موسسه فرهنگی‌هنری اردیبهشت عودلاجان، در کتابخانه خود را به روی دوستان باز می‌کند. فهرست کتاب‌های کتابخانه، به تدریج در وبسایت موسسه منتشر می‌شود. علاقمندان و پژوهشگرانی که نیاز به مطالعه این کتاب‌ها و اسناد دارند، با عضویت در آن، می‌توانند از آن‌ها استفاده کنند.
در بده‌بستانی متقابل، دوستانی که علاقمند به اهدای کتاب و سند به کتابخانه ما هستند، لطفا تردید نکنند. کتاب‌ها و اسناد دریافتی با نام اهداکنندگان در کتابخانه قرار داده‌می‌شود و در وبسایت هم به اسم از آنان سپاسگزاری می‌شود.

پنجاه سال نفت ایران

«در ماه صفر ۱۲۹۷ قمری (۲۷ سال پیش از مشروطیت) ناصرالدین شاه چهار فرمان امضا کرد که به موجب آن مالکیت سی‌وپنج معدن مختلف را در شاهرود، بسطام، سبزوار و سمنان و دامغان به دو نفر از بازرگانان تهران به نام حاج علی‌اصغر و حاج علی‌اکبر واگذار کرد. یکی از این فرمان‌ها به اسم حاج علی‌اصغر تهرانی است . . . سه فرمان دیگر به اسم حاج علی‌اکبر امین معادن، که معادن مس، سرب، کات کبود، ذغال سنگ و نفت کویر خوریان را شامل می‌شود. . . که بعد از ده‌سال یک دهم منافع را به دولت بپردازد. چندی بعد. . . فرمان‌ها به دست ورثه می‌افتد که استفاده‌ای از آن نمی‌کنند. تا این‌که دولت تزاری روس از فرمان‌های مذکور آگاه شده درصدد برمی‌آید معادن را تحت عنوان اجاره به تصرف خود درآورد. در آن‌وقت به یکی از اشراف‌زادگان که خودرا تحت حمایت سفارت تزار روس قرار داده‌بود دستور داده می‌شود معادن مزبور را اجاره نماید. او قهرمان‌خان، سردار اعظم، پسر بانوی عظمی دختر ناصرالدین‌شاه و خواهرزاده ظل‌السلطان بود. . . در سال ۱۳۳۵ قمری سردار اعظم معادن مذکور در چهار فرمان را از ورثه برای مدت هفتادسال اجاره می‌کند. در موقع عقد اجاره، سردار اعظم دوهزار و پانصدتومان به عنوان مساعده به ورثه پرداخته و تعهد می‌کند تا پنج سال، هرسال چهارهزار و پانصدتومان و از سال پنجم به بعد سالی پنج‌هزار تومان بابت اجاره به آن‌ها بپردازد. . . . پس از عقد این اجاره قرار بوده‌است که سردار اعظم قرارداد را به روس‌ها واگذار کند . . ولی به واسطه پیش‌آمدن جنگ اول جهانی این کار به تعویق می‌افتد. . . . در ۱۵ صفر ۱۳۴۲ وراث امین معادن و حاج علی‌اصغر به علت عدم پرداخت اقساط اجاره، قرارداد با سردار اعظم را (که در آن موقع فوت کرده‌بود) فسخ می‌نمایند و قرارداد دیگری با حاج محمدصادق‌آقا معروف به «بانکی» برای مدت شش ماه منعقد می‌نمایند. . . در ۱۵ ربیع‌الاول ۱۳۴۲ (۱۳۰۲ شمسی) حاج محمدصادق بانکی به استناد وکالتنامه‌ای که با وراث داشت، معادن مذکور را به مرتضی‌خان فتوحی قیام به مدت هفتادسال به اجاره واگذار می‌کند و هزار تومان مساعده برای ورثه دریافت می‌دارد. . . . چند ماه پس از عقد این قرارداد، «خوشتاریا» با ورثه داخل مذاکره شده و پیشنهاد می‌کند معدن نفت خوریان به او واگذار شود. . . لازم است گفته شود خوشتاریا پس از آن‌که امتیاز بی‌اعتبار نفت شمال را به شرکت نفت ایران و انگلیس فروخت، عده‌ای اتومبیل و مقداری اسلحه خریداری کرده و از لندن عازم گرجستان شد. . . طولی نکشید شوروی‌ها گرجستان را اشغال و اموال خوشتاریا را ضبط و مدتی او را تحت نظر داشتند تا این‌که در سال ۱۳۰۲ او را به تهران فرستادند که فرمان‌های معادن سمنان از جمله نفت خوریان را به دست آورد. .»

