آسمان تو چه رنگ است امروز!؟
هوشنگ ابتهاج، سایه، رفت. شروشوری پیدا شد و بنرهایی در شهر برافراشتند و برنامههایی برای تشییع و خاکسپاریش چیدند. به یکباره معلوم شد هنوز پیکر آن بزرگوار به میهن نیامده. برنامهها به زمان نامعلوم دیگر موکول شد. فعلا سوت و کور است. فردا و پسفردا چه شود، بر ما معلوم نیست.
گیرم مراسمی هم میگذاشتند و سخنان غرا بر زبان میآوردند. بعد چه؟ مثل بسیاری از بزرگان دیگرمان، کمی شلوغ میکنیم و بعد دچار گرفتاریهای زندگیمان میشویم. روا نیست ولی عادتمان شده.
ما روز سهشنبه عصر، بیهیچ برنامه رسمی، دور هم جمع میشویم. یکی شعری میخواند از سایه. آن دیگری رباب مینوازد. یکی خاطره میگوید و دوستی دیگر سه تار مینوازد با یاد هوشنگ ابتهاج. نشستی کاملا خودمانی. هرکه هرچه دارد به یاد ابتهاج و به احترام او، بیان یا ارائه میکند.
سهشنبه اول شهریور ۱۴۰۱ خورشیدی، ساعت ۱۸، خانه اردیبهشت اودلاجان

عالی، بسیار پسندیده و نکوست. جای ما را خالی کنید. شاد و تندرست باشید.
روحشان شاد و یادشان گرامی کاش انسانهای بزرگ هرگز نمیمیرند