صدو چهل و سومین شب فیلم/ 26 دی ماه 1403 خورشیدی
پرویز کیمیاوی، قطعا، یکی از بزرگترین فیلمسازان مدرن ایران است.ساختن فیلمی باموضوع زندگی و آثار او هم حتما کاری دشوار و پرخطر است. حسن صلحجو، خوشبختانه، توانسته از پس این کار بزرگ بربیاید و اثری خلق کرده به نام «تصویر در انتظار» که در صد و چهل و سومین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان به نمایش درآمد.
خود عنوان فیلم، به ویژه برای آن بخش از جامعه هنری که با نگاتیو و چاپ سالهای ماضی آشنا هستند، گویا و رمزگشا است. انتظار ظهور فیلم و تبدیلش به چیزی که قبلا در تصور بوده و حالا تصویر است، گویای هدف و نیت کارگردان است برای بازشناسی چهرهو رفتارهنریو فرهنگی پرویز کیمیاوی که قطعا برای بسیاریاز مخاطبان رمزآلود است. حسن صلحجو از همان تیتراژ اولیه میخواهد بگوید برای دیدن چهره این کارگردان بزرگ باید صبوری کرد و بهانتظار نشست.
البته حاصل این انتظار تصویر روشنی است از چهره یک هنرمند بزرگ. در تیتراژ اولیه فیلم، سکانسهای زیبای مونتاژپارالل داریماز زندگی امروز کیمیاوی و تصاویر فیلمهایش. بسیار دقیق و ظریف. و وقتی روایت اول شخص کیمیاوی شروع میشود، متوجه میشویم قرار نیست از او یک قهرمان ساخته شود. او به سادگی و بسیار نغز زندگیاش را تعریف میکندو کارگردان در پسزمینه آن روایتها تصاویری از فیلمهای کیمیاوی را میکارد. ولی دقیق و بجا.
در روایت کیمیاوی از زندگیش تکلف و خودنمایی وجود ندارد. وقتی از دوران مدرسه میگویدکه بچهها معمولا آلبومهایی از عکسهای هنرپیشهها درست میکردند از آلبوم خودش هم میگوید که مثلا «پنجاه تا عکس مهوش بود و یکی از گاری کوپر!» بقیه روایتها هم به همین سادگی و بیتکلفی است. و زیبا.
از دید امیرهادی ملک اسماعیلی، مستند «تصویر در انتظار» یک «پرتره کامل و جذاب است. کارگردان با کاستن از حواشی و تمرکز بر روایت شخصی خود کیمیاوی، به خوبی توانسته زندگی شخصی و سینمایی او را باهم بیامیزد و چهره ماندگار فرهنگی او را ساده و روان ارائه کند». ملک اسماعیلی از دیدارش با پرویز کیمیاوی هم میگوید که نادر ابراهیمی هم بود.
رمانها و شخصیت ما
محمود یارمحمدلو نقل میکند از ژاله آموزگار که همه آنچه که در جوانی خواندهایم، قصه و رمان و روایت، ممکن است از یادمان رفتهباشد ولی همانها هستند که ذهن و شخصیت فکری ما را ساختهاند. یارمحمدلو با این نقل، به خودش و همردیفانش اشاره میکند: «سال 57 من 17 سال داشتم. سالهایی را پشت سر میگذاشتمکه کیمیاویها، امیرنادریها و دیگر بزرگان سینمای مولف و مدرن بودند. ممکن است من در آن روزها نمیتوانستم آثار آنها را دقیق تحلیل کنم و جهان فکری و هنری مرا ساختند.»
یار محمدلو که از دیدن این مستند بسیار خشنود است، اضافه میکند «این فیلم مرا به آن جهانو آن دوران برد. نگاه خاصی کیمیاوی دارد که صلحجو به خوبی آنرا بازسازی کرده وهنوز هم زندهاست. اصولا فیلم خوبو موفق میتواند حاصل چند عامل باشد. نخست، ممکن است سوژه یا درونمایه فیلم جذاب باشد. که در اینجا کیمیاوی است که بخودی خود جذاب و انگیزاننده است. دوم، ساختار فیلم است که میتواند آن را جذاب کند. این مستند چنین ساختاری دارد. مواجه شدن با کارگردانی که همهش در حرکت است و مسافرت.»
فیلمبرداری و تدوین
در صحبت یارمحمدلو، این نکته بارز است که ما کیمیاوی را مرتب در تکاپو میبینیم. رفتن و آمدن. ارادی یا اجباری. «شاید همین تحرک و بیقراری است که او را اینچنین برجسته و شاخص میکند. او در سینمای مدرن ایران خاص و یگانه است. یکی از دلایل خاص بودنش آن است که دنبال آدمهای خاص در اطراف خودش بود و آنها را سوژه کار خود قرار میداد. اما این تمام داستان نیست. او قصد ساختن کارت پستال از این آدمهای عجیب نداشت. او از این آدمهای عجیب پیکره خالص انسانیت را بیرون میکشد. حشو و زواید زندگی آنها برمیدارد و وجود خالص انسانی آنهارا نمایان میکند».
این حرف حتما مهم است و قابل تامل. چون بسیاری دیگر هم بودند که آدمهای عجیب و غریب را سوژه کار خود کردند، ولی هیچکدامشان شاهکار نشدند. فقط آدمی مثل کیمیاوی میتواند با سوژه این آدمها شاهکار بسازد و بس. در مستند «تصویر در انتظار» فیلمبرداری خوب و هنرمندانه علی فراهانیرا شاهدیم. همینطور تدوین بسیار ظریف و دقیق او را. یکی از سختترین کارها در این مستند تدوین بود. بهگونهای که هم انسجام فیلم حفظ شود هم تصاویر متعدد در جای خود بنشیند.
انسان امروزی!
ستار حیدری به نکته ظریفی اشاره میکند: «در این فیل انگار کیمیاوی در سالهای ماضی مانده و همان رفتارها را تکرار میکند. مثلا سیگارش را با کبریت روشن میکند، یا با دوربین آنالوگ عکاسی میکند». این توجه، با نظر سارا عابدی همخوان نیست. او معتقد است: «کیمیاوی یک انسان مدرن است و هر جوان و فرد امروزی با او میتواند ارتباط برقرار کند. چون او سرشار از دانش اجتماعی و فنی است. بخصوص سوژه هایی که انتخاب میکند برای همه جذاب هستند. و فضای فیلمهایش به گونهای است که همه دوست دارند در آن فضا قرار بگیرند و آن حس و حال را تجربه کنند.» دنیاهای سوژههای کیمیاوی قصههای خودش را دارند. گاه ممکن است سبب برخورد اشتباه شوند.
مرجان یشایایی معتقد است «با دیدن این مستند یک نکته مبهم برای من روشن شد. چند وقت پیش وقتی فیلم «پ مثل پلیکان» را در همینجا دیدیم، برخی معتقد بودند سیدعلی فیلم نماد ایران است. و من با این قضیه موافق نبودم. چرا باید نماد ایران مردی مهجور و بریده از اجتماع باشد. اما در مستند امشب متوجه شدم، به نقل از خود کیمیاوی، چنین نمادی در ذهن او نبوده. شخصیت آن فیلم بمانند شخصیتهای غالب فیلمهای کیمیاوی فقط به خاطر خاصبودن نظر او را جلب کردهبودند نه اینکه بخواهد از آنها برای خلق نماد خاص استفاده کند. و این نکته خوبی بود».
به باور یکی از مخاطبان، «جذابیت سینمای کیمیاوی در این است که پرانتز سینمای جهان را بازتر میکند و دریچههای تازهای از انسانیت را باز میکند و سوژه و موضوعاتی را مطرح میکند که فراتر از قالبها و استانداردهای رایج است. در حقیقت، دنیای کیمیاوی وسیعتر از دنیای عادی ماها است. این مستند هم فقط یک بخش از زندگی اوست نه پرسه در تمام وجوه».
روال روایت!
رسول پیروی معتقد است «فیلم خیلی خوب پیش میرود. مونتاژپارالل اول فیلم فوقالعاده است. این حرکت خوب توقع مخاطب را بالا میبرد. اما وقتی به وسطهای فیلم میرسیم، انگار کمی شلو کند میشود این حرکت. آنجاها که کیمیاوی آن فعالیت شورانگیز فیلمسازی را ندارد، دستش از بسیاری جاها بریده شده و شاید کارگردان با کند کردن روایت خواسته درون و روح کیمیاوی را بازتاب دهد».
البته در میان مخاطبان هستند کسانی که ریتم و حرکت فیلم را سینوسی نمیدانند و معتقد هستند صلحجو توانسته مخاطب را تا به آخر با خود بکشاند. ملکاسماعیلی به این موضوع از زاویه دیگری مینگرد: «واقعیت آن است که زندگی کیمیاوی برخلاف تصور عام، زندگی سختی بود و هست. فقط در دورهای که تلویزین تحت ریاست قطبی از فیلمهای او و دیگر مدرنیستها حمایت میکرد، زندگی کیمیاوی راحت بود. بقیه موارد نه». و طبیعی است که چنین اوضاعی روح هنرمند را آزار دهد.
محمود یارمحمدلو به فعالیتهای کیمیاوی در سالهای اخیر هم اشاره میکند و معتقد است «او در آخرین سالهای زندگیش هم فعال است. خلاقیتش هنوز شگفتانگیز است. فیلم «ایران سرای من است» واقعا شاهکار است. او همیشه دنبال زندگی است. آدم هایی که از زندگی بیرون راندهشده اند مورد توجه او قرار میگیرند. او همیشه دنبال چهرههایی است که وجود دارند ولی دیده نمیشوند. او این آدمها را پیدا میکند و خلوص انسانی آنها را کشف و روایت میکند. این یعنی شاهکار». به یاد آوریم میکل آنژ پیکرتراش را که میگفت همه این سنگها، بالذات، مجسمه هستند و من فقط برخی زواید آنها را حذف میکنم و پیکر را صیقل میدهم و میشود تندیس. سوژههای کیمیاوی هم چنین سرشتی دارند.
شخصیت کارگردان
هارون یشایایی بر این باور است که «ما آدمها را با کارشان میشناسیم. در اثر هنری و سینمایی هم شخصیت هنرمند در کارش حلول میکند. کارگردان در فیلمش دیده میشود بی آنکه کالبدش را نشان دهد. اگر کارهای کیمیاوی مهم هستند به این خاطر است که خود او آدم مهمی است و مبانی نظری پیشرفتهای دارد». با این حال، یشایایی دلش ریش است که «متاسفانه نسل کیمیاوی را دیگر نداریم. یا کم شدهاند. چرا؟ نمیدانم».
چرا؟ ما هم نمیدانیم در سکانسی کیمیاوی را میبینیم با همان ساک چرخدارش و دوربین آویخته بر شانه که در خیابانی در حرکت است. مقابل افشانی از آب میایستد و چند بطر خالی را زیر شیر آب میگیرد و پر میکند.
ما یاد آب در «پ مثل پلیکان» میافتیم. ولی میبینیم یک خانم فرانسوی به کیمیاوی درباره این آب صحبت میکند که آب بسیار گوارایی است و حتی برای حمامکردن هم مناسب است «اگر لوسیون را با این آب به تن بمالیم پوست لطیف میشود. پوست لطیف!» باز یاد پ مثل پلیکان میافتیم. نرم، سفید و لطیف.
در این مستند از برخی چهرههای مهم هم یاد میشود. کیمیاوی از فریدون رهنما به نیکی یاد میکند و از مجموعه «ایرانزمین» میگوید که با تدبیر و مدیریت او تولید شدند. شاید اگر کسی مثل او نبود هرگز این مستندها و فیلمها ساخته نمیشدند.
یا از فرخ غفاری سخن به میان میآید که کیمیاوی را تشویق میکند ایدههایش را رها نکند. اینها شواهدی هستند از تاریخ فرهنگ معاصر ایران که متاسفانه به قدر کافی قدرشان شناخته نشده. فریدون رهنما چنان نقش مهم و تاثیر گذاری در سینمای مستند و داستانی داشت که در سالهای پس از انقلاب هم هر وقت امکانات و فرصتهای مناسبی خلق میشد نام او تداعی میشد.
آنتن!؟
کیمیاوی در فیلم معروف «مغولها»، آنتن تلویزین را نماد و مظهر هجوم فرهنگ غربی به فرهنگ اصیل ایران میداند و هر مغول به جای پرچم یا شمشیر یک آنتن در دست دارد. گفته میشود این حرکت کیمیاوی متاثر از آموزههایی بود که در اروپا در آن سالها رواج داشت و تلویزین به عنوان دشمن اول و آخر سینما قلمداد میشد.
اما، یکی از مخاطبان معتقد است حمله به آنتن تلویزیون حرکتی پیشرو نیست و حتی میتواند حرکتی واپسگرایانه باشد چون تلویزیون رسانهای برتر و پیشرفتهتر در برابر رادیو و روزنامه است که سطح آگاهی و اطلاعات مخاطب را بالا میبرد.
ضمن آنکه مخالفت با هر رسانهای، به ویژه رسانه مدرن و جدید، قابل فهم نیست. درست مثل امروز که برخی افراد و واپسگرایان دنیای مجازی را دشمن تلقی میکنند.مخاطب دیگری، همین موضوع را به شکلی دیگر مطرح میکند: «در سالهای پیش از انقلاب، چون برنامههایی مثل جشن هنر از سوی حاکمیت حمایت و تبلیغ میشد، جریان روشنفکری به برجستهکردن سنتها و گذشتهگرایی رو آوردهبود و نمایشهایی چون «گلدونه خانم» نقل محافل بود. درست مثل حالا که حاکمیت اصرار در تبلیغ سنتها دارد و جریان روشنفکری بر طبل بدیلهای جشن هنر میکوبد. این نوع حرکتها اصیل نیستند. واکنشی اند و تبدیل به درونمایه نمیشوند». این حرفها به بهانه نمایش تکهای از فیلم مغولها در این مستند و توضیح خود پرویزکیمیاوی بود. البتهکه موافقو مخالف هم داشت. حسن و امتیاز نشستهای پس از نمایش فیلم هم دقیقا این نوع بحثها است.