سه روز به آخر دنیا, پنجاه سال نفت ایران, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

سه روز به آخر دنیا؛

«چه بنویسم. قریب صبح وارد حلقه کوه مکه شدیم. به‌قدری ازدحام است که قدم از قدم نمی‌شود برداشت. همین که وارد شهر شدیم، دیدم شخصی سیاه‌تر از قیر با لباس سفیدتر از شیر دیده‌شد. حاجی میرزا محمدعلی پهلوی شکدف بود. گفتم «این غلام کیست؟» گفت «یکی از خواجه‌های حرم است.» خیلی از این حرف محظوظ شدم. قدری که پیش رفتم، دیدم یک درگاه بلند کرباس محکم اساسی به نظرم جلوه کرد. پرسیدم «این‌جا کجاست؟» گفت «درِ حرمِ خدا است». چنان از حلاوت این کلام لذت بردم که گویا بیهوش شدم: «یار ز در می‌رسد، خلوتیان دوست دوست/ دیده غلط می‌کند، نیست غلط، اوست اوست» گمانم که خواب می‌بینم، ولی پیش‌رفتن بسیار مشکل است از جمعیت. شتر است. اسب است. قاطر است و آدم که تحریر ندارد. قدری که به حال آمدم دیدم به بازاری رسیده‌ایم. جمعیتی کثیر با لباس احرام دست هم را گرفته‌اند. مردهای متشخص می‌دوند. به آخر بازار که می‌رسند خود را به وضع غریبی به زمین می‌زنند. تعجب کردم. گفتم «آن‌ها دیوانه شده‌اند.» گفت «نه، تو هم یک ساعت دیگر دیوانه می‌شوی.» گفتم «چرا؟» گفت: «این جا صفا و مروه است. آن‌ها حجاج‌اند و سعی می‌کنند.» این حرف برای من رقت غریبی آورد. شکرها کردم. آقا گفت قدری شیریتی خریدند. آوردند میان کجاوه. جهت میمنت ورود خوردیم. به همراهان دادیم. باری، وارد شدیم به منزل. منزل‌های مکه را اکثرا مثل منار روی هم می‌سازند. تا ده طبقه علاوه هم. دیدم تمام اتاق‌ها بزرگ است. پیچ می‌خورد. می‌رود بالا. از یک طرف همه درها و پنجره‌ها به کوچه نگاه می‌کند. خیلی هم کرایه گران است. ما را طبقه نهم، نوکرها را طبقه هشتم منزل داده‌اند. باری منزل رسیده، ناهار خوردیم. غسل کردیم. حاضر شدیم برای طواف. حضرات گفتند روز بسیار گرم است. عمره ممکن نیست. قرار به شب دادیم. مطوف آمده گفتیم شب بیا. رفت. دیر کرد. خودمان با آدم‌ها رفتیم از باب‌السلام داخل شدیم. مطوف پیدا شد از طاق بنی شیبه داخل شدیم. طواف عمره به‌جا آوردیم. تقبیل حجر کردیم. دو رکعت نماز خلف مقام ابراهیم به عمل آمد. خدا قبول کند. از باب صفا بیرون رفتیم مشغول سعی شدیم. پیاده سعی کردیم. چون هنوز علیلم تا ساعت هشت سعی ما طول کشید. چایی آوردند. قهوه آوردند. آمدیم منزل. فردا هشتم است. روز ترویه باید رفت بیرون. مشغول حج شد. صبح ترویه شد. من برای احرام دو دست رخت دوختم. یک دست برای عمره، یک دست برای حج. نهار خوردیم. با آب زمزم غسل کردیم. رخت نو آوردند. پوشیدم با آقا و باقی‌ها رفتیم حرم خدا. زیر میزاب رحمت محرم شدیم. احرام بر حجه‌الاسلام بستیم. خواجه‌های حرم آمده همه عیدی گرفتند. عصر حرکت کردیم. شترها را آوردند»

سه روز به آخر دنیا

تاریخ مدرن ایران؛

«در اسفند ۱۳۵۴، شاه ضمن انحلال احزاب ایران نوین و مردم، با تبلیغات فراوان تشکیل حزب رستاخیز را در کشور به اطلاع همگان رساند. وی اعلام کرد که حکومت ایران در آینده تک حزبی خواهدبود؛ کلیه جنبه‌های زندگی سیاسی تحت نظارت یک حزب قرار خواهدداشت؛ همه شهروندان وظیفه دارند در انتخابات ملی شرکت کنند و به حزب ملحق شوند؛ و افرادی که عضو این حزب نشوند لابد «کمونیست مخفی» هستند و این «خیانتکاران» می‌توانند بین رفتن به زندان یا ترک کشور و ترجیحا عزیمت به شوروی، یکی را انتخاب کنند. هنگامی که یک روزنامه‌نگار اروپایی در گفت و گو با شاه به وی یادآوری کرد که به‌کارگیری چنین لحنی با بیانیه‌های اولیه وی کاملا تفاوت دارد، شاه در پاسخ گفت: «آزادی افکار! آزادی افکار! دموکراسی! دموکراسی؟ این واژه‌ها یعنی چه؟ هیچ‌کدامشان به درد من نمی‌خورد. در این میان ساواک مطابق شیوه مرسوم به سرعت وارد عمل شد و کتاب خاطرات شاه- ماموریت برای وطنم- را که در آن درباره مزیت‌های نظام‌های چندحزبی بر دولت‌های تک‌حزبی سخن به میان آمده‌بود، از همه کتابخانه‌ها و کتابفروشی‌ها جمع کرد. اسباب مزاح بسیار مناسبی برای «اورول» فراهم شده‌بود و او احتمالا به این موضوعات در گور خود می‌خندید. . . حزب در یک کتابچه راهنما به نام فلسفه انقلاب ایران، یادآور شد که شاهنشاه آریامهر طبقه و تضاد طبقاتی را به‌کلی و تا ابد ریشه‌کن کرده‌است. «شاهنشاه صرفا رهبر سیاسی ایران نیست، بلکه در وهله اول آموزگار و راهنمای معنوی مردم ایران است. او سکان‌داری است که نه تنها برای ملتش راه، پل، سد و کانال‌های زیرزمینی می‌سازد، بلکه روح، فکر و دل مردمش را نیز هدایت می‌کند». شخص شاه نیز یادآور شد که در هیچ کشور دیگری چنین پیوند نزدیکی بین حاکمان و مردم وجود ندارد!»

