سلام
در ادبیات معماریاز یکسو، و در فرهنگ انسانشناسیشهری از سوی دیگر، اخیرا صحبت از شهر فرهنگی میشود. در این مباحثات، شهر فرهنگی چاره درد بیماری بزرگ جهان، بیماریِ از خود بیگانگی تلقی میشود. جهان پرآشوب امروز، که صحنهها و رویدادهای بسیار عجیب و ناباورانه را به تماشا میگذارد، ظاهرا، با کسر وکمبود علایق فرهنگی روبرو است. بسیاری اعتقاد دارند در جامعه فرهنگی و پرورشیافته با سلائق فرهنگی و اجتماعی، بعید است کسی جنون زیرگرفتن و قتل بیش از یکصد شهروند با کامیون را در بلوار شهر داشتهباشد یا جوانی نوزده ساله در قلب اروپا از بام و بالای یک فروشگاه بزرگ بیش از بیست نفر را به گلوله ببندد و از عمل خود در دادگاه دفاع هم بکند. در شهر فرهنگی، بعید به نظر میآید یک روحانی به خود جرات بدهد کتاب آسمانی دین جهانی دیگری را در مقابل چشم مردم و دوربین، به آتش بکشد. صرفنظر از حقانیت این یا آن آیین و دین، این نوع حرکتها، اصولا، حرکتهای متمدنانه نیستند. چگونه میشودباورکرد جوانی مسلسل بهدست به یک مدرسه برود و بچهها و معلمان را به رگبار ببندد. چه تربیت و چه آموزشی سبب چنین اعمال و حرکتهایی شده یا میشود؟ چارهای هست آیا؟
امروز در میان متفکران علوم اجتماعیو بزرگان معماریو شهرسازی، این تفکر جریان دارد که در شهر باید به فضاها و مکانهای فرهنگی و مدنی بهای بیشتری داد تا به یادمانها یا اتوبانها. این بزرگان معتقدند باید فضاهای فرهنگی و هنری چنان متنوع و متعدد باشد که همه مردم بتوانند متناسب با سطح سلیقه و دانش خود، رویدادی را برای دیدن و تجربهکردن در شهر پیدا کنند. تا اینجا، به نظر نمیآید کسی مخالف این گرایش باشد. طبیعی است هرچه فضا و فرهنگ متمدنانه در شهر بیشتر باشد، نیاز به محکمه کمتر میشود.
ولی یک پرسش کوچک اما مهم اینجا وجود دارد: این فضاها را کی یا کدام دستگاهها باید راه بیندازند؟ نقش تکتک مردم در این امر چه میتواند باشد؟ آیا راهاندازی فضاهای فرهنگی تکلیف دولت است یا مردم هم نقش و وظیفهای دارند؟ یا باید داشتهباشند؟
روشنفکران و روشنگران راه بیفتد به ثواب نزدیکتر است. این امور اگر به دولت و نهادهای عمومی سپردهشود، تبدیل به اموری اداری و خشک میشود که نتیجهای جز گریزانشدن مردم از آفرینشهای هنری و فرهنگی، عموما، ندارد. سلائق و نگاههای متنوع صاحبان اندیشه و هنر است که میتواند در جهان متکثر و متنوع امروز، اندیشه و باور ملی را تبدیل به جریانِ فکری و فرهنگی کند. اندیشهورزان و هنرمندان، خود باید پای به میدان عمل بگذارند و از مصائب نهراسند و پیش بروند. چون «در ره روح، پست و بالاهاست/ کوههای بلند و صحراهاست». راه صاف و هموار نیست، ولی زیباست!
نوشتهی بهروز مرباغی
سرمقاله نشریه اردیبهشت اودلاجان شماره ۳۵