صدوهفدهمین شب فیلم/ 23 خرداد ماه 1403 خورشیدی
مصطفی آلاحمد فیلمساز پرتلاشی نیست. گزیدهکار است. به نظر میآید به جز مستند «نویسندهبودن» که پرتره جلال آلاحمد است مستند بلند دیگری ندارد. اورا بهصورت حضوری در نشست پساز تماشای اثرش ندیدیم. کمی کسالت و کمی هم برنامهریزی ناقص ما این فرصت را از مخاطبان گرفت.
اما در ابتدای نشست از طریق ارتباط صوتی انگیزهاش درباره ورودبه دنیای جلال آلاحمد را جویا شدیم. از حرفهای کارگردان میشد فهمید که قصد پیشینی برای ساخت این پرتره نداشته ولی خوشحال است که وارد دنیای این نویسنده و روشنفکر شدهاست: «واقعیت آن است که چهره جلال آلاحمد در هالهای از ابهام قرار دارد. عدهای او را کاملا منفور میشمارند و نقد و حتی اهانت زیاد در برابرش دارند.
در مقابل کسانی هم هستند که از او بت مجسم ساختهاند. کار به جایی رسیده که برخی او را در حد پایهگذار فکری انقلاب اسلامی تلقی میکنند و نوشتههای اورا در شراکت با آثار دکتر علی شریعتی خوراک اصلی جوانان برای برپایی انقلاب تلقی میکنند. علاوه بر این دو گروه اصلی، هستند کسانیکه نگاه فنی و کارشناسی به نوشتههای او دارند و میکوشند تاثیر ادبی و سپس سیاسی او را بر جریان روشنفکری ایران تحلیل کنند».
با این توضیح، تکلیف مخاطب در برابر فیلم، تقریبا مشخص است. ولی خود کارگردان خیلی روشن اعلام میکند قصد داشته شخصیت واقعی جلال را نشان دهد، به گونهای که «ابرهای ابهام کنار روند و واقعیت زندگی و شخصیت او نمایان شود. البته با توجه به شرایط زمان و مکان زیست و فعالیت جلال آلاحمد».
انصاف باید داشت و پذیرفت که کارگردان تلاش مثبتی برای نمایانکردن شخصیت اصلی جلال آلاحمد داشته و کوشیده او را در متنو بطن اتفاقات اجتماعی و سیاسی زمان خودش معرفی کند.
و این یکی از مهمترین ویژگیهای مثبت این مستند است. مصطفی آلاحمد به خوبی میداند با چهرهای سروکار دارد که تقریبا تمام جریانهای سیاسی و فرهنگی زمانه خود را تجربه کرده و در بسیاری از آنها نقش موثر داشتهاست. پس واکاوی این روند و چرخشها، قاعدتا باید وظیفه مستند باشد.
موافق و مخالف!
یکی از مخاطبان با ستایش از کارگردان برای خلق سکانسهای موثر معتقد است «دیدن چهره آلاحمد از نگاه آدمهای مختلف موافق و مخالف نکته مثبت و مهمی است. خوب است که نقدهای مثبت و منفی درباره جلال را دیدیم و شنیدیم».
این بیننده عزیز به تصویرهای زیبایی هم اشاره میکند و آنها را جزو امتیازات فیلم میداند. مثل سکانسی که خانه سیمین و جلال را در زیر بارش برف نشان میدهد یا تصویری از سیمین و جلال که دارند نهالی میکارند. امروز این کار تقریبا عادی است ولی در تلاطم تند سیاسی آن سالها رفتن به سراغ کاشت نهال و آن را تصویرکردن نشانه حساسیتهای خوب سیمین و جلال است.
این مخاطب به تناظر برخی گفتارها با عکس زمینه اشاره دارد و معتقد است بهتر بود چهره گوینده نمیبود و فقط صدایش روی عکس میآمد. اینهم نظری است! طبق معمول، در میان بینندگان این مستند در خانه اردیبهشت اودلاجان تعدادی هنرمند و مستندساز هم حضور دارند.
چهره کاریزماتیک
محمود یارمحمدلو، مستندساز، که از قبل مصطفی آلاحمد را میشناسد، میگوید:«وقتی قصهها و نوشتههای جلال آلاحمد را خواندم، در طول سالیان، او برایم یک کاریزما بود. با دیدن این مستند، در همان بار اول، این هاله از میان رفت. از این نظر مستند «نویسندهبودن» اثر مهم و جذابی است.»
از دید این مستندساز «معمولا، هنرمندان خودشان را رو نمیکنند. در طول دههها، کمی صادق هدایت این جسارت را داشت که خود و درونیات خود را نمایان کرد. ترس نداشت.» یارمحمدلو حرف علی دهباشی در این مستند را میپذیرد که «هنر با نمایان کردن «خود» هنرمند شروع میشود.
ما از مشروطیت به این ور با سه جریان اصلی فکری و سیاسی در کشور مواجهیم: ملیگراها، مذهبیها و چپها. در این میان جلال آلاحمد ملغمهای از همه اینها است. بقول زندهیاد دکتر آریانپور «جنی» بود.
آخرین ویژگی و شاهکار جلال این بود که خودش را هزینه کرد و اثری خلق کرد که سروصدای بسیاری راه انداخت. کتاب «سنگی بر گوری» قطعا برجستهترین اثر جلال است چون او در این کتاب از خودش و آبرویش هزینه میکند. کارگردان هم توانسته موفق عمل کند.»
قاب در قاب
به باور یکی از مخاطبان، به نظر میآید مصطفی آل احمد مستندساز نبوده. این را میشود در خود فیلم هم حس کرد. این مخاطب استدلال میکند که «قابها عموما بسته هستند. کلوزآپ و اندکی هم مدیوم هستند. نبود فضای اطراف، مثل فضایی که در اطراف دهباشی هست و مخاطب حس میگیرد، سبب شده تاثیرگذاری تصویرها کم شود».
این بیننده محترم به یک موضوع دیگر هم اشاره دارد: «از ابتدا و تا حدود یک پنجم آخر مستند، ما صدا و حرفهای خود جلال را داریم. یک خودنگاری ساده و درست. ولی از آن به بعد کارگردان این نخ تسبیح را رها میکند و ما انسجام اولیه را نمیبینیم». حرفهای این مخاطب مورد وفاق دیگران نیست. یکی از آنان معتقد است: «انتخاب کلوز آپیا مدیوم بسیارهوشمندانه است.کارگردان میخواهد توجه ما را فقط به خود گوینده جلب کند و اطراف و محیط مخل تمرکز ما روی حرفهای گوینده نباشد.»
در ادامه این بحث یارمحمدلو به نکته دیگری اشاره میکند: «مصطفی آلاحمد، پیش و بیش از همه یک نقاش است. او ترکیببندی را خوب بلد است. به همین خاطر در سکانسهایی شاهدیم که قابها را کوچک میکند و در مقابل فضای منفی هم میگذارد. او با این تکنیک توجه ما را از کل صفحه نمایش به بخش کوچکی از آن هدایت میکند تا توجه ما را به گفتار آن چهره متمرکز کند. ضمن آنکه تنوع گرافیکی و بصری مناسبی هم ایجاد میکند.»
خانم مخاطبی که گرافیست است، میگوید «زرنگی و کاربلدی مصطفی آلاحمدچنان استکه با چیدمانهای خیلی حسابشده شائبه بیطرفنبودنش را دامن میزند. وقتی کسی نظر مخالف خودش را اعلام میکند، در تصویر بعدی بلافاصله پاسخش را از طریق یکی دیگر از آدمهای فیلم میگیرد. کارگردان نمیگذارد آن حرف جابیفتد.»
جلال و جامعه
مهمترین ویژگی مستند «نویسندهبودن» آن است که جلال را در متن رویدادهای مهم سیاسی و فرهنگی جامعه معرفیمیکند.
در اینارتباط اطلاعات اپیزودیک مهمی هم مطرح میشود که میتواند انگیزهای برای مطالعات بیشتر در مخاطب ایجاد کند.مطرحشدن چند باره نام و تصویر خلیل ملکی یکی از آن موارد است.
همینطور وقتی صحبت از احمد فردید میشود این کنجکاوی را در مخاطب به وجود میآورد که وقتی در فیلم گفته میشود او هیچ کتابی ننوشته، پس لابد آرا و عقایدش از طریق مریدانش منتشر شدهاست.
در این مستند هم جلال آل احمد به عنوان یکی از علاقمندان پروپا قرص او معرفی میشود. کارگردان، به خوبی و البته به ایجاز به این بخش از شکلگیری شخصیت جلال میپردازد و بیننده را مجاب میکند دلایل و انگیزههای چرخشهای مداوم نویسنده را پیگیر باشد.
بههرحال اگر منصفانه برخوردکنیم، کارگردان کوشیده جوانب مختلف زندگی و فعالیت جلال را به تصویر کشد. ممکن است در برخی جاها ناموفق بوده ولی غالبا توفیق یارش بودهاست.
مثلا برخی از مخاطبان علاقمند بودند صدای سیمین را در این فیلم بشنوند حتی در حد چند ثانیه. غالبا معتقدند سیمین شخصیتی معتبر و فرهیخته داشته و همانگونه که در مستند هم میبینیم مستقل از شخصیت جلال به خلق آثارش پرداخته و رابطه زن و شوهری این دو سبب نشده سیمین در سایه جلال قرار بگیرد.
شاید در مواردی هم بر نوشتهها و عقاید جلال تاثیر گذاشته، ولی این نقش را در این فیلم نمیبینیم. با همه اینها حضور آدمهای معتبری چون پرویز کلانتری، جواد مجابی، ناصر تقوایی، علیاصغر خبرهزاده، محمدعلی عمویی، لیلی گلستان، علی دهباشی، امیرحسین چهلتن و کسان دیگر در یک مستند، بخودی خود بسیار مغتنم است.
بازگشت به خویشتن
در خلال گفتارها و نظرات ارائهشده در مستند، بارها به موضوع بازگشت به خویشتن اشاره میشود. نتیجه این تکرارها آن است که بازگشت به خویشتن به معنی بازگشت به دین و مذهب تعریف شود.
روند زندگی و چرخشهای مداوم جلال آلاحمد نشان میدهد که اگر قرار است به فطرت و خویشتن خویش میخواهید برسید باید به سمت دین و مناسک برگردید. گاه برخی افراد در فیلم تلاش میکنند این معنا را مراد نکنند.
مثلا علی دهباشی در تعریف قصه سفرنامه «حسی در میقات» معتقد است که جلال برای زیارت خدا به مکه نرفته برای پیدا کردن برادرش که به دلیل شیعهبودن توسط وهابیون سعودی کشته شده به مکه رفتهاست. یا امیرحسین چهلتن از زاویهای دیگر و در مخالفت با عقاید و آرای جلال تمام استدلالها و نظرات او را باطل اعلام میکند و میگوید تمام نظرات آلاحمد از جمله موضوع بازگشت به خویشتن، خیلی زود پوچ از آب درمیآید و بطلانش هویدا میشود.
با اینحال این واقعیت را باید بپذیریم که کارگردان هم با تعبیر جلال از بازگشت به خویشتن مخالفتی ندارد و طعم و مزه آن را در طول مستند زنده نگه میدارد.
موضوع دیگری که توجه مخاطبان را حلب کرده «چبدمان» های سکانسهای مختلف در فیلم است. یکی از مخاطبان معتقد است «در چیدن کتابها در قفسههای پشت سر افراد، انگار، سانسور اتفاق افتاده.
برخی کتابها نباید در دید قرار بگیرند.» این مخاطب با تمجید از موسیقی متن فیلم، برخی قاببندی ها را جهتدار میداند و معتقد است «آنجا که کارگردان با نظر طرف موافق نبوده زاویه دوربین را طوری انتخاب کرده که طرف مورد تحقیر قرار گیرد.» البته معلوم نیست کارگردان چنینهدفی داشته یا نه. مهم آناست که مستند توانسته حساسیت مخاطب را تحریک کند.
باز هم ایدئولوژی!
در این مستند علی دهباشی معتقد است تفکر چپ مارکسیستی و استالینیستی بزرگتترین خسارت را بر تفکر آزاد در ایران زده. او معتقد است هنر و اثر هنری از جایی شروع میشود که هنرمند به خودش و درونش رجوع کند و کاری با بیرون از خود نداشتهباشد. او بر این اساس معتقد است تنها اثر مهم جلال آلاحمد «سنگی بر گوری» است.
کارهایی مثل «از رنجی که میبریم» و مقالات و نوشتههای سیاسی او دیرپایی و ماندگاری ندارند. تاریخ مصرف دارند. ولی چون در سنگی برگوری آلاحمد جسارت نشان داده و از خودش و دنیای شخصی خودش گفته، حتما ماندگار خواهدبود. البته همه مخاطبان با این استدلال موافق نیستند.
از جمله، یکی از مخاطبان معتقد است اصلا علاقهای ندارد بداند نویسنده عقیم بوده و برای درمان آن به چه اعمالی دست زده.حتی اینکه به صراحت از رابطه خودش با خانم هلندی سخن میگوید دردی را درمان نمیکند.
این مخاطب معتقد است وظیفه اصلی یک نویسنده شناخت و شناساندن جهان اطراف شخصیت داستان است. نظرهای موافق و مخالف!
اینرا نیز بدانیم که چنددقیقه از این مستند زیر تیغ ممیزی رفته تا شخصیت جلال آلاحمد به میخوارگی و اعتیاد شدید به سیگار آلوده نشود. گفتههای سیمین درباره علت مرگ جلال حذف شدهاست تا علت مرگ نویسنده در 46 سالگی در هالهای از ابهام بماند. با این حال تصور نمیشود این جرحو تعدیل خدشه به ساختار فیلم وارد کردهباشد. مصطفی آلاحمد در گفتن حرف خود و رساندن پیامش موفق بوده و جلال را از میان ابر و مه و دود بیرون کشیده و به ما نشان داده.