تاریخ ایران مدرن

معماری مدارس علوم دینی قاجار شهر تهران

«تئوری انعکاس بر این عقیده استوار است که جهان مادی دارای واقعیتی عینی و مستقل از شعور، تفکر یا حواس ما می‌باشد. احساس ما و شعور ما، فقط، تصوری از جهان خارج است. و این مسلم است که تصور، بدون شیء متصور نمی‌تواند وجود داشته‌باشد، و این شیء متصور هم مستقل از آن کسی که آن را به تصور در می‌آورد، وجود دارد. شعور در رابطه با واقعیت، از دو جهت، ثانوی است: نخست، محصول تکامل ماده و ویژگی آن است؛ در ثانی، همین واقعیت است که موجب شکل‌گرفتن احساس‌ها، ادراک‌ها و عقاید ما می‌گردد. به عبارتی دیگر: «شعور، منعکس می‌کند؛ و این قضیه اصلی تمامی فلسفه ماده‌گرای است». روند انعکاس جهان خارج روندی فعال و دیالکتیکی است. انسان، بر اساس اشکال انعکاس واقعیت، احساس‌ها و ادراک‌ها، با کارکردن بر روی این اطلاعات حسی، به فرمول‌بندی مفاهیم، قوانین و مقولات علمی می‌پردازد. شناخت روند نامتناهی نزدیک شدن به حقیقت مطلق است. ماهیت تفکر انسان آن چنان است که می‌تواند حقیقت مطلق را که محصول جمع‌بندی حقایق نسبی است، در اختیار انسان بگذارد؛ و در واقع، چنین نیز می‌کند. هر مرحله‌ای از تکامل علم، ذره‌ تازه‌ای به این جمع‌بندی حقیقت مطلق می‌افزاید. ولی مرزهای حقیقت در هر قضیه علمی، نسبی هستند، و در اثر رشد شناخت بشر، گاهی گسترده و گاهی فشرده می‌شوند. از نقطه‌نظر تئوری انعکاس، تا آن‌جا که معرفت ما می‌تواند به حقیقت عینی و مطلق نزدیک شود، مشروط به شرایط تاریخی است. ولی وجود این حقیقت و همین که ما به آن نزدیک می‌شویم، غیر مشروط است»

معماری مدارس علوم دینی قاجار شهر تهران؛

مسائل زیبایی‌شناسی و هنر

«تئوری انعکاس بر این عقیده استوار است که جهان مادی دارای واقعیتی عینی و مستقل از شعور، تفکر یا حواس ما می‌باشد. احساس ما و شعور ما، فقط، تصوری از جهان خارج است. و این مسلم است که تصور، بدون شیء متصور نمی‌تواند وجود داشته‌باشد، و این شیء متصور هم مستقل از آن کسی که آن را به تصور در می‌آورد، وجود دارد. شعور در رابطه با واقعیت، از دو جهت، ثانوی است: نخست، محصول تکامل ماده و ویژگی آن است؛ در ثانی، همین واقعیت است که موجب شکل‌گرفتن احساس‌ها، ادراک‌ها و عقاید ما می‌گردد. به عبارتی دیگر: «شعور، منعکس می‌کند؛ و این قضیه اصلی تمامی فلسفه ماده‌گرای است». روند انعکاس جهان خارج روندی فعال و دیالکتیکی است. انسان، بر اساس اشکال انعکاس واقعیت، احساس‌ها و ادراک‌ها، با کارکردن بر روی این اطلاعات حسی، به فرمول‌بندی مفاهیم، قوانین و مقولات علمی می‌پردازد. شناخت روند نامتناهی نزدیک شدن به حقیقت مطلق است. ماهیت تفکر انسان آن چنان است که می‌تواند حقیقت مطلق را که محصول جمع‌بندی حقایق نسبی است، در اختیار انسان بگذارد؛ و در واقع، چنین نیز می‌کند. هر مرحله‌ای از تکامل علم، ذره‌ تازه‌ای به این جمع‌بندی حقیقت مطلق می‌افزاید. ولی مرزهای حقیقت در هر قضیه علمی، نسبی هستند، و در اثر رشد شناخت بشر، گاهی گسترده و گاهی فشرده می‌شوند. از نقطه‌نظر تئوری انعکاس، تا آن‌جا که معرفت ما می‌تواند به حقیقت عینی و مطلق نزدیک شود، مشروط به شرایط تاریخی است. ولی وجود این حقیقت و همین که ما به آن نزدیک می‌شویم، غیر مشروط است»

