موقعیت تجار و صاحبان صنایع ایران
«همینجا جنگ بزرگ دیگرم برای پابرجا ماندن لایکو را تعریف کنم. گفتم که با ورود به فرایند پخش و عرصه برقلامع و فروشگاههای کوروش، تقاضا برای محصولات ما زیاد شد. اما مشکلی در تولید پیش آمدهبود؛ پارچه عرض ۲متر و ۴۰ سانتیمتر که مناسب تولید کالای ما بود، در بازار وجود نداشت. آن روزها دوستی داشتم که پدرش عضو اتحادیه نساجی بود و همیشه من را «پسرم» خطاب میکرد. با خود گفتم، حالا که چنین آشنایی دارم، مشکلم را به کمک او حل کنم، اما زهی خیال باطل! به محض آنکه مشکل را مطرح کردم، مثل غریبه با من رفتار کرد. بعضی از اعضای دیگر که آنجا بودند از من سفتههای ششماهه خواستند تا ماشینآلات مخصوص را وارد و پارچه عرض ۲ متر و ۴۰ سانتیمتر تولیدکنند و متری ۲۶ تومان به من بفروشند. از زرنگیشان لجم گرفت. غرور جوانیام بر مصالحتاندیشی غلبه کرد و گفتم اگر قرار باشد این کاررا بکنم، خودم وارد میکنم. چه نیازی به آنها دارم. آقایان که عادت کردهبودند جز کرنش و اطاعت نبینند، برافروخته شدند و مشکل من هم حلنشده ماند. هرگز نمیتوانم شکست را بپذیرم. لایکو روی غلطک افتادهبود و نمیتوانستم بگذارم برتریطلبی آنها زحمات ما را برباد دهد. همچنین فهمیدم یکی از آقایان در آبهای بندرعباس یک میلیون متر پارچه کَنون روی کشتی دارد و به زودی در بازار پخش خواهدکرد؛ پی بردم چرا پیش پای من سنگ میاندازد. بعضیها سیر نمیشوند، همه دنیا را برای خود میخواهند. رفتم پیش آقای فرهمند مدیرکل وقت وزارت صنایع. حسابی آتشی بودم. پرسید چرا این چنین برافروختهام. شرح دادم که این صنعت را وارد کردهام، اما حالا پارچه نیست تولید کنم. از گرسنگی زن و بچه خودمان و چندین کارگر گفتم و گفتم. آقای فرهمند مرد خوبی بود. کمی فکر کرد و پرسید میتوانم از یک کارخانه خارجی پیشفاکتور بیاورم، بیدرنگ گفتم بله. همیشه به خودم مطمئن بودم. پس از کمی تحقیق در این باره به ایتالیا رفتم. کارخانه «ماشیونی» برای کارخانه دیگری به نام «بازتی» چاپ میزد. کارخانهای عظیم و معتبر بالای تپه. ماشیونی روزی ۵۰۰ هزار متر پارچه چاپ میزد. پیشفاکتور گرفتم و اعتبارش را باز کردم و پارچهها را به انبار گمرک رساندم و پس از ترخیص برگ سبزش را گرفتم. وقتی آسوده شدم که جنس زیر سرم است، نامهای همراه با برگ سبز برای آن واردکننده فرستادم. با این مضمون که هرچند آنها به من پارچه ندادند، من آنچه نیاز داشتم، آوردم و کارم را با قدرت ادامه میدهم. لذتبخشترین نامهای بود که نوشتم. وقتی از دفترش بیرون آمدم همهچیز بهتر بود.