باستانشناسی، از مهمترین ابزارهای تاریخنویسی است. بر این اساس، باستانشناس کسی است که با صبوری و دانش لازم، مواد اولیه پژوهشهای تاریخی و اجتماعی را از دل خاک بیرون میکشد و برایش شناسنامه مینویسد. اما، این فقط یکی از وجوه باستانشناسی است. یک وجه مهم دیگر هم هست: عشق به وطن و ستایش زندگی. در میان نسل اول و دوم باستانشناسان ایرانی این وجه از کار بسیار مهمتر از یافتههای زیرخاکی بود. دکتر سیفالله کامبخشفر یکی از نمونههای شاخص این گروه قلیل باستانشناسان ست. همراه او به «انتهای تیره بهار» میرویم.
مستند «محمد بهمنبیگی» از کامران حیدری در صد و چهلویکمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان به نمایش در آمد. مستندی با نکتههای فراوان از زندگی ما ایرانیان در سده گذشته خورشیدی. با محوریت ایل و عشیره. و البته آموزش عشایر. فیلم از نظر ساختار هم امتیازهایی داشت که قابل تامل و توجه بود. هرچند یکی از مخاطبان که از اهالی حرفه است، بابک، معتقد بود با شناختی که از کامران حیدری دارد، فیلم میتوانست منسجمتر و محکمتر باشد. او به این نکته هم اشاره دارد که قبل از حیدری، یکیچند فیلم دیگر با موضوع محمد بهمنبیگی ساخته شده، از جمله توسط محمد علی فارسی و آقای جمالی. بابک معتقد است «اگر حجم و دایره پژوهش این مستند وسیعتر و قویتر بود، حتما مستند ماندگارتری از آب در میآمد».
در نظر بگیریم، کسی که اصولا ایلیاتی است، به چند زبان زنده دنیا آشنا است. در میان عشایر بزرگ شده ولی احترام زنان را به حد غایی به جا میآورد. شخصیتی ملی است ولی شائبه همراهی با جاسوس آلمانی در کوران جنگ دوم دارد. بچههای عشایر را آموزش میدهد، ولی سران ایل دنبال بیرون کردنش از منطقه هستند. پدرش تبعیدی است و خودش هم علاقهای به حاکمان ندارد، ولی شهبانوی مملکت برای دیدن هنرنمایی کودکان عشایری میآید که او تربیت کردهاست. او از تمام امکانات استفاده میکند تا بچههای عشایر از دنیای تاریک بیسوادی به دنیای شاداب و روشن کودکی بیایند. او در سال ۱۳۳۰ نخستین مدرسه سیار عشایری را در یک چادر بزرگ ساماندهی کرد. . . .
صحبت از محمد بهمنبیگی است.