مسائل زیبایی‌شناسی و هنر؛

طنز و شوخ‌طبعی ملانصرالدین

«نیچه وقتی در آغاز کتاب «چنین گفت زرتشت» می‌نویسد: «کتابی برای همه‌کس و هیچ‌کس»، دست به کاری ملانصرالدینی زده‌است. خود ملانصرالدین هم می‌تواند همه‌کس باشد و هیچ‌کس نباشد. ترک‌ها او را خوجا می‌نامند و می‌گویند مال ماست. عرب‌ها او را جُحا می‌نامند و می‌گویند مال ماست. فارس‌ها او را ملا می‌نامند و می‌گویند مال ماست. پس ملاحظه می‌فرمایید که ملا مال همه‌کس هست و مال هیچ‌کس نیست. برای این‌که به این دعوا خاتمه دهیم، بهتر است بگوییم ملا نه مال ترک‌هاست، نه مال عرب‌ها و نه مال فارس‌ها؛ بلکه مال همه آن‌ها است. به عبارت دیگر، ملانصرالدین متعلق به مشرق‌زمین است و جهان اسلام؛ درست مثل هزار و یک‌شب. ملا با خرش تمام جهان اسلام را گشته، به زبان‌های عربی، فارسی و ترکی حرف زده، حالا پایش به اروپا و آمریکا و جاهای دیگر هم باز شده و به زبان‌های اروپایی و جاهای دیگر هم حرف می‌زند. پس ملا ممکن است یک روز در قم باشد، یک روز در رم. یک روز در پاریس، یک روز در پاریز! یک روز در اسپانیا، یک روز در اصفهان. ترک‌ها در «آق‌شهر» برای ملا مقیره‌ای هم یافته‌اند. بهتر نیست بگذاریم ملا، هم‌چنان زنده بماند و به همه‌جا سر بزند و به سوراخ‌سنبه‌ای سرک بکشد. ملا در لطیفه‌های خود حتی مرگ را دست انداخته‌است. یک نفر دهن‌دره می‌کرد. دوستش گفت حالا که دهنت باز است، حسن‌آقا را هم صدا کند بیاید. حالا حکایت ماست. دیدیم به جای این‌که برداریم توی مقاله این و آن آب ببندیم و آن‌ها را به نام خودمان بیاوریم، بهتر است به خود مقاله‌ها سرک بکشیم و به هر کدام ناحنکی بزنیم. اگرچه قبلا بدون آب‌بندی، مقاله دیگران به اسم ما چاپ شده‌است.»

طنز و شوخ‌طبعی ملانصرالدین, طنز و شوخ‌طبعی ملانصرالدین, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

گزارشی از تحولات فکری و اجتماعی جامعه فئودالی ایران

«کتاب حاجی‌بابا، نه از نقطه‌نظر داستان، بلکه از نظر برملاکردن کثافتکاری دستگاه فتحعلی‌شاه و غفلت و شهوت‌پرستی او و درباریان، یکی از مهم‌ترین اسناد سیاسی تاریخ قاجاریه است. نویسنده بیشتر مسائل ایران آن‌روز، اعم از وضع سیاسی، بی‌فرهنگی، پول‌پرستی و شهوت‌رانی، حقه‌بازی و شارلاتانی، بوروکراسی پوسیده، ارتجاع ملایان، فقر و گرسنگی مادی و معنوی مردم و ظلم و جور حکومت را به رشته تحریر کشیده‌است. سراسر کتاب انتقادی تند و تیز از اوضاع ایران آن روز است. زیرا، در کتاب می‌خوانیم که چگونه در ممالک محروسه! حتی اعضای خاندان سلطنتی و شاهزادگان از ترس تراکمه جرات مسافرت به خراسان را نداشتند و چگونه دزدی و ناامنی بر سراسر ایران حاکم بود. و می‌فهمیم که چرا حتی در زمان حاضر هم اهالی سیستان و بلوچستان به هر مسافر غیر بلوچ لقب قجر را با تحقیر فراوان می‌دهند. می‌فهمیم که اسارت در دست ترکمانان، بسی راحت‌تر از اسارات به دست «شاهزاده حسنعلی‌میرزا شجاع‌السلطنه» بود! می‌فهمیم که شاعران متملق آن روزگار، مثل فتحعلی‌خان صبای کاشانی، در چه کثافتی غوطه می‌خوردند و چگونه برای دندان شاه قصیده می‌گفتند. می‌فهمیم که لقب‌دادن چگونه بود و با پنجاه تومان پول می‌شد مثلا لقب «اسدالسلطنه» گرفت. می‌فهمیم که عساکر ظفرنشان (که حتی یکصد نفرشان با دیدن یک دشمن فاتحانه فرار می‌کردند) چه بر سر توده روستایی و شهری می‌آوردند و می‌فهمیم که نقش محیلانه ملایان در سیاست چه بوده‌است و چگونه از افکار آزادیخواهانه و نو وحشت داشتند و می‌فهمیم که حتی بزرگ‌ترین عمال سیاسی مملکت محروسه و صاحب عساکر ظفرنشان الفبای سیاست را نیز نمی‌دانستند و بقول نویسنده کتاب، فکر می‌کردند لندن یک ایل است و فرانسه یک قبیله و سراسر اروپا یک پادشاه دارد! می‌فهمیم که چگونه دلاکان و شاهزادگان فراری (پسران حسینعلی‌میرزای فرمانفرما) پست‌های سفارت و وزارت را اشغال می‌کردند. می‌فهمیم که چگونه لعبتی به نام «میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی» سفیر ایران در انگلستان می‌شود و از لژ فراماسونری سر درمی‌آورد! طنز سیاهی که بر سراسر کتاب حاکم است و نگارش چنین مطالبی که حاکی از دلسوزی (و نه سخریه) عمیق نویسنده نسبت به ملت ایران است، نمی‌توانسته کار یک مامور ساده دولت انگلیس باشد. در این کتاب تمام قهرمانان به درستی در جای خود قرار دارند.»

