند همه این وظایف را به تنهایی به عهده بگیرد؟ کسی چنین جراتی دارد؟ وقتی کار معمار از وظیفه مجری جدا شد، طبعا ظرایف و تخصص‌هایی در امر اجرا محقق شد ولی از سوی دیگر، نقشه‌های معماری مفری برای رویاپردازی پیدا کردند. معمار خود را از الزامات ساخت رها دید و طرح‌هایی رویایی بر کاغذ زد. خود همین رویاپردازی، نهایتا راه را برای ارتقای کیفیت و زیبایی‌شناسی معماری باز کرد، هرچند نه به سادگی. الغرض، امروز چندین نفر به‌صورت یک تیم باید کارکنند تا بتوانند کار آن یک نفر معمار سابق را پرکنند! عجیب نیست؟! هست، ولی گریزی هم نیست. درست مثل بقیه شاخه‌های علمی و هنری. اگر روزی روزگاری فلان آدم هم طبیب بود، هم فیلسوف هم آموزگار و حتی قاضی، امروز دیگر چنین نیست. هرکسی کار خودش، آتش به انبار خودش!

بهروز مرباغی
سرمقاله نشریه اردیبهشت اودلاجان شماره ۱۶۸

0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx