موسسه فرهنگیهنری اردیبهشت عودلاجان، در کتابخانه خود را به روی دوستان باز میکند. فهرست کتابهای کتابخانه، به تدریج در وبسایت موسسه منتشر میشود. علاقمندان و پژوهشگرانی که نیاز به مطالعه این کتابها و اسناد دارند، با عضویت در آن، میتوانند از آنها استفاده کنند.
در بدهبستانی متقابل، دوستانی که علاقمند به اهدای کتاب و سند به کتابخانه ما هستند، لطفا تردید نکنند. کتابها و اسناد دریافتی با نام اهداکنندگان در کتابخانه قرار دادهمیشود و در وبسایت هم به اسم از آنان سپاسگزاری میشود.
مکالمات جلال آلاحمد
در مصاحبهای که قبل از زلزله شهریور ۱۳۴۱ تهیه شده، جلال آلاحمد از مهندس سیحون در مورد طرحهای بازسازی دهات زلزلهزده سؤال میکند. سیحون توضیح میدهد که طرحهایی برای تجدید بناها در نظر گرفتهاند، از جمله ساخت خانههایی که مقاوم در برابر زلزله بوده و از مصالح محلی ساخته میشوند. آلاحمد سپس به مسئله آغلها اشاره میکند و پیشنهاد میدهد که آغلها را به صورت اشتراکی برای اهالی ده بسازند، اما سیحون معتقد است که اهالی ده مخالف این طرح خواهند بود. آلاحمد بر این باور است که چنین طرحهایی میتواند آغازگر همکاریهای دستهجمعی در روستاها باشد، ولی سیحون هنوز طرحی برای آغلها آماده نکرده است.

این مردم نازنین
«نوستالژی احساسی است وابسته به بافت و بستری بسیار خاص. شاید هم بیش از حد خاص. ما، به سبب نوپایی تاریخیِ نوستالژی و وجود شواهدی که تولد این بیماری را مستند کردهاند، میتوانیم فراز و فرود نوستالژی در عصر حدودا سیصدسالهاش را با دقتی نسبی پی بگیریم. در یک نکته تردیدی نیست؛ نوستالژی تجربهای مدرن است. چون میدانیم همزمان با شروع فصلی سرنوشتساز در تاریخ مدرنیته سیاسی متولد شدهاست. اما میتوان دلیل دیگری هم برای مدرنبودن نوستالژی آورد: نوستالژی را، دست کم به لحاظ استعاری، میتوان به نگرشی ربط داد که ذاتا از هر نگرش دیگری مدرنتر است. مدرنیته تعاریف گوناگون دارد و درباره تاریخ دقیق تولدش هم بحث بسیار است. اما یک موضوع چون و چرا برنمیدارد: روح مدرن یا، اگر به مذاقتان خوشتر میآید، نگرش مدرن اساسا با نوعی استراتژی رهایی سروکار دارد. یعنی گسستن از باورهای قیمیتتها، مراجع اقتدار، و قدرتهای برتر. این آزادی به شکلهای مختلفی تحقق مییابد و در مواضع یا، بهتر است بگویم، در افعال گوناگون متبلور میشود. از گسست از اقتدار دینی در اصلاحات کلیسا گرفته تا منسوخشدن قاعده «هرچه استاد بگوید». در فضای دانشگاهی پذیرش خوشبینانه هرچیز نو که در برابر سنت بدسگال قد علم کند خصلت متمایز روح مدرن بوده و امروز هم چنین است. اما زنجیر اسارت، گرچه بر پاهای ما سنگینی میکند، ما را به یکدیگر پیوند میدهد و در امان نگهمان میدارد.»