جامعه فئودالی ایران, گزارشی از تحولات فکری و اجتماعی جامعه فئودالی ایران, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

شیخ محمد خیابانی

«در چنین روزهای سخت و هولناک، حواس مردم پریشان را پریشان‌تر می‌ساختند. حریق شهر زیبای ارومیه، عروس آذربایجان دل‌های سوزان را سوزان‌تر ساخته‌بود. آتشکده زرتشت را با آتش مصنوعی ویران و مردم ستمدیده‌اش را متعمدا حیران نموده‌بودند. خواننده گرام تصور می‌کند حریق ارومیه باعث تخریب چند خانه و لانه و یا چند مغازه و دکان شد. خیر! شهر ارومی و بازارهای آن یک‌پارچه طعمه آتش گردید و به تل خاک و خاکستر تبدیل یافت. اموال و اثاثیه، پول و جواهر و هرچه در خور غارت بود؛ از طرف سالدات‌های بقایای تزار به غارت رفت. این حادثه جانخراش عصر روز جمعه ۱۶ رمضان ۱۳۲۵ (یک سال بعد از مشروطه) آغاز شد. به این معنی که روی جمعه پیش از ظهر نظامیان روس از تعطیلی بازار استفاده کرده بنای شلیک را می‌گذارند. یک قزاق ایرانی اهل تبریز به مقاومت پرداخته‌بود، او و دو نفر کسبه مقتول می‌شوند. اهالی از کثرت هول و دهشت در خانه‌ها و نقاطی که قابل اختفاء بود، پناهنده می‌شوند. نظامیان با کمال فراغت تمام دکان‌ها را باز کرده، آن‌چه پول نقد و اشیاء نفیسه بود با ارابه‌های صلیب احمر بار کرده و می‌برند. از روز جمعه تا نزدیکی طلوع آفتاب روز شنبه شلیک تفنگ بطور مسلسل ادامه داشت و تمام شهر و بازار پر از نظامیان روس بود. آن‌ها چه پیاده و چه سواره با عراده‌ها اشیاء را از بازار می‌بردند و بالاخره رووز شنبه صبح زود و قبل از طلوع آفتاب بازارها را با ناسوس‌های نفت، نفت‌پاشی کرده و آتش زدند. . . در مسئله حریق خانمان‌سوز ارومی، خواه روسای نظامی قوای عسکریه روس مقیم در ارومیه و تبریز تکذیب کنند، خواه اثر عصیان و بی‌اطاعتی افراد عساکر بشمارند، آن‌چه که تا کنون در نتیجه اخبار واصله کسب وضوح و حقیقت کرده، این است: اولا امر احراق بازارها و تیمچه‌های ارومی از طرف نظامیان روس مقیم ارومیه ایقاع شده‌است. ثانیا، تاراج و غارت اوال و اجناس بازارها و موجودی نقدی دکان صراف‌ها را نظامیان روس مقیم در ارومی مرتکب و نصارای محلیه نیز که امروز مسلح و در جزو قوای روس شمرده می‌شوند، مدخلیت داشته‌اند. ثالثا، در گذرها و بازارها و مواقع هجوم غارتگران و در دهات اطراف بی‌هیچ علت و سبب اشخاصی که از کسبه و فقرا، اهالی ایرانی‌ها کشته شده‌اند که هنوز تعداد صحیح در دست نیست، از طرف نظامیان روسی و نصارای محلیه به قتل رسیده‌اند. رابعا، . . .»

شیخ محمد خیابانی, شیخ محمد خیابانی, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

خانم! فردا کوچ است

«یوم دوشنبه. دویم ذی‌حجه. از دریا به جده. صبح چای را صرف نموده منتظر رسیدن به جده بودیم که عمارت‌های جده نمودار شد. عجب عمارت‌های عالی دارد. لنگرانداز کشتی تا جده خیلی راه مسافت دارد. بلم زیادی آوردند و بارهای مردم را می‌ریختند و می‌بردند. تمام این بلم‌چه‌ها سیاه هستند. کاکاها مثل میمون از طناب‌ها بالا می‌روند و بارها را پرت می‌کنند میان بلم‌ها. یک ساعتی تماشا کردیم. بعد داداشم گفتند این بار دستی را که این چندروزه همراه بود، بردند توی بلم و آن بار بیوک چون توی انبار است باشد با یک نفر عکام تا وقتی که بالا بدهند، بیاورد. ما را برداشته‌، آوردند توی بلم نشاندند. باد هم می‌آ‌مده، آب را چنان حرکت می‌داد که من گفتم الان غرق می‌شود. در هرحال، صدهزار شکر خدا که غرق دریا نشده و رسیدیم به جده. از دریا نجات یافته. حقیقت، عمر دوباره خدا کرامت فرموده. ما را آوردند میان قفس. در این جده چه عرض کنم که چند جا بلیت باید گرفت و چند جوره پول باید داده‌شود. بعد از آن‌که همه‌نوع پول گرفتند، آن وقت گفتند بارها باید گمرک برود. این حاجی‌های سرباز با این قدیفه روی شانه‌هایشان بیچاره‌ها این‌قدر این طرف و آن طرف بدودند که هلاک شوند. امروز شکر کردم که زن هستم و با این زبان نافهم‌ها نباید این‌قدر سروکله بزنم. برادر بیچاره من به قدری امروز در این آفتاب گرم زحمت کشیده و این‌طرف و آن‌طرف رفته که یک انگشت به چشمش فرورفته. خلاصه هرطوری بود از این هنگامه‌ها هم گذشته، آمدیم شهر. یک خانه گرفتند، رفتیم آسوده شدیم. شکر خدا را به جا آوردیم. یوم سه‌شنبه. سوم ذی‌حجه. صبح بارها را که دیشب رسیده‌بود و دم اسکله نگاه داشته‌بودند، بردند گمرک‌و پول گرفتند آوردند. وقتی بارهارا بازکردند دیدم دست بقچه خلعت من شکافته، گفتم خلعت من کو. دیدم باقی رخت‌ها و بقچه‌ها همه را دستکاری کرده‌اند. هرچه لباس خوب من بود برده‌اند با اسباب حمام‌و هرچه بد بود گذاشته‌اند. دیگر خدا عالم است‌که عکام‌ها خودشان برده‌اند یا که در گمرک عیب کرده. چهار کله قند، چای، این نوع چیزها را برده‌اند. باری حمله‌دار آمده، قدری با عکام جنگ کرد. قدری قسم خورده و گذشت. ناحق چیزی از دست ما رفت. بازهم شکر خدا همه را نبرده‌اند.»

خانم! فردا کوچ است, خانم! فردا کوچ است, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

قباد شیوا؛ به روایت ناصر فکوهی

«صددرصد. من یک پوستر تلخ نکشیدم. در پوسترهای من شکوهی وجود دارد که به تمدنی برمی‌گردد که هر ایرانی دارد. من با اوضاع الان کار ندارم. حتی برای طراحی‌هایی که در مورد سرطان و حمایت از بیماران سرطانی است، یک چیز تلخ نمی‌کشم. اگر بدهند به کسی دیگر، طوری می‌کشد که آدم دلش می‌گیرد، ولی من سعی می‌کنم آن را هم قشنگ بکشم. . . . الان در کتابخانه من کتاب‌های حوزه گرافیک وجود دارد. یک سری پوسترهایی هست که واقعا تلخ است، ولی من نمی‌توانم تلخ کار کنم. حالا ممکن است تلخ کارکردن هم یک ژانر باشد، ولی اگر تلخ‌کارکردن برای فروش باشد، به نظر من کاملا غیراخلاقی است. کسانی که این کار را می‌کنند هنرمند نیستند؛ آن‌ها بازاری هستند. اگر ببینند امروز پرتقال برایشان می‌صرفد، پرتقال می‌آورند. می این کار را نمی‌کنم. مثلا نشان‌دادن تصویر سیاه از ایران خیلی فروش دارد تا تصویری شکوهمند. این چیزی نیست که خواستار داشته‌باشد. شاید عیب من باشد ولی من این جوری هستم. . . . من آن‌جا (آمریکا) ریش داشتم. وقتی آمدم ایران، دیدم معنی ریش عوض شده. رفتم آرایشگاه و گفتم: «آقا همه را بزن» گفت «آقا همه دارند ریش می‌گذارند.» گفتم «آقا، بزن کاریت نباشد.» وقتی ریشم را زدم و رفتم خانه، بچه‌ام مرا نمی‌شناخت. دو روز طول کشید تا معلوم شد این همان بابای با ریش است. . . . من همان سال ۱۳۵۹ که در آمریک فارغ‌التحصیل شدم، چمدان‌هایم را بستم. حتی قبل از آن هم به ماندن در آمریکا فکر نکردم. الان همه می‌گویند چرا نمی‌روی؟ من هم می‌گویم من متعلق به این خاکم. بروم آن‌جا چه کار کنم؟ حتی اگر خیلی استقبال کنند و وضع مالی‌ام هم خوب شود. باز هم من برای این خاک هستم. همیشه مثال کاکتوس‌های بدبخت در فضای گل‌خانه را برایشان می‌زنم. من در آن‌جا خودم را مثل کاکتوس که گیاهی بیابانی است، می‌دیدم، که برای آن‌جا نیستم. از طرف دیگر مرحوم پدرم خیلی حساس بودند. من این پدر را نمی‌توانستم ول کنم. بیشتر به خاطر فامیل و پدرم. از لحاظ هنری اگر آن‌جا مانده‌بودم، موفق‌تر از این‌جا بودم، البته اگر اسمش را موفقیت بگذاریم.»

قباد شیوا؛ به روایت ناصر فکوهی, قباد شیوا؛ به روایت ناصر فکوهی, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

قصه خوبِ دوستانِ خوب

خانه اردیبهشت اودلاجان مقصد فرهیختگانی است که دل در گرو آبادانی میهن دارند. نیکانی که از احیای هر خانه و محوطه‌ای لذت می‌برند و حاضرند غم‌خواری و همراهی کنند. چند روز پیش، دو خانم عزیز که برای بازدید خانه آمده‌بودند، متوجه شدند ما حدود ۱۵۰ جلد کتاب قدیمی داریم که متاسفانه فرصت نکرده‌ایم فهرست‌برداری کنیم.

کتاب‌های «بهروز»

خانواده «بهروز» خانواده فرهیخته‌ای است. در روزهای اول تابستان، از این خاندان گرامی، دکتر مازیار بهروز به خانه اردیبهشت اودلاجان آمد، همراه رضا کیانیان. بازدیدی از خانه و گپ‌وگفتی شیرین.

محمود مردانی

محمود مردانی، برای خیلی‌ها فقط یک اسم، و برای همه اطرافیانش، یک رفیق خالص و پایدار است. دوستان و دوستداران بسیاری دارد. از هنرمند و دانشگاهی تا آرایشگر و کاسب والامقام.
محل کارش، به نوعی پاتوق این آدم‌ها است. او پس از اولین بازدیدش از «خانه اردیبهشت اودلاجان» در فرصت‌هایی به این‌جا آمده و دوستانش را هم با خودش همراه کرده. در یکی از این دیدارها، بیش از سی جلد کتاب به کتابخانه مجموعه هدیه کرد. از پائولو کوئیلو تا محمود دولت‌آبادی و از فرهنگ تک‌جلدی دانشگاهی تا مجموعه اشعار سیدعلی صالحی. فهرست کتاب‌هایش را با اشتیاق در بانک اطلاعاتی کتابخانه ثبت کردیم تا هرکس نیازی به مطالعه این‌ها دارد از دیدن «خانه اردیبهشت اودلاجان» هم لذت ببرد.

علیرضا شاهرخی‌نژاد

خیلی خوب است که اهالی محله خود را جزئی از خانه اردیبهشت اودلاجان بدانند. یکی از نمونه‌های این هم‌پیوندی را در روزهای اخیر شاهد بودیم. هم‌محله‌ای ما، آقای علیرضا شاهرخی‌نژاد، نزدیک به بیست عنوان کتاب برای ما فرستاد که عموما در حوزه دین و دینداری بودند. در میان‌شان، البته زندگینامه کامل همسر امام خمینی در دو جلد با عنوان «یک قرن زندگی پرماجرا». می‌دانیم که این بانوی بزرگوار فرزند پامنار بود.

سیروس مهراندیش

سیروس مهراندیش
یکی از معماران خوش‌ذوق و خوش‌فکر معاصر ما، سیروس مهراندیش است. یکی از ارکان «مهندسان مشاور آژند شهر». کارنامه طول و درازی دارد و در بسیاری فعالیت‌های صنفی فعال بود و هنوز هم هست، هرچند نه مثل گذشته. از فعالان «کانون مهندسان معمار دانشگاه تهران» است که برنامه بسیار مفید «پاکت آبی» را با کمک دوستان و همکارانش اجرا می‌کرد که برنامه خوبی برای آموزش معماران جوان بود با شنیدن و بررسی پروژه‌هایی که توسط خود طراحان آثار ارائه و گفته می‌شد که «چه طراحی کردند، چه اجرا شد» و مهم‌تر آن‌که، «چرا چنین شد».

پیروز پروین

پیروز پروین، فرهیخته و دانش‌آموخته صنعت و هنر، چند ده جلد کتاب به کتاب‌خانه اردیبهشت اودلاجان هدیه کرده که حال و هوای آن سال‌ها را دارند. از ترجمه‌های فیروز شیروانلو و حمید عنایت تا «هزارسال نثر پارسیِ» کریم کشاورز.

محمد تاجیک

محمد تاجیک را همه سینمایی‌ها می‌شناسند. «مرد مهربان» سینمای ایران است که «دیپلماسی صله رحم» راه انداخته و تور بزرگی برای رفاقت و مودت هنرمندان پهن کرده.

در آستانه شب یلدا، به رسم مالوف، سری به خانه اردیبهشت اودلاجان زد و تعدادی کتاب در حوزه سینما و ادبیات داستانی به کتابخانه ما هدیه کرد. از جمله، «فرهنگ فیلمنامه» و «تاریخ سینما» و هفت هشت کتاب دیگر.

آرش رئیسی

آرش رئیسی شاعر است و اهل گفتگو و البته طرفدار محیط زیست پایدار. کتاب شعرش «با بانو و بی بانو» نام دارد. اخیرا به بازدید نمایشگاه «ماجرای نبودنت» (اثر محمدصادق دهقانی) آمده‌بود. در جوار این بازدید دو کتاب به کتابخانه اردیبهشت اودلاجان هدیه کرد. هر دو با امضای نازنین خود.

محسن پیرداده

یکی از امیدواری‌های جامعه مدنی ایران، آن است که بخش بزرگی از بدنه مدیریتی کشور در لایه‌های میانی و کارشناسی را افرادی تشکیل می‌دهند که علاوه بر توان فنی و کارشناسی، علاقمند به جامعه و فرهنگ ایران هستند. این بخش مهم جامعه، معمولا اهل مطالعه و آشنایی با تازه‌های جهانی است. محسن پیرداده یکی از این کارشناسان و مدیران ارجمند کشور است.

علی شیلاندری

در میان مستندسازان کشور، علی شیلاندری چهره خاص خود را دارد. کم می‌سازد ولی خوب می‌سازد. شاهکار او مستند «دیون و بودن» است. این مستند دو بار در خانه اردیبهشت اودلاجان به نمایش درآمده و در هر دو جلسه هم کارگردان عزیز حضور داشته و به پرسش‌های مخاطبان پس از نمایش فیلم پاسخ داده‌است.

نمایش 1 - 25 از 4,211

 نام کتاب عنوان فرعی نویسنده مترجم ناشر سال موضوع نسخه
کمونیست‌ها و جنبش‌های رهایی‌بخش ملیکمینترن 1928بی‌نامانتشارات نگاهسیاسی1
جنگ بیرحمانه ،تکه ای از کتاب)قسمت ششمبی نامانتشارات مجله ترقیرمان1
سیر تکامل فرهنگیولیان یانگبیژن دانشورانتشارات گوتنبرگعلم، تاریخ1
شیلیسینمای کشورهای جهان سوممایکل جانناحمد ضابطی جهرمیانتشارات بیگوندهنر، سینما1
نازنین و بوبوکداستایوسکیرحمت الهیکتابفروشی زوارداستان1
دکتر هوشنگ اعظمی لرستانیبی‌نامبی‌نامسیاسی1
برادران کارامازوفجلد اولفئودور داستایوسکیمشفق همدانیانتشارات جاودان علمیرمان1
مفاهیم اولیه در صنعت رنگدانش زیباسازی شهری- 24بی‌نامسازمان زیباسازی شهر تهرانشهرسازی، معماری1
اصول علم اقتصادنوشینبی ناماقتصاد1
روایت تهرانقصه چیتگربی‌ناممعاونت امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهراننشریه گردشگری1
زندگیگزینه گفتارهاپائولو کوئیلوفواد نظیرینشر ثالثشعر1
جنبش ضد امپریالیستی خلق چینسال 1800گروه بررسی تاریخ معاصر چینج. نواییانتشارات نگاهسیاسی، تاریخ1
خلاصه حساب العالمشیخ . .بی ناممخزن،1
سازمان سیا علیه مصدقاموشهبی نامسیاسی1
لب لباب معنویملا حسین واعظ کاشانیعبدالکریم (اصحیح و پیشگفتار)بی نامشعر، ادبیات1
کتاب جگنگروه نویسندگانانتشارات روزمجموعه، ادبیات1
خواب آشفته نفتدکتر مصدق و نهضت ملی ایرانمحمد علی موحدنشر کارنامهسیاسی2
اصول فلسفه و روش رئالیسممحمد حسین طباطباییموسسه مطبوعاتی دارالفکر، قمفلسفه1
خطابه پوشکینداستایوسکسکامران فانی و سعید حمیدیانانتشارات فرزینادبیات1
لاوسون در آشیانه مرگپرویز قاضی سعیدموسسه انتشارات آسیارمان1
ماهان72گروه نویسندگانشرکت هواپیمایی ماهاننشریه، اجتماعی1
بعد از ظهر خونینجیمز هدلی چیسبهرام رسولیانتشارات صبحگاهرمان1
علیرضاآریان گلمکانیشادی حامدیبی نامرمان1
دستور امروزشامل پژوهش‌های تازه در صرف و نحو فارسی معاصرخسرو فرشیدوردانتشارات صفی‌علی‌شاهادبیات1
نورپردازی پل‌هادانش زیباسازی شهری- 10بی‌نامسازمان زیباسازی شهر تهرانشهرسازی، معماری1
 نام کتاب عنوان فرعی نویسنده مترجم ناشر سال موضوع نسخه