ارتفاع و مقیاس در شهر!

ارتفاع و مقیاس در شهر!

در این متن به نقش مقیاس شهری در تعریف هویت معماری پرداخته می‌شود. یک معمار ایرانی گفته بود «ما معماری نداریم» چون به‌نظر او آسمان‌خراشی در ایران وجود ندارد. این دیدگاه باعث طرح این پرسش می‌شود که آیا معماری با ارتفاع ساختمان و تعداد طبقات تعریف می‌شود یا نه. با اشاره به شهرهای آمریکا در اوایل قرن ۲۰، نویسنده تأکید می‌کند که بلندمرتبه‌سازی نشان‌دهنده سطح فناوری، جمعیت، سلیقه زیبایی‌شناسی و در نهایت مقیاس ذهنی و اجتماعی شهر است. در مقابل، برخی معتقدند ساختمان‌های بلند با «مقیاس انسانی» ناسازگارند و به روح و روان لطمه می‌زنند، ولی تعریف دقیق این مقیاس همچنان محل بحث است.

پیاده‌راه‌های شهر!

پیاده‌راه‌های شهر!

بسیاری از ما ها «پیاده‌راه» را با «پیاده رو» اشتباه می‌کنیم. البته این خطا مختص ایران نیست. در بسیاری از کشورهای عالم، از اروپا و آمریکا تا آسیا و آفریقا، اصطلاح و مفهوم «پیاده‌راه» چندان تبیین و مشخص نشده‌است. خوشبختانه در ایران حدود سه دهه پیش این مفهوم شهرسازی وارد ادبیات شهری ما شد. باخبر هستیم که یک طرح مطالعاتی مقبول با مضمون «طرح مطالعات جامع پیاده‌راه‌های تهران» توسط مشاوری خوشنام انجام شد که نتایج خوبی هم داشت. اما همان زمان هم همه می‌دانستند تحقق و اجرایی‌شدن این مطالعه چندان قریب‌الوقوع نیست. در آن زمان تنها ۲۳ شهر اروپا چنین مطالعاتی داشتند و برخی از آن‌ها به مرحله اجرا رسیده‌بود. اما همین که چنین مفهومی وارد ادبیات معماری و شهرسازی ما شد، نتایجی هم به بار آورد. از جمله تعریف چند «پیاده‌راه» فرهنگی و گردشگری در شهر. مثلا فاصله بین میدان فردوسی و میدان انقلاب به دلیل وجود مراکز و کانون‌های فرهنگی و دانشگاهی متعدد درآن به عنوان «محور فرهنگی» تعریف شد و پیشنهادهایی هم برای ارتقای منزلت فرهنگی آن ارائه شد. مضمون طرح این بود که یک شهروند ایرانی می‌تواند در این محور حرکت کند و لذت فرهنگی ببرد. آن هم به دلیل وجود فعالیت‌های متنوع فرهنگی و هنری در آن محور. یا محور «تالار تا تالار» تعریف شد که پیاده‌راهی بود بین تالار رودکی و تالار شهر. و چند محور دیگر. اما فرق بین «پیاده‌راه» با «پیاده‌رو» چیست؟ پیاده‌رو یعنی خطی بین سواره و جداره. کارکردش جدا کردن مسیر پیاده از مسیر سواره است. اما «پیاده‌راه» محوری است که ابتدا و انتهای تعریف‌شده و معنادار دارد و برای رسیدن از این سر به آن سر، از ایستگاه‌هایی معنادار و مشخص رد می‌شویم.

زندگی و احوال ایرانیان

زندگی و احوال ایرانیان

تهران، پایتخت ایران، «شهر سایه خدا»، «تختِ شاه خدایان» نامیده می‌شود. با آن‌که در دشت‌های مجاور آن مثل سایر شهرهای بزرگ ویرانه‌های زیادی وجود دارد، تهران در اواخر قرن گذشته از گمنامی به درآمد. در اولین نوشته‌ها از دهی سخن رفته با کلبه‌های زیرزمینی که به منظور فرار از گرمای هوا یا حملات غارتگران ساخته شده‌بود. آغا محمدخان بنیانگذار سلسله قاجار آن را به پایتختی برگزید. بی‌تردید، علت انتخاب این محل نزدیکی‌اش به مازندران، مقر ایل خود او، یعنی قاجار بود. اینک تهران مرکز سیاسی آسیای مرکزی تلقی می‌شود. هیات‌های نمایندگان انگلستان، فرانسه، روسیه، آلمان، اتریش، هلند، ترکیه/عثمانی و ایالات متحد آمریکا از سوی دولت‌هایشان در تهران حضور دارند و طرح‌های سیاسی‌شان را دنبال می‌کنند. در عرض یک قرن، جمعیت آن از پانزده هزار نفر به دویست‌هزار نفر رسیده است.

برند تهران!

برند تهران!

در ادبیات مدرن معماری و شهرسازی، به ویژه در بحث «توسعه راهبردی شهر» این اصل مهم مورد تاکید قرار می‌گیرد که در جهان نه‌چندان دور آینده، شهر یا جهانی است یا اصلا شهر نیست. بر این پایه، شهر باید چیزی برای مبادله با شهرهای دیگر داشته‌باشد وگرنه رو به فنا می‌رود. اما آن چیزی که شهر باید برای مبادله داشته‌باشد، چیست؟ نفت؟ پسته، فرش، خودرو یا هر کالای دیگر؟ ولی موضوع به این سادگی نیست. اگر بحث تبادل کالا و خدمات باشد، هر آن ممکن است شهری دیگر به رقابت با این شهر، بازار را با قیمت‌شکنی یا هر شگرد دیگر در اختیار بگیرد و این شهر را خلع سلاح کند. شهر باید چیزی داشته‌باشد که تا حد ممکن عام و شکننده نباشد. بر این اساس است که این روزها بحث برندینگ بحث داغ جوامع است. گویی شهر باید به مثابه یک «شخصیت» وارد بده‌بستان با شهرهای دیگر شود نه به عنوان یک فروشنده! این‌جا است که بحث هویت و یگانگی شهری مطرح می‌شود. اگر بحث را با موضوع تهران پیش ببریم باید ببینیم برند تهران چه می‌تواند باشد. می‌دانیم که این بحث چندسالی است که بین مدیران از یک سو و کارشناسان از سوی دیگر مطرح است. اما ما بر این باوریم برند تهران نه اقتصاد و بازار آن است نه «کلان» بودنش و نه کالبد و سیمای شهری آن. چیزی که تهران را تهران کرده حاصل تلخ‌وشیرین‌های متوالی و رنگارنگ در دوسه سده گذشته‌است. در این مدت تهران تبدیل به سرپناه و مامن اقوام و مشرب‌ها و مناسک مختلف اجتماعی شده‌است.

زندگی در بافت تاریخی!

زندگی در بافت تاریخی!

گفته‌شد نگاه واقعی و غیرموزه‌ای به بافت، نخستین شرط موفقیت احیای بافت‌های تاریخی است. این لازم است ولی کافی نیست. در بافت تاریخی باید «زندگی کرد». بر سر این جمله حرف و حدیث زیاد است. «زندگی کردن» با «زندگی را مصرف‌کردن» فرق دارد. متاسفانه، در این روزها، آنانی که در این بافت‌ها سکونت دارند، عموما از دسته دوم هستند. با برنامه‌ها و سیاست‌هایی که تا کنون در بافت‌های تاریخی محقق شده، آن را تبدیل به محل زندگی اقشار درجه دو جامعه کرده. درجه دو یعنی شهرنشینانی‌که به اجبار در آن‌جا هستند اگر امکان مالی کافی داشته‌باشند به نقاط دیگر شهر کوچ می‌کنند. بخشی از این وضعیت معلول سیاست‌های غلط مدیریت جامعه و مبانی نظری غلط معماران و شهرسازان است. در بافت تاریخی چنان باید کرد که مردم به زندگی درآن‌ها فخر بفروشند. زندگی در بافت تاریخی باید تبدیل به تفاخر اجتماعی شود. پس باید در مرمت و احیای آن اصول و نکاتی را رعایت کرد که به نیازهای واقعی زندگی امروز پاسخ دهد. کجا انسان خوش‌فکر خانه حیاط‌دار را رها می‌کند و در یک جعبه به نام واحد آپارتمانی زندگی می‌کند؟ مشروط بر این‌که بافت را در زمان گذشته حبس و منجمد نکنیم. در تمام تاریخ مدنی کشور، بافت‌هایی که امروز صفت «تاریخی» پیدا کرده‌اند مکان زیست مردم بوده و متناسب با نیازهای روز تغییر و تکامل پیدا می‌کردند.