خاطرات امیر تیمور کلالی
به دربار زنگ زدم. . . همانروز شاه بعدازظهر اجازه داد. من رفتم خدمتش، تقریبا سه بعد ازظهر. وقتی رفتم پیش شاه، هقهق گریه میکردم، یعنی صدایم بهقدری بلند بود که اشکم جاری و نازل بود و گریه میکردم. رسیدم و خیلی به من احترام کرد. پاشد و ادب کرد.