زندگی و احوال ایرانیان

زندگی و احوال ایرانیان

تهران، پایتخت ایران، «شهر سایه خدا»، «تختِ شاه خدایان» نامیده می‌شود. با آن‌که در دشت‌های مجاور آن مثل سایر شهرهای بزرگ ویرانه‌های زیادی وجود دارد، تهران در اواخر قرن گذشته از گمنامی به درآمد. در اولین نوشته‌ها از دهی سخن رفته با کلبه‌های زیرزمینی که به منظور فرار از گرمای هوا یا حملات غارتگران ساخته شده‌بود. آغا محمدخان بنیانگذار سلسله قاجار آن را به پایتختی برگزید. بی‌تردید، علت انتخاب این محل نزدیکی‌اش به مازندران، مقر ایل خود او، یعنی قاجار بود. اینک تهران مرکز سیاسی آسیای مرکزی تلقی می‌شود. هیات‌های نمایندگان انگلستان، فرانسه، روسیه، آلمان، اتریش، هلند، ترکیه/عثمانی و ایالات متحد آمریکا از سوی دولت‌هایشان در تهران حضور دارند و طرح‌های سیاسی‌شان را دنبال می‌کنند. در عرض یک قرن، جمعیت آن از پانزده هزار نفر به دویست‌هزار نفر رسیده است.

برند تهران!

برند تهران!

در ادبیات مدرن معماری و شهرسازی، به ویژه در بحث «توسعه راهبردی شهر» این اصل مهم مورد تاکید قرار می‌گیرد که در جهان نه‌چندان دور آینده، شهر یا جهانی است یا اصلا شهر نیست. بر این پایه، شهر باید چیزی برای مبادله با شهرهای دیگر داشته‌باشد وگرنه رو به فنا می‌رود. اما آن چیزی که شهر باید برای مبادله داشته‌باشد، چیست؟ نفت؟ پسته، فرش، خودرو یا هر کالای دیگر؟ ولی موضوع به این سادگی نیست. اگر بحث تبادل کالا و خدمات باشد، هر آن ممکن است شهری دیگر به رقابت با این شهر، بازار را با قیمت‌شکنی یا هر شگرد دیگر در اختیار بگیرد و این شهر را خلع سلاح کند. شهر باید چیزی داشته‌باشد که تا حد ممکن عام و شکننده نباشد. بر این اساس است که این روزها بحث برندینگ بحث داغ جوامع است. گویی شهر باید به مثابه یک «شخصیت» وارد بده‌بستان با شهرهای دیگر شود نه به عنوان یک فروشنده! این‌جا است که بحث هویت و یگانگی شهری مطرح می‌شود. اگر بحث را با موضوع تهران پیش ببریم باید ببینیم برند تهران چه می‌تواند باشد. می‌دانیم که این بحث چندسالی است که بین مدیران از یک سو و کارشناسان از سوی دیگر مطرح است. اما ما بر این باوریم برند تهران نه اقتصاد و بازار آن است نه «کلان» بودنش و نه کالبد و سیمای شهری آن. چیزی که تهران را تهران کرده حاصل تلخ‌وشیرین‌های متوالی و رنگارنگ در دوسه سده گذشته‌است. در این مدت تهران تبدیل به سرپناه و مامن اقوام و مشرب‌ها و مناسک مختلف اجتماعی شده‌است.

زندگی در بافت تاریخی!

زندگی در بافت تاریخی!

گفته‌شد نگاه واقعی و غیرموزه‌ای به بافت، نخستین شرط موفقیت احیای بافت‌های تاریخی است. این لازم است ولی کافی نیست. در بافت تاریخی باید «زندگی کرد». بر سر این جمله حرف و حدیث زیاد است. «زندگی کردن» با «زندگی را مصرف‌کردن» فرق دارد. متاسفانه، در این روزها، آنانی که در این بافت‌ها سکونت دارند، عموما از دسته دوم هستند. با برنامه‌ها و سیاست‌هایی که تا کنون در بافت‌های تاریخی محقق شده، آن را تبدیل به محل زندگی اقشار درجه دو جامعه کرده. درجه دو یعنی شهرنشینانی‌که به اجبار در آن‌جا هستند اگر امکان مالی کافی داشته‌باشند به نقاط دیگر شهر کوچ می‌کنند. بخشی از این وضعیت معلول سیاست‌های غلط مدیریت جامعه و مبانی نظری غلط معماران و شهرسازان است. در بافت تاریخی چنان باید کرد که مردم به زندگی درآن‌ها فخر بفروشند. زندگی در بافت تاریخی باید تبدیل به تفاخر اجتماعی شود. پس باید در مرمت و احیای آن اصول و نکاتی را رعایت کرد که به نیازهای واقعی زندگی امروز پاسخ دهد. کجا انسان خوش‌فکر خانه حیاط‌دار را رها می‌کند و در یک جعبه به نام واحد آپارتمانی زندگی می‌کند؟ مشروط بر این‌که بافت را در زمان گذشته حبس و منجمد نکنیم. در تمام تاریخ مدنی کشور، بافت‌هایی که امروز صفت «تاریخی» پیدا کرده‌اند مکان زیست مردم بوده و متناسب با نیازهای روز تغییر و تکامل پیدا می‌کردند.

احیای بافت تاریخی!

احیای بافت تاریخی!

نزدیک به دو دهه است که خوشبختانه تمنای احیای بافت‌های تاریخی شهرها در میان مردم و مسئولان پیدا شده. حتی مدیرانی که از عوامل اصلی تخریب این بافت‌ها به بهانه یا با تمسک به طرح توسعه شهری بودند، هواخواه احیای این بافت‌ها شده‌اند. با هر نیت و هدفی، فعلا، این تمنا را باید به فال نیک گرفت. اما باید کوشید این تمنا تبدیل به دلسردی نشود. ممکن است به دلیل عدم شناخت موضوع و اجرای برنامه‌های بی‌هدف، نتیجه مثبتی حاصل نشود و یاس و دلسردی جای تمنا را بگیرد. از دید ما، دو عامل مهم ممکن است تمنای احیای بافت‌های تاریخی را به قهقرا بکشاند. نخستین عامل، نگاه موزه‌ای و غیرواقع‌بینانه به بافت تاریخی است. باید این اصل مهم را پذیرفت که بافت تاریخی، در دسته‌بندی میراث و آثار فرهنگی جزو«نفایس» به‌شمار نمی‌آید. بافت تاریخی در دسته آثاری چون تخت جمشید و چغازنبیل نیست. بافت تاریخی مانند موجودی زنده است که نیاز به مراقبت دارد و می‌تواند متناسب با نیازهای روز به رشد و تکامل برسد. ولی این رشد به معنای تغییر ماهیت نیست و نمی‌توان مورفولوژی کلی آن را تغییر داد. همان‌گونه‌که اندام انسان از اعضای مختلف با ابعادمتفاوت تشکیل شده، شهر هم اجزای خاص خود را دارد. اگر دست انسان نقص پیدا کند یا زخم شود نمی‌توان به جای آن پا جوش زد. دست جای خود، پا و شکم هم جای خود. در شهر هم نمی‌توان در بافت تاریخی برج ساخت همان‌گونه که در بخش نوساز و متراکم شهر هم ساختن خانه آجری دو طبقه مقبول نیست.

تهران و جامعه مدرن!

تهران و جامعه مدرن!

در میان بزرگان معماری و شهرسازی، بحث شدیدی هست‌که آیا ما و معماری ما وارد دوره مدرن شده‌ایم یا نه. فراتر از این، برخی، حتی بر این باور هستند که معماری ایران دیگر وجود ندارد. اینان معتقدند معماری دوران قاجار آخرین دوره معماری ایران است و بعد از آن ما معماری نداریم. تعدادی از بزرگان هم معتقدند تا جریان اصلاحات ارضی و هجوم روستاییان به شهر، ما معماری قبول داشتیم ولی با روند گسترش شهرها برای اسکان نوآمدگان، معماری و شهرسازی ما رو به افول رفت چون ظرفیت لازم برای پاسخ‌گویی به آن نیاز بزرگ را نداشت. از آن به بعد است که معماری ایران وجود ندارد. طبعا دیگرانی هم هستند که معتقد به حضور معماری مقبول در حال حاضر هستند و معتقدند معماری ایران هنوز هم قادر به خلق شاهکار است و نباید نگران آینده شد. در این میان آن‌چه که کاملا مبهم مانده تعریف کارشناسان مختلف از مفهوم «مدرن»و «معاصر» است. به کدام اثر می‌توانیم عنوان مدرن بدهیم و به کدام دیگر عنوان معاصر؟ در میانه این بحث، غالبا، ظهور و بروز نشانه‌های معماری اروپا در ایران به مثابه نشانه مدرن‌شدن این معماری شمرده می‌شود. با اشاره به نمونه‌هایی از موتیف‌ها و شکل‌های معماری اروپا در آثار معماری ایران، ورود مدرنیته به ایران را گواهی می‌دهند. ممکن است پذیرفته‌شود که وجود این نشانه‌ها مصادیقی هستند از آشنایی هنر و فرهنگ ایرانی با تمدن و فرهنگ اروپا، که حتما مغتنم است، ولی این تمام مساله نیست.