خلاف تاریخ
«نوستالژی احساسی است وابسته به بافت و بستری بسیار خاص. شاید هم بیش از حد خاص. ما، به سبب نوپایی تاریخیِ نوستالژی و وجود شواهدی که تولد این بیماری را مستند کردهاند، میتوانیم فراز و فرود نوستالژی در عصر حدودا سیصدسالهاش را با دقتی نسبی پی بگیریم. در یک نکته تردیدی نیست؛ نوستالژی تجربهای مدرن است. چون میدانیم همزمان با شروع فصلی سرنوشتساز در تاریخ مدرنیته سیاسی متولد شدهاست. اما میتوان دلیل دیگری هم برای مدرنبودن نوستالژی آورد: نوستالژی را، دست کم به لحاظ استعاری، میتوان به نگرشی ربط داد که ذاتا از هر نگرش دیگری مدرنتر است. مدرنیته تعاریف گوناگون دارد و درباره تاریخ دقیق تولدش هم بحث بسیار است. اما یک موضوع چون و چرا برنمیدارد: روح مدرن یا، اگر به مذاقتان خوشتر میآید، نگرش مدرن اساسا با نوعی استراتژی رهایی سروکار دارد. یعنی گسستن از باورهای قیمیتتها، مراجع اقتدار، و قدرتهای برتر. این آزادی به شکلهای مختلفی تحقق مییابد و در مواضع یا، بهتر است بگویم، در افعال گوناگون متبلور میشود. از گسست از اقتدار دینی در اصلاحات کلیسا گرفته تا منسوخشدن قاعده «هرچه استاد بگوید». در فضای دانشگاهی پذیرش خوشبینانه هرچیز نو که در برابر سنت بدسگال قد علم کند خصلت متمایز روح مدرن بوده و امروز هم چنین است. اما زنجیر اسارت، گرچه بر پاهای ما سنگینی میکند، ما را به یکدیگر پیوند میدهد و در امان نگهمان میدارد.»

زمین انسانها
««مرا در هواپیمایی که به مراکش میرود پنهان کن. . .» این برده عربها هرشب در «ژوبی» این خواهش مختصر را از من میکرد. و پس از آنکه برای زندهماندن کمال سعی خودرا به جای آوردهبود، چهارزانو میننشست و برای من چای دم میکرد. سپس چون به خیال خود درد را با یگانه طبیبی که به درمانش توانا بود، در میان نهاده و از تنها خدایی که به نجاتش قادر بود، یاری خواستهبود، تا یک روز آرام میگرفت. از آن پس روی کتری خم میشد و نقشهای ساده زندگیس را نشخوار میکرد؛ خاکهای سیاه و خانههای گلگون مراکش و خواستههایی جزئی را که وی از آنها محروم شدهبود. او نه از سکوت من آزرده میشد و نه از تاملم در زندگیبخشیدن به او: من به چشم او انسانی مثل او نبودم بلکه نیرویی بودم که باید به کارش انداخت، چون باد مساعدی که روزی بر سرنوشتش خواهدوزید.
با اینهمه من که خلبانی ساده و چند ماهی در «کاپ ژوبی» رئیس فرودگاه بودم، و تمام داراییام کلبهای محقر در جوار قلعه اسپانیایی و درون این کلبه لگنی و پارچ آبشور و تختخوابی زیاده کوتاه بود، درباره اقتدار بیمقدار خود دچار چنین اوهامی نمیشدم. «بسیار خوب بابا بارک، تا ببینم چه میشود. . . .»
نام همه بردهها بارک است. لذا اسم او هم بارک بود. هرچند چهار سال از اسارتش میگذشت، هنوز به بردگی رضا ندادهبود: به یاد داشت که روزگاری سلطانی بودهاست. «بارک تو در مراکش چه میکردی؟» او در مراکش، آنجا که زن و سه فرزندش بیگمان هنوز میزیستند، حرفهای زیبا داشت: «من چوپان بودم و اسمم محمد بود» آنجا قائدان او را به نزد خود میخواندند: «محمد من گاوهایی برای فروش دارم. برو آنها را از کوهستان بیاور. یا، هزار گوسفند در دشت دارم آنها را به چراگاههای بالا ببر. و . . . .»
زمین انسانها؛ آنتوان دو سنت اگزوپری؛ ترجمه سروش حبیبی؛ انتشارات امیرکبیر؛ چاپ دوم؛ ۱۳۵۶؛ ص ۷۲
(روزی روزگاری، انتشار هر یک از ترجمههای زندهیاد سروش حبیبی رویداد تلقی میشد. یادش بخیر. آثار ماندگاری ترجمه کرد.)

دوریها و دلگیریها
چههای ما هنوز چشم به دنیا نگشودهبودند و ما خود بچههایی بودیم، موی بر عارض نرُسته که میخواستیم آدمهای بزرگ داخل آدم حسابمان کنند. بحث داغمان سیاست بود و سیاست در کف خیابان، روی پشت بامها، زیر سایه درختان فرتوت چنار و توی صفحات روزنامههای رنگارنگ به بیرنگی تمام جریان داشت. «تودهای» بودیم، «مصدقی» بودیم، «پان ایرانیست» بودیم، «سومکایی» بودیمو اگر ریشی تازه و کمپشت بر عارض مان رستهبود، «فدایی اسلام» بودیم.

عکس و گفت
«خانه سدان و اداره منحله شرکت نفت انگلیس، در اختیار دولت ایران قرار گرفتهاست. اینک همگان از کشف اسنادومدارک محرمانه و تکاندهندهای در این دو مرکز آگاه شدهاند. تعدادی از این اسناد و مدارک کمابیش در مطبوعات منتشر شده و بیش از پیش بر هیجان مردم و تشنگی آنان افزودهاست. مراجع و منابع خبری و اطلاعاتی از سراسر جهان چشم به ایران و بیش از همه به مجلس شورای ملی دوختهاند. دولت ایران با این اسناد چه خواهدکرد؟ آیا تا پایان کار نفت و طرح دعوای ایران و انگلیس در مراجع بینالمللی، همچنان محرمانه خواهندماند؛ تا دشمنان فرصت ابراز عکسالعمل و خنثیکردن اسناد نداشتهباشند؟ آیا کار به مراجع قضایی خواهدکشد و دولت کسانی را که طبق این اسناد متهم به همکاری با شرکت سابق نفت هستند و یا بالاتر از آن جزو مزدوران و حقوقبگیران دولت انگلیس محسوب میشوند، در هر مقامی که باشند، تحت تعقیب قانونی قرار خواهدداد؟ آیا در این دقایق حساس پیکار، بروز اختلاف بین مقامات و سازمانهای مملکتی بر سر این مساله به وحدت و یکپارچگی ملی لطمه نخواهدزد؟ آیا بهتر نیست دولت با رسیدگی هرچه زودتر به این اسناد و تعیین تکلیف آنها اصولا دست به یک تصفیه دامنهدار بزند و با پیراستن صفوف خود از عناصر منافق، با قاطعیت بیشتر و بدون بیم از کارشکنی عوامل بیگانه به مبارزه خود ادامه دهد؟ اینها و دهها و صدها سوال مشابه دیگر، مطالبی بود که آن روزها یکی پس از دیگری مطرح میشد و لازم بود مجلس و دولت هرچه زودتر پاسخ قطعی خود را به این پرسشها بدهد. بهویژه آنکه مردم عادی اعضای احزاب، دستجات و سازمانهای مختلف، از یک سو دولت و مجلس را زیر فشار شدید قرار دادهبودند تا هرچه زودتر مخالفان ملیشدن نفت و سرسپردگان سیاستهای استعماری را به همگان بشناسانند و از سوی دیگر، آن گروه از نمایندگان، سناتورها و مقامات مملکتی که میدانستند نامهایشان در «لیست سیاه» آمدهاست، کار تشبث، تحریک و تخطئه اسناد را به اوج رساندهبودند. در این میان نمایندگانی که واقعا با شرکت نفت تماس نداشتهاند و به اصطلاح دامنشان به اینگونه مسائل آلوده نشدهبود، بیش از همه ناراحت و آشفته بودند؛ چون خبرها و گزارشهای اولیه و جستهوگریخته، بدون اینکه از افراد خاصی نام ببرند، گروهی از مقامات را متهم به همکاری با شرکت نفت و مزدوری یا کمک پیگیری از انگلیسیها ساختهبود؛ در نتیجه اتهام متوجه همگان میشد، تا وقتی که لیست کامل افراد و متن اسناد منتشر شود. به همین جهت اینان جدیتر از گروههای دیگر در انتظار . . .»

مغولها
به نوشته رشیدالدین، غازان ضمن سخنرانی برای شخصیتهای برجسته مغول، هدف خود مبنی بر اصلاح دستگاه اداری ایلخانان را توجیه کرد. گمان میرود وی چنین گفتهباشد: «من جانب رعیت تاریک نمیدارم. اگر مصلحت است تا همه را غارت کنم بر این کار از من قادرتر کسی نیست، بهاتفاق بغارتیم؛ لیکن اگر منبعد تغار و آش توقع دارید و التماس نمایید، با شما خطاب عنیف کنم و باید که شما اندیشه کنید که چون بر رعایا زیادتی کنید و گاو و تخم و غلهها بخورانید، منبعد چه خواهیدکرد». تا اینجا مطلب عبارت است از دعوت به عقل سلیم. اما غازان در ادامه میگوید: «و آنچه شما ایشان را زن و بچه میزنید و میرنجانید، اندیشه باید کرد که زنان و فرزندان نزد ما عزیزاند و جگرگوشه از آن ایشان همچنین باشد و ایشان نیز آدمیانند.». عبارتهای اخیر احتمالا برای اغلب مغولان تازگی داشتهاست، و حتی اگر غازان به واقع این مطالب را گفتهباشد، بعید به نظر میرسد که بیش از تاثیری گذرا، نقشی بر جای گذاشتهباشد.

زندگی و احوال ایرانیان
تهران، پایتخت ایران، «شهر سایه خدا»، «تختِ شاه خدایان» نامیده میشود. با آنکه در دشتهای مجاور آن مثل سایر شهرهای بزرگ ویرانههای زیادی وجود دارد، تهران در اواخر قرن گذشته از گمنامی به درآمد. در اولین نوشتهها از دهی سخن رفته با کلبههای زیرزمینی که به منظور فرار از گرمای هوا یا حملات غارتگران ساخته شدهبود. آغا محمدخان بنیانگذار سلسله قاجار آن را به پایتختی برگزید. بیتردید، علت انتخاب این محل نزدیکیاش به مازندران، مقر ایل خود او، یعنی قاجار بود. اینک تهران مرکز سیاسی آسیای مرکزی تلقی میشود. هیاتهای نمایندگان انگلستان، فرانسه، روسیه، آلمان، اتریش، هلند، ترکیه/عثمانی و ایالات متحد آمریکا از سوی دولتهایشان در تهران حضور دارند و طرحهای سیاسیشان را دنبال میکنند. در عرض یک قرن، جمعیت آن از پانزده هزار نفر به دویستهزار نفر رسیده است.

اسناد خانه سدان
«خانه سدان و اداره منحله شرکت نفت انگلیس، در اختیار دولت ایران قرار گرفتهاست. اینک همگان از کشف اسنادومدارک محرمانه و تکاندهندهای در این دو مرکز آگاه شدهاند. تعدادی از این اسناد و مدارک کمابیش در مطبوعات منتشر شده و بیش از پیش بر هیجان مردم و تشنگی آنان افزودهاست. مراجع و منابع خبری و اطلاعاتی از سراسر جهان چشم به ایران و بیش از همه به مجلس شورای ملی دوختهاند. دولت ایران با این اسناد چه خواهدکرد؟ آیا تا پایان کار نفت و طرح دعوای ایران و انگلیس در مراجع بینالمللی، همچنان محرمانه خواهندماند؛ تا دشمنان فرصت ابراز عکسالعمل و خنثیکردن اسناد نداشتهباشند؟ آیا کار به مراجع قضایی خواهدکشد و دولت کسانی را که طبق این اسناد متهم به همکاری با شرکت سابق نفت هستند و یا بالاتر از آن جزو مزدوران و حقوقبگیران دولت انگلیس محسوب میشوند، در هر مقامی که باشند، تحت تعقیب قانونی قرار خواهدداد؟ آیا در این دقایق حساس پیکار، بروز اختلاف بین مقامات و سازمانهای مملکتی بر سر این مساله به وحدت و یکپارچگی ملی لطمه نخواهدزد؟ آیا بهتر نیست دولت با رسیدگی هرچه زودتر به این اسناد و تعیین تکلیف آنها اصولا دست به یک تصفیه دامنهدار بزند و با پیراستن صفوف خود از عناصر منافق، با قاطعیت بیشتر و بدون بیم از کارشکنی عوامل بیگانه به مبارزه خود ادامه دهد؟ اینها و دهها و صدها سوال مشابه دیگر، مطالبی بود که آن روزها یکی پس از دیگری مطرح میشد و لازم بود مجلس و دولت هرچه زودتر پاسخ قطعی خود را به این پرسشها بدهد. بهویژه آنکه مردم عادی اعضای احزاب، دستجات و سازمانهای مختلف، از یک سو دولت و مجلس را زیر فشار شدید قرار دادهبودند تا هرچه زودتر مخالفان ملیشدن نفت و سرسپردگان سیاستهای استعماری را به همگان بشناسانند و از سوی دیگر، آن گروه از نمایندگان، سناتورها و مقامات مملکتی که میدانستند نامهایشان در «لیست سیاه» آمدهاست، کار تشبث، تحریک و تخطئه اسناد را به اوج رساندهبودند. در این میان نمایندگانی که واقعا با شرکت نفت تماس نداشتهاند و به اصطلاح دامنشان به اینگونه مسائل آلوده نشدهبود، بیش از همه ناراحت و آشفته بودند؛ چون خبرها و گزارشهای اولیه و جستهوگریخته، بدون اینکه از افراد خاصی نام ببرند، گروهی از مقامات را متهم به همکاری با شرکت نفت و مزدوری یا کمک پیگیری از انگلیسیها ساختهبود؛ در نتیجه اتهام متوجه همگان میشد، تا وقتی که لیست کامل افراد و متن اسناد منتشر شود. به همین جهت اینان جدیتر از گروههای دیگر در انتظار . . .»

کوچه
با ورود به پروژه «خانه اردیبهشت اودلاجان» بود که متوجه شدم معماری یعنی مرمت شهری. یعنی مرمت اجتماعی و مرمت مدنی. پیشبینیهایی از تاثیرات مثبت احتمالی این پروژه بر محله داشتیم، اما هیچگاه تصور نمیکردیم تاثیرش تا حدی باشد که نزاع بین اهالی از بین برود و زمینهای باشد برای شکلگیری تعامل و بهبود روابطشان با یکدیگر. بدون شک، این تاثیر مثبت به خاطر تصمیمی بود که با توجه به شرایط آنزمان (در اوج همهگیری کرونا در کشور) با رضا کیانیان و فرهاد توحیدی گرفتیم؛ اینکه آنجا را بههیچوجه تبدیل به سفرهخانه نکنیم. حتی در آن زمان پیشقراردادهایی هم از دوستان رستوراندار دریافت کردهبودیم؛ اما نمیخواستیم با راهاندازی سفرهخانه، اهالی محله را کارگر خودمان کنیم، بلکه میخواستیم خودمان کارگر محله باشیم و تنها به تعریف کافهای کوچک در مجموعه بسنده کردیم.

قصه خوبِ دوستانِ خوب
خانه اردیبهشت اودلاجان مقصد فرهیختگانی است که دل در گرو آبادانی میهن دارند. نیکانی که از احیای هر خانه و محوطهای لذت میبرند و حاضرند غمخواری و همراهی کنند. چند روز پیش، دو خانم عزیز که برای بازدید خانه آمدهبودند، متوجه شدند ما حدود ۱۵۰ جلد کتاب قدیمی داریم که متاسفانه فرصت نکردهایم فهرستبرداری کنیم.
کتابهای «بهروز»
خانواده «بهروز» خانواده فرهیختهای است. در روزهای اول تابستان، از این خاندان گرامی، دکتر مازیار بهروز به خانه اردیبهشت اودلاجان آمد، همراه رضا کیانیان. بازدیدی از خانه و گپوگفتی شیرین.
محمود مردانی
محمود مردانی، برای خیلیها فقط یک اسم، و برای همه اطرافیانش، یک رفیق خالص و پایدار است. دوستان و دوستداران بسیاری دارد. از هنرمند و دانشگاهی تا آرایشگر و کاسب والامقام.
محل کارش، به نوعی پاتوق این آدمها است. او پس از اولین بازدیدش از «خانه اردیبهشت اودلاجان» در فرصتهایی به اینجا آمده و دوستانش را هم با خودش همراه کرده. در یکی از این دیدارها، بیش از سی جلد کتاب به کتابخانه مجموعه هدیه کرد. از پائولو کوئیلو تا محمود دولتآبادی و از فرهنگ تکجلدی دانشگاهی تا مجموعه اشعار سیدعلی صالحی. فهرست کتابهایش را با اشتیاق در بانک اطلاعاتی کتابخانه ثبت کردیم تا هرکس نیازی به مطالعه اینها دارد از دیدن «خانه اردیبهشت اودلاجان» هم لذت ببرد.
علیرضا شاهرخینژاد
خیلی خوب است که اهالی محله خود را جزئی از خانه اردیبهشت اودلاجان بدانند. یکی از نمونههای این همپیوندی را در روزهای اخیر شاهد بودیم. هممحلهای ما، آقای علیرضا شاهرخینژاد، نزدیک به بیست عنوان کتاب برای ما فرستاد که عموما در حوزه دین و دینداری بودند. در میانشان، البته زندگینامه کامل همسر امام خمینی در دو جلد با عنوان «یک قرن زندگی پرماجرا». میدانیم که این بانوی بزرگوار فرزند پامنار بود.
سیروس مهراندیش
سیروس مهراندیش
یکی از معماران خوشذوق و خوشفکر معاصر ما، سیروس مهراندیش است. یکی از ارکان «مهندسان مشاور آژند شهر». کارنامه طول و درازی دارد و در بسیاری فعالیتهای صنفی فعال بود و هنوز هم هست، هرچند نه مثل گذشته. از فعالان «کانون مهندسان معمار دانشگاه تهران» است که برنامه بسیار مفید «پاکت آبی» را با کمک دوستان و همکارانش اجرا میکرد که برنامه خوبی برای آموزش معماران جوان بود با شنیدن و بررسی پروژههایی که توسط خود طراحان آثار ارائه و گفته میشد که «چه طراحی کردند، چه اجرا شد» و مهمتر آنکه، «چرا چنین شد».
پیروز پروین
پیروز پروین، فرهیخته و دانشآموخته صنعت و هنر، چند ده جلد کتاب به کتابخانه اردیبهشت اودلاجان هدیه کرده که حال و هوای آن سالها را دارند. از ترجمههای فیروز شیروانلو و حمید عنایت تا «هزارسال نثر پارسیِ» کریم کشاورز.
محمد تاجیک
محمد تاجیک را همه سینماییها میشناسند. «مرد مهربان» سینمای ایران است که «دیپلماسی صله رحم» راه انداخته و تور بزرگی برای رفاقت و مودت هنرمندان پهن کرده.
در آستانه شب یلدا، به رسم مالوف، سری به خانه اردیبهشت اودلاجان زد و تعدادی کتاب در حوزه سینما و ادبیات داستانی به کتابخانه ما هدیه کرد. از جمله، «فرهنگ فیلمنامه» و «تاریخ سینما» و هفت هشت کتاب دیگر.
آرش رئیسی
آرش رئیسی شاعر است و اهل گفتگو و البته طرفدار محیط زیست پایدار. کتاب شعرش «با بانو و بی بانو» نام دارد. اخیرا به بازدید نمایشگاه «ماجرای نبودنت» (اثر محمدصادق دهقانی) آمدهبود. در جوار این بازدید دو کتاب به کتابخانه اردیبهشت اودلاجان هدیه کرد. هر دو با امضای نازنین خود.
محسن پیرداده
یکی از امیدواریهای جامعه مدنی ایران، آن است که بخش بزرگی از بدنه مدیریتی کشور در لایههای میانی و کارشناسی را افرادی تشکیل میدهند که علاوه بر توان فنی و کارشناسی، علاقمند به جامعه و فرهنگ ایران هستند. این بخش مهم جامعه، معمولا اهل مطالعه و آشنایی با تازههای جهانی است. محسن پیرداده یکی از این کارشناسان و مدیران ارجمند کشور است.
علی شیلاندری
در میان مستندسازان کشور، علی شیلاندری چهره خاص خود را دارد. کم میسازد ولی خوب میسازد. شاهکار او مستند «دیون و بودن» است. این مستند دو بار در خانه اردیبهشت اودلاجان به نمایش درآمده و در هر دو جلسه هم کارگردان عزیز حضور داشته و به پرسشهای مخاطبان پس از نمایش فیلم پاسخ دادهاست.