موسسه فرهنگی‌هنری اردیبهشت عودلاجان، در کتابخانه خود را به روی دوستان باز می‌کند. فهرست کتاب‌های کتابخانه، به تدریج در وبسایت موسسه منتشر می‌شود. علاقمندان و پژوهشگرانی که نیاز به مطالعه این کتاب‌ها و اسناد دارند، با عضویت در آن، می‌توانند از آن‌ها استفاده کنند.
در بده‌بستانی متقابل، دوستانی که علاقمند به اهدای کتاب و سند به کتابخانه ما هستند، لطفا تردید نکنند. کتاب‌ها و اسناد دریافتی با نام اهداکنندگان در کتابخانه قرار داده‌می‌شود و در وبسایت هم به اسم از آنان سپاسگزاری می‌شود.

شعبده بازیگری

«بازیگری همان‌طور که از نامش برمی‌آید، شغلی است که مبنایش بازی است. مثل بازیکنان فوتبال، که شغل‌شان «بازی»کردن است. «بازی» هم همان کاری است که استادش کودکان هستند. من به عنوان بازیگر برای «بازی» همان تعاریف کودکانه را دارم. بازیگرهای ما و فوتبالیست‌ها و کودکان در ذات یگانه‌اند. اصلا «زندگی» بازی است: یک بازی بزرگ و پیچیده. هرکسی بازیچه‌ای دارد. اگر از کودک بازیچه‌هایش را بگیریم، یعنی «بازی»اش را بگیریم، دق می‌کند. اگر از بازیگر هم«بازی» را بگیریم، دق می‌کند. مثل چند نفری که دق کردند. بعضی از بازیگران‌مان که چندسال پیش کسب و کار دیگر و لذت دیگری داشتند از روزی که پای‌شان به ورطه «بازی» باز شد و چند فیلم «بازی» کردند و به شهرت رسیدند، دیگر برای‌شان کسب و کار گذشته و آن فعالیت‌های گذشته جذابیت خود را از دست دادند و امروز بازیگرند. . . و به همان کودک «بازی»گوش تبدیل شده‌اند. وای به حال آنانی که از خیلی سال پیش بازیگر بودند. وای به حال آنانی که با یک عالمه آرزو در صف «بازی» ایستاده‌ و منتظرند. ما «بازی» می‌کنیم و خیل بزرگی از تماشاگران را به تماشای «بازی» فرامی‌خوانیم. مثل فوتبال که این همه تماشاگر دارد و با همه وجود «بازی» را تماشا می‌کنند و تئاتر و سینما که این‌همه تماشاگر دارد و با همه وجود «بازی» ما را تماشا می‌کنند. در تئاتر بدون تماشاگر هم«بازی» شکل می‌گیرد، اما سرد و بی‌روح خواهدبود و در سینما اصلا «بازی» بدون تماشاگر اتفاق می‌افتد. تماشاگر می‌داند که به دیدن «بازی» می‌رود. اسم بازیگران را هم می‌داند. پول می‌دهد، بلیت می‌خرد، وقت می‌گذارد که بنشیند و ببیند که این بار چه «بازی»ای تدارک دیده شده. تماشاگر با آگاهی به تماشای «بازی» می‌آید. قرارداد نانوشته‌ای میان «بازی»گر و تماشاگر وجود دارد که کسی نمی‌داند کی و کجا و چه‌گونه تدوین شده و هیچ‌جا هم آموزش داده نشده. گویا همان‌قدر که شیرخوردن نوزاد از سینه مادر فطری و غریزی است، قراردادهای میان تماشاگر و بازیگر هم فطری و غریزی است. کودک «بازی» می‌کند. چادر سرش می‌کند و می‌شود مامان! بشقاب خالی را به طرف ما تعارف می‌کند! می‌شود بشقاب پر از غذا! یک چوب دستش می‌گیرد می‌شود سرباز! به ما نشانه می‌رود و با دهان صدای شلیک درمی‌آورد و ما خیلی ساده به