
دوریها و دلگیریها
چههای ما هنوز چشم به دنیا نگشودهبودند و ما خود بچههایی بودیم، موی بر عارض نرُسته که میخواستیم آدمهای بزرگ داخل آدم حسابمان کنند. بحث داغمان سیاست بود و سیاست در کف خیابان، روی پشت بامها، زیر سایه درختان فرتوت چنار و توی صفحات روزنامههای رنگارنگ به بیرنگی تمام جریان داشت. «تودهای» بودیم، «مصدقی» بودیم، «پان ایرانیست» بودیم، «سومکایی» بودیمو اگر ریشی تازه و کمپشت بر عارض مان رستهبود، «فدایی اسلام» بودیم.