گزارش مستند تا انتهای تیره بهار, گزارش مستند تا انتهای تیره بهار, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

صدو چهل و دومین شب فیلم/ 19 دی ماه 1403 خورشیدی

مستند یکصدو چهل‌ودومین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان، اثری بود از محمد مقدم به نام «تا انتهای تیره بهار» با موضوع باستان‌شناسی و آشنایی با سیف‌الله کامبخش‌فرد که یکی از پرکارنامه‌ترین چهره ‌های این حوزه است. فیلم در سال 1383 ساخته ‌شده. محمد مقدم، کارگردان، می‌گوید «سال 1382 ارد عطارپور تهیه‌کنندگی یک رشته مستند را داشت که برای من جذاب بود. موضوع‌های انتخابی و روش کار تهیه‌کننده، یادآور سنتی بود که رنگ‌وبوی فریدون رهنما را داشت. چنین سنتی در سال‌های پس‌از انقلاب جذاب بود.» مقدم قرار بود در آن رشته مستندها به زندگی و فعالیت مهندس مهریار بپردازد. پژوهش‌های لازم را کم‌وبیش انجام داده‌بود. ولی «ناگهان در یک بعد ازظهر، به‌طرزی عجیب و غریب این چهره عزیز رخت از جهان بربست». پس از ناکام ماندن آن برنامه،  کارگردان و تهیه‌کننده تصمیم می‌گیرند پرتره سیف‌الله کامبخش‌فر را بسازند که باستان‌شناس بود و محقق. او از پرکارترین باستان‌شناسان میدانی بود.

اما مقدم دوست دارد تاکید کند نمی‌خواست مستند را فقط به عنوان پرتره این چهره بسازد. «موضوعات کناری و حتی حاشیه‌های میدانی باستان‌شناسی قصه‌های خود را دارد و به همین خاطر بهتر آن بود که مستند به سمت متن زندگی مردم هم برود».

ارد عطارپور هم یادآوری می‌کند «قرار بود با موضوع باستان‌شناسی و باستان‌شناسان چند فیلم مستند بسازیم. سراغ خیلی‌ها رفتیم، مثل مرحوم شهریار عدل، مرحوم کامبخش‌فر و مرحوم مجید یوسف‌زاده». به هرحال مجموعه‌ای 13 قسمتی ساخته می‌شود و «در جریان تولید این مجموعه هنرمندان شایسته‌ای هم در کنار کارگاردان‌ های مجموعه انجام وظیفه می‌کنند. مثل هوشنگ آزادی‌ور که خودش مستندساز بزرگی بود و دیگر در میان ما نیست». 

مستند «در انتهای تیره بهار» با این مقدمات ساخته می‌شود و امروز، قطعا، یک سند تاریخی‌ است. هم به لحاظ داده‌ها وحرف‌های مهمی که دارد هم به لحاظ حضور آدم‌هایی که در متن قصه قراردارند یا در میان عوامل تولید ایفای نقش نموده‌اند. به هرحال، مستند مغتنمی است.

داستان فنا

محمد مقدم در توصیف مستند به نکته زیبا و ظریفی اشاره دارد: «این مستند هم پرتره است، هم نیست. کامبخش‌فر بهانه است ولی کل فیلم نیست.» سپس علاقمند است تاکید کند «آن‌چه مرا شیفته کرد، داستان فنا بود. باستان‌شناسان، کلا و در تمام جهان، با جهانِ اموات سروکار دارند و فناشده‌ها. ما فیلم‌سازها هم یک جورهایی، چنین می‌کنیم. آن اموات را جاودانه می‌کنیم. به همین خاطر این مستند نوعی دوخت و دوز است. جهان واقع و جهان اموات.»

این توصیف مقدم را خانم حسینی تدوینگر با چنین کلماتی تایید می‌کند: «به آن‌چه می‌خواستید رسیدید. فیلم، به اصطلاح، درآمده. از قبرها به زندگی، از زندگی به قبرها و اشیاء باستانی». به نظر می‌آید تهیه اسناد و فیلم‌های آرشیوی بسیار زمانبر و سخت بوده. مقدم می‌گوید: کل طول فیلم‌برداری این مستند 12 روز بود، ولی پیداکردن سه تا مستندی که قبلا ابراهیم گلستان، پرویز کیمیاوی و نصیب نصیبی در موضوع باستان‌شناسی تهران ساخته‌بودند،حدود یک‌سال طول کشید. پیداکردن اسناد مکتوب هم چنین سرنوشتی داشت. به همین خاطر، شاید برخی‌ها بر این نظر باشند که بهتر بود از اسناد مکتوب استفاده بیشتری می‌شد.

سرگشتگی و حیرت

یکی از بهترین توصیف‌ها درباره این مستند را عطارپور دارد: «در این فیلم شاهد سرگشتگی و حیرت سیف‌الله کامبخش‌فر هستیم». او به عنوان شاهد مدعا، به چند صحنه از فیلم اشاره می‌کند: «در شروع فیلم او را می‌بینیم که در اتاقش چراغ‌ها دانه‌دانه روشن می‌شوند و او با حیرت این روندرا تجربه می‌کند. سکانسی بسیار جذاب و درگیرکننده.

علاوه بر این سکانس ابتدایی، فیلم‌با طلوع‌و غروب شروع‌و تمام می‌شود. کامبخش‌فر تپه‌ای را که خودش کشف‌و کاوش کرده، بعداز چندین سال در برابر خود می‌بیند. و وقتی دارد به سمتش می‌رود، پاها زیاد یاری نمی‌کنند و او زمین می‌خورد! نگاهی شاعرانه به رابطه باستان‌شناس و موضوع کار او.» اردعطارپور نمی‌خواهد از جذابیت گفتارهای این مستند به راحتی عبور کند: «متن گفتار مستند گلستان که در این مستند استفاده شده و متن خود این مستند واقعا جذاب و موثر هستند.»

 امیرهادی ملک‌اسماعیلی نکته‌ای را در ارتباط با نظر عطارپور مطرح می‌کند. او معتقد است «این فیلم، در حقیقت نه در باب زندگی و آثار کامبخش‌فر، بلکه تجلیلی است از استادانی چون ابراهیم گلستان و پرویز کیمیاوی. که کار خوبی هم هست. آنان استادان بزرگ و بی‌نظیری بودند».

گزارش مستند تا انتهای تیره بهار, گزارش مستند تا انتهای تیره بهار, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

مشکل اسناد و مدارک

یکی از مخاطبان اشاره می‌کند در موقع ساخت این مستند، کیمیاوی زنده بود. ابراهیم گلستان هم همین‌طور. شاید بهتر می‌بود گفتگویی با آن‌ها می‌شد و در مستند گنجانده می‌آمد. با این کار ادای دین به این بزرگان گویاتر می‌شد. در برابر، مرجان یشایایی معتقد است لازم نیست در یک مستند با انبوهی از داده‌ها و اطلاعات روبرو شویم. می‌گوید «در اغلب فیلم‌هایی که می‌بینیم، یک عنصر مشترک وجود دارد. آن هم گنجاندن داده‌های زیاد در یک فیلم است که گاه این داده‌ها ارتباط مستقیم و ضروری هم با موضوع فیلم ندارند.» 

این مخاطب به‌عنوان مصداق کلام خود، به همین مستند اشاره می‌کند و معتقد است «هم با خود کامبخش‌فر سروکار داریم، هم با مسائل باستان‌شناسی، هم با مشکلات حقوقی. هم درباره قیطریه هم درباره سایت‌های دیگر. هریک از این محورها مستقلا می‌توانند موضوع یک فیلم مستند باشند». البته این حرف‌ها موافق و مخالف دارد. برخی از مخاطبان دوست‌داشتند اطلاعات بیشتر و متنوع‌تری در همین مستند ببینند. 

یکی از حاضران در نشست، معتقد است یک مستند می‌تواند کلیاتی از یک موضوع را مطرح کند و وارد جزییات نشود تا فیلم‌سازان دیگر برحسب علایق خود وارد جزییات و اپیزودهای احتمالی این مستند کلی شوند. یکی از مخاطبان مستند «پرنیان» ارد عطارپور و برخی آثار محمدرضا مقدسیان را در زمره آثاری می‌داند که به کل موضوع می‌پردازند تا به گزارش جزییات آن.  فیلم‌هایی که از سطح عبور می‌کنند و به عمق اثر می‌رسند. این نوع مستندها، ژانر مستقلی در سینمای مستند هستند و مختص این یاآن فیلم‌سازنیستند. درکشورهای مختلف هم طرفدارانی دارند. برخلاف کسانی که دوست دارند یک تکه از واقعیت بردارند و تمام جزییاتش را بکاوند.

اسناد و باز هم اسناد

واقعیت آن است که در ایران، به دلایل متعدد تاریخی و اجتماعی، زیاد عادت و علاقه نداریم اسناد و مدارک را بایگانی و نگهداری کنیم. فراتر از آن، اگر هم چنین بایگانی و منبعی در اختیار داریم، حاضر نیستیم آن را در اختیار پژوهندگان و علاقمندان قرار دهیم. باز عجیب‌تر و تاسف‌بارتر آن‌که بسیاری از سازمان‌ها و ادارات دولتی ارزش بایگانی‌های خود را نمی‌دانند و در ثبت و ضبط درست آن‌ها نمی‌کوشند. ارد عطارپور از دیده‌های خود موردی‌را تعریف می‌کندکه بسیارعجیب و حیرت‌انگیز است. 

می‌گوید: «یک زمانی رفتم برازجان. برای برداشت تکمله و ادامه فیلمی که قبلا ساخته‌بودم. داستان پرنیان، پرتره اسماعیل یغمایی. زندان برازجان محل استقرار بود. در همان‌جا توده‌ای از اسناد و مکتوب‌ها روی هم تلنبار شده‌بود. به ارتفاع 50 یا 60 سانتیمتر. همین‌جوری یکی از آن‌ها را برداشتم و دیدم گزارشی است از یک زندانی توده‌ای که شخصیت مهمی هم بوده. پر بود از این اسناد و مدارک. هیچکس نمی‌داند چه برسر آن اسناد آمد.» 

یکی از مخاطبان خبر می‌دهد که یکی از ابواب جمعی فلان اداره، ظاهرا با نیت حفاظت از آن‌ها، همه این اسناد و مدارک را برده خانه خودش! یکی دیگر از مخاطبان خبر می‌دهد اداره کل میراث فرهنگی استان بوشهر قصد داشت این زندان را تبدیل به یک جاذبه گردشگری کند و به همین خاطر علاقمند بود آن را «ساماندهی» کند. ساماندهی هم یعنی که کفسازی و جداره‌سازی کنند و نورپردازی و نصب تابلو و این جور اقدامات. وقتی زندان را با این فرمول ساماندهی کنند، حاصل کار به همه چیز شبیه است مگر زندان! این مخاطب می‌گوید: «به سبب اعتبار اندکی که در محل داشتیم، متقاعدشان کردیم که هویت این زندان به همین نموری و تاریکی آن است نه نورپردازی».

از خاکیم و بر خاک!

یکی از مخاطبان، به دو سکانس اشاره دارد و آن‌ها را از جذاب‌ترین بخش‌های فیلم برمی‌شمارد. «نخست سکانسی که مردی جمجمه سه‌هزارساله را در آغوش گرفته و می‌رود. درست مثل این‌که فرزندش را در بغل گرفته و می‌برد بخواباندش. با این حرکت، حتی، به یاد ما می‌آوردکه از خاکیم و بر خاک خواهیم شد».

 دومین سکانس مورد نظر این مخاطب، لغزیدن پای استاد کامبخش است که وقتی به محل حفاری سا‌ل‌ها پیش خود می‌رود، پایش می‌لغزد و زمین می‌افتد.

غمناک است و تاثر انگیز! چه می‌کند این چرخ گردون! استاد بزرگ باستان‌شناس، دیگر پای نیرومند ندارد آثار کاوش خود را دوباره ببیند». مخاطب دیگر، در تداوم نظر برخی مخاطبان که شروع فیلم را با روشن‌شدن دانه‌دانه چراغ‌های اتاق کامبخش‌فر یکی از جذاب‌ترین سکانس‌های فیلم می‌دانند، به نکته ظریف دیگر اشاره می‌کند: «وقتی چراغ‌ها دانه‌دانه روشن می‌شوند اولین واکنش کامبخش‌فر شگفتی است!

 انگار باورش نیست نوری برخاطرات او ومخزن باستان‌شناسی‌ایران خواهد تابید. چنان روشن‌شدن چراغ را می‌نگرد، انگار می‌گوید «واقعا؟! مگر می‌شود؟!» و این داستان واقعی باستان‌شناسی ایران است.» مخاطبی دیگر، با تایید این حرف‌ها معتقد است بخشی از مکتوم‌ها و ناشناخته ماندن منابع و یافته‌های باستان‌شناسی ایران به خست و حس مالکیت باستان‌شناسان بر یافته‌های خودشان است.

 تا زمانی که یافته‌های خود را در جایی معتبر و احیانا جهانی به نام خود ثبت نکرده‌اند، چیزی را «بروز نمی‌دهند» و چه بسا داده‌ها و یافته‌هایی که با مرگ باستان‌شناس مکتوم و مهجور باقی مانده‌اند. نمونه هم زیاد است. همین امر سبب می‌شود دست مستندسازان و پژوهشگران خیلی پر نباشد. زحمت بسیار باید کشید و خون دل‌ها باید خورد تا سند و مدرکی به دست آید!

به بهانه این مستند!

مستند «تا اتهای تیره بهار» سبب شد تردیدهایی در باب تهران و تاریخ آن سر باز کند. نخست آن‌که چقدر این حرف سندیت دارد که تهران زمانی که شاه صفوی پای بر آن نهاد، آن را «قریه‌ای کوچک» و مصفا یافت. همین فیلم و دیگر آثار تصویری و مکتوب حکایت از تاریخ درازدامن تهران دارند. 

از یافته‌های قیطریه یا داده‌های ری. بین این دو نقطه زیستی، در چهارراه مولوی، چندسال پیش پیکر بانوی چندهزار ساله پیدا شد. هرچند ممکن است برخی‌ها این کشف آخر را نشان از سکونت در آن پهنه ندانند و بودن آن پیکر در آن نقطه را تصادفی بدانند، ولی استدلال برعکس هم وجود دارد. 

گزارش مستند تا انتهای تیره بهار, گزارش مستند تا انتهای تیره بهار, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

آیا مگر پهنه چهارراه مولوی کاوش و پژوهش شده و غیر از این پیکر چیزی نیافته‌اند؟ علاوه بر این‌ها در همین بافت تاریخی تهران شواهدی از سکونت انسانی در دوره ایلخانی و قبل‌تر هم هست. از پیداشدن شالوده یک ساختمان در زیر یک مغازه واقع در بازار حضرتی تا تاریخچه امام‌زاده یحیی. گذشته از شواهد کالبدی و اشیاء باستان‌شناختی، برخی مطالعات گویای مرکزیت و قطبیت تهران در تصوف و عرفان است. برخلاف تصور عامه، تهران زیستگاهی بسیار پرآب و آباد بوده و به همین خاطر محل اجتماع صوفیان و نمایندگان نحله‌های مختلف تشیع بوده‌است. نقل می‌کنند درویشی که از ری راه می‌افتاد و به شمیرانات می‌رفته و کشکول به دست آیین‌ها را به جا می‌آورده، دو ماه در راه بوده. یعنی مسیری پر از سکونت و آبادی از ری تا شمیرانات. از قیطیره 5000 شیء سالم، 35000 شیء شکسته به دست آمده! یعنی. . .

 

1
0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx