قاب‌های خالی را خریدند!

«پرستو پیش از این نمایشگاه موفقی در گالری گلستان داشت و حالا باید نمایشگاه دیگری برگزار می‌کرد. به همین خاطر یک هفته قبل از نمایشگاه از آلمان به تهران آمد تا کارها را قاب کند. قرار بود شب کارها را به دیوار گالری بیاویزیم و فردا هم نمایشگاه افتتاح شود. صبح تلفن خانه‌ام زنگ زد و صدایی گفت فردا نمایشگاه خانم فروهر نباید برگزار شود. من نپرسیدم که طرف صحبتم کیست، چون می‌دانستم جواب درستی نمی‌شنوم. گفتم ایشان پیش از این نمایشگاه داشته‌اند و مشکلی نداشتند. صدا گفت خودشان اصلا مشکلی ندارند، اما آثارشان نباید ارائه شود. و تلفن قطع شد. من ماندم و تاپ‌تاپ دل و یک تن یخ‌کرده و سرد. تا عصر مثل مرغ سرکنده بودم با هزار سئوال بی‌جواب. عصر پرستو آمد تا کارها را بیاویزد. فارغ از تمام اتفاقات. قصه را برایش گفتم. مثل همیشه بسیار منطقی جواب داد که هرچند نمی‌دانیم چه کسی بوده، دشمن؟ همسایه بدنهاد؟ آدم مردم‌آزار؟ یک شوخی زشت؟ . . . اما اشکالی ندارد، نمایشگاه نمی‌گذاریم. من مخالفت کردم با این استدلال که: این همه آدم دعوت کرده‌ایم و با وضعیت و موقعیتی که داری اگر نمایشگاه نگذاری بیشتر سروصدا می‌شود و مشکل‌ساز خواهدشد. باید یک فکر منطقی کنیم. نیم‌ساعتی همه‌مان به مثال مجسمه «رودن» در سکوت فرورفتیم. تا جرقه‌ای در مغز من درخشید! صدا گفته‌بود هنرمند مشکل ندارد و آثار مشکل دارد. پس نمایشگاهی می‌گذاریم بدون آثار! حیرت‌زده گفت یعنی‌چه؟ گفتم عکس‌ها را از قاب بیرون می‌آوریم و قاب خالی را آویزان می‌کنیم. پس. . . سی‌وپنج قاب خالی را به دیوار آویختیم. شروع کردم نورها را تنظیم‌کردن، شماره‌های قاب‌ها را چسباندن و بعد فهرست قیمت درست کردیم. مثل همیشه و مثل هر نمایشگاه عادی دیگر. و پرستو همچنان مات و مبهوت مرا نظاره می‌کرد. فردا شد. گالری و کوچه پر از تماشاچی. و همه حیران. تا نیم ساعت حیران بودند و بعد. . . اتفاقی که می‌دانستم افتاد. مردم شروع کردند به خریدن قاب‌های خالی! و تمام را خریدیند. این هم از این دنیای غریب و جالب».

«لیلی گلستان، تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران» امید فیروز بخش؛  نشر ثالث؛ چاپ‌ ششم؛ ۱۳۹۶؛ ص ۹۳؛

 

تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران, تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان
0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx