صدو چهل و ششمین شب فیلم/ 24 بهمن ماه 1403 خورشیدی
«چندسال پیش، بهلطف یک سرمایه خوب، تهیهکننده خوشفکری به صرافت افتاد پنج فیلم مستند درباره تهران ساختهشود. سه تا از این مجموعه ساختهشد، ولی دوتای دیگر به تحقق نرسیدند. مستند «لالهزار هزارچهره» یکیاز سه فیلم است. مستندی مکانمحور که روایت خاص خوداز لالهزار را دارد».این جملات را مهدی باقری درابتدای نشست یکصدوچهلوششمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان میگوید. شبی که اختصاص به نمایش «لالهزار هزارچهره» داشت.
امین کاظمی، تهیهکننده مستند هم حضور دارد و کلام باقری را با کلمات زیر تکمیل میکند: «با تکیه بر سرمایه در اختیار و حامی روشنفکر، طرحی نوشتهشد که مستندهایی با محوریت زیست مردم تهران، بهویژه چهرههای شاخص ساخته شود.
در این طرح قرار نبود وجه هنری یا حقوقی شخصیت طرحشود، میخواستیم زیست و شخصیت حقیقی این افراد را تصویر کنیم. ابتدا با گفتگوهای صوتی شروع کردیم. با نزدیک به 35 شخصیت فرهتگی و هنری گفتگو و ضبط کردیم. پس از این دوره، به صرافت افتادیم به سمت تهیه مستند سینمایی برویم تا گستره موثرتری را شامل شود.» کاظمی که در جریان همه گامها بود، علاقمند است درباره مستند لالهزار هزارچهره این نکته را طرح کند که «نگاه نوستالژیک در این مستند جایی ندارد. مهم این بود که از خود و دیگران بپرسیم حالا چه باید کرد. همه درباره تاریخچه و گذشته لالهزار و سالهای شکوه آن خواندهایم و شنیدهایم. حالا چه؟ اصولا این محور مهم شهر تهران به کدام سو میرود؟ چه آینده و سرنوشتی در پیش دارد؟ علاوه برآن، ما چه آیندهای برای آن میخواهیم؟ اینها دغدغههای ما در فیلم بود و آقای باقری بسیار مسلط توانشتهاند این پرسش را مطرح کنند». در ادامه این سخنان میتوان به وجوه مختلف این مستند هم اشاره کرد. کارگردان قصد دارد با طرح نظرات چند کارشناس شناختهشده، نظرات و آرای متفاوت درباره آینده لالهزار را به مخاطب منتقل کند و از چندنمونه موفق مرمت و احیا در تهران به عنوان شاهد استفاده کند. میخواهد بگوید میشود این محور را دوباره به سمتوسویی جدید رهنمون شد.
آدمها و معماری
هارون یشایایی از کارگردان بابت ساختن این مستند تشکر میکند و میگوید: «حوصله کردید، زحمت کشیدید و پرسشهای زیادی را طرح کردید و به پرسشهای زیادی هم پاسخ دادید. اگر حضور مردم را هم در این عمارتها و محورها بیشتر مورد توجه قرار میدادید بسیار بهتر میشد.» او مثال هم میزند: «در مورد مثلا تئاتر دهقان عکس و تصویر و نوشته زیاد است ولی کسانیکه آن را خلق کردند و با آن زندگی کردند، کمتر مورد توجه قرار گرفته. به عمق موضوع و زندگیها و فعالیتهای آدمها کم توجه شده».
جلال حسینی هم یادآورمیشود اگرموقع دیدن تصویر کارشناس نام و تخصص او هم با زیرنویس برای مخاطب روشن میشد، بهتر میبود. درست است که اصل سخن مهم است نه کسی که آن را بیان میکند ولی اگر با همان دیدن تصویر باگوینده هم آشنا شویم ارتباط بهتری شکل میگیرد. در این مستند کسانی چون ترانه یلدا، نوید پورمحمدرضا، بهروز غریبپور، مصطفی کاظمی، داوود قهردار، بیژن شافعی، فرزاد رستمیفر نظرات خود را مطرح میکنند که گاه، بنا به ذات بحث و نظر، باهم در تضاد هستند، ولی همه در دغدغهمندی باهم شریکند و آرزوهایی دارند.
پرسشهای بسیار
ارد عطارپورکه فیلم را برای اولین بار دیده، معتقد است «به بسیاری از پرسشهایی که در ذهن داشتم پاسخ گرفتم. مسائل بسیاری را درباره لالهزار مطرح کرده و آرزوهای فراوانی را یادآور شده.» عطارپور به سابقه مهدی باقری درتولید مستندهای شهری اشاره میکند و بر این نکته تاکید میکند که «باقری سه مستند درباره شهر تهران ساخته: یکی با موضوع ناصرخسرو، یکی درباره سی تیر و این آخری درباره لالهزار. هرسه مکان در قلب تهران قرار دارند. انگار مثلثی که مرکز تاریخی شهر را به هم میدوزد. این مستندها به ما کمک میکنند از لزوم احیای لالهزار دفاع کنیم.» عطارپور به کارهای یک هنرمند دیگر هم اشاره دارد: «خسرو خورشیدی طرحهاییاز تهران زدهکه چندتا از آنها از لالهزار است. طرحها نشان میدهند این محور تا همین اواخر چه شکوهی داشته. مثل تصاویری که در فیلم «گوزنها» از لالهزار میبینیم. محمدتقی مصطفوی هم زمانی که رئیس اداره عتیقات بوده درباره اینجا نوشته (تهران که باغ بود). اینها نشان میدهدکسان زیادی درباره لالهزار دغدغه داشتهاند و آرزوهایی برای آن پروراندهاند، که مهم است. آرزوهایی که امروز ما هم داریم و کهنه نشدهاند».
گفتگو نه مصاحبه
بابک بهداد درباره شیوه بیان سینمایی باقری معتقد است «او همیشه بیان خاص خود را دارد و ادبیاتی که جذاب است. آدمهایی که در فیلم او حرف میزنند، گفتگو میکنند نه مصاحبه. این فیلم هم عموما درباره معماری و سامان فضایی لالهزار است. مستندی کاملا مکانمحور. در این کار هم موفق است». در تایید حرفهای این مستندساز میتوان به شواهد خود فیلم اشاره کرد. علاوه بر بستر و کلیات لالهزار تصاویری روشن از مدرسه ژاندارک، خانه پیرنیا و صدراعظم و خیلی جاهای دیگر را هم بصورت برجسته میبینیم. بخصوص در بخش لالهزار نو. شاید، کارگردان با این کار میخواهد بر ارزشهای معماری و تاریخی محور تاکید و مخاطب را به دفاع از لالهزار متقاعد کند. برای تقویت این هدف، باقری چند نمونه احیا و بازآفرینی موفق تهران را به تصویر میکشد و کلام بانیان آنها را منتقل میکند: فرهنگسرای بهمن، میدان حسنآباد، ساختمان بلدیه و خانه اردیبهشت اودلاجان.
لب مطلب درباره این بناها آن است که باید ارادهای قوی برای احیای آثار و میراث تاریخی وجود داشتهباشد حتی اگر موضوع مرمت و احیا متعلق به دولت یا بخش عمومی باشد. در صحنهای، بهروز غریبپور مستقیم به دوربین نگاه میکند و میگوید «اگر تمام بودجه عمرانی شهر را به پای همین تئاتر نصر بریزند، باز هم کار انجام نمیشود. این کار فقط با عشق ممکن است. مجری و کننده باید عاشق باشد وگرنه هیچ اتفاقی نمیافتد». مستند لالهزار هزارچهره با اشاره به این چهارمصداق میخواهد تاکید کند احیا ممکن است. هرچند برخی مخاطبان مثل اسماعیل پوررضا معتقدند پرداختن به پروژههای غیرمرتبط با لالهزار در این مستند ضرورتی نداشته و موضوع لالهزار را ممکن است تحتالشعاع خود قرار دهند. البته کارگردان این اعتقاد را ندارد.
پلاکاردها
شهریارمظاهری گرافیست است. او در خانهای روبروی سینما کریستال لالهزار متولد شده. پدر او نقاش بود و حرفه اصلیش طراحی و اجرای پردهها و پلاکاردهای سردر سینماها برای فیلمهای اکران بود. خاطراتی هم دارد. او علاقمند است درباره این بخش از سینما هم مستندهایی ساختهشود. حرفهای که امروز بهطور کامل از بین رفته و فقط یکیچندنفر هستند که هنوز خوشبختانه حضور دارند و میتوانند راوی آن حرفه و ظرایف آن باشند. شعله مظاهری هم که در نشست حضور دارد، با اشاره به پلانی از این مستند میگوید «پلاکارد فیلم زد که در این پلان دیده میشود، کار پدر است». این هم موضوعی است که شاید روزی توسط مستندسازان و تهیهکنندگان طی شود.
در مستند لالهزار هزارچهره، نکتهای که به صورت ظریفو زیرپوستی مطرح میشود حرکتهای ابتکاری و حتی شخصی استکه میتواند تبدیل به جریان شود. ارد عطارپور با رجوع به گذشته نزدیک معتقد است «باید نهالی بکاریم و مراقبتش کنیم تا تبدیل به درخت تنومند شود. بی آنکه وارد حاشیه با صنوف دیگر شویم. بهتر است کار خودمان را بکنیم. مثل ابراهیمخان صحافباشی که به ابتکار خودش در یک یک بالاخانه خیابان فردوسی سینما دایر کرد، بعدش آمد لالهزار و همینطور تا زمانی که امکانش بود ادامه داد. او برای امرار معاش خود کارهای دیگر هم داشت. همو در لالهزار از اولین کسانی بود که فروش لوستر و چراغ را راهانداخت. شاید بشود گفت او بانی راسته چراغ و لوستر لالهزار فعلی است». عطارپور به شباهت لالهزار به برخی مکانهای جهانی اشاره میکند و چهره سالهای آخر پیش از انقلاب لالهزار را بسیار نزدیک به محله هارلم آمریکا میداند و محور استقلال در استانبول را هم مصداقی برای برشی از لالهزار».
چهره مدنی تهران
یکیاز مخاطبان معتقد است «لالهزار نقطه آغاز جدایی سفره جامعه مدنی از حکومت است. بر این اساس، حرکتهای اجتماعی و مدنی جامعه که قبلا بصورت عام در بازار وتوسط بازاریانو معمولا درقالب آیینهای مذهبی یا تشکلهای مذهبی شکل میگرفت در عصر جدایی جامعه مدنی از حکومت، تبدیل به حرکتهای هنری و فرهنگی در قالب سینما و تئاتر و موسیقی میشود.
تفاوتی شگرف هم در شکل هم در محتوا. با همین زاویه دید است که باید پیدایش احزاب تقریبا مدرن سیاسی و کلوبهای اجتماعی سیاسی را بررسی کردکه غالبا در لالهزار مستقر هستند. در حقیقت اینجا است ک اشکال جدید تشکلهای اجتماعی و فرهنگی متولد میشود». این مخاطب با اشاره به نقش لالهزار در گسترش و وسعتدهی به میدان هنر و فرهنگ و بهویژه ارتباط با ادبیات و هنر جهانی، معتقد است باید لالهزار را درمقاطع مختلف زیستش بررسیو نامگذاری کرد. همان حرفیکه نوید پورمحمدرضا در اینفیلم به آن اشاره میکند و معتقد است مقطع اول لالهزار دوره «عبور مردم از معاش و سکونت به تفریح و تفرج» است. از دید این مخاطب، ساخت ورزشگاه امجدیه به نوعی دنباله همان لالهزار است. «جامعه دنبال تفریح و لذت هیجانی است. این خواست را به حکومت دیکته میکند و امجدیه ساخته میشود. اصولا نفس تفریح و شادمانی، بهویژه بهشکل عمومیو دستهجمعی امری مدرن است. پیش از آن کسی به این فکرها نبود.» به باور این مخاطب، «وقتی بلوار الیزابت بر روی نهر کرج احداث میشود، برگ تازهای از مطالبات جامعه مدنی ورق میخورد. مردم طالب محوری بودند که با دوست و آشنا در آن قدم بزنند. همین قدمزدن پیاده در شهر هم امری مدرن است که در آن سالها در ایران شکل گرفت». پس لالهزار ادامه دارد!
چه کنیم؟
پرسش اصلی مستند آن است که بالاخره با لالهزار چه کنیم؟ به یاد سکانسی در مستند میافتیم که بهروز غریبپور در سالن متروک تئاتر نصر رو به پرده و سن از شکوه گذشته لالهزار و تئاترها وبازیگرانش میگوید. به یکباره برق میرود و حرفش ناتمام میماند. بعد او را میبینیم روبروی دوربین نشسته و بسیار شمرده و واضح از آینده مورد نظرش برای این محور میگوید. این سکانس بهوضوح تاکید میکنداز تاریکی گذشتهها بیرون بیاییم و مواضع خودمان بگوییم. در فیلم نظرات مختلفی درباره لالهزار و آیندهاش مطرح میشود، در میان مخاطبان فیلم هم نظرها متفاوتاست.
اسماعیل پوررضا به نکتهای اشارهمیکندکه درظاهرممکن است نوعی طنز باشد ولی نکته ظریفی در آن هست. او با استناد به حرفهایی که در مستند درباره آغاز لالهزار نقل میشود، میگوید «شاه مملکت میرود اروپا و شانزهلیزه پاریسرا میبیندو در برگشت دستور میدهد خیابان داخل باغ لالهزر را تبدیل به لالهزاری که کپی شانزهلیزه باشد بکنند! آن پهنا و ارتفاع بدنه شانزهلیزه کجا و عرض کم لالهزار کجا؟ آیا شاه مملکت نباید به فکر آینده میبودوعرضخیابانرابیشتر میگرفت؟» این حرف ممکناست موردپسند نگاه شهرسازی نباشد ولی سخن از مقیاس است. وسعت دید حاکمیت ایران در آن زمان به محوری بیش از این قد نمیداد. اصولا جامعه ایران مقیاسی داشت که شانزهلیزهاش بیش از لالهزار درنمیآمد. همین امروز هم حتی در ایران مقیاس شهرها باهم یکی نیست. در اردبیل و ساوه نمیشود برج آزادی ساخت. هرسخن جایی و هر نکته مقامی دارد. هر شهر و جامعه هم مقیاسی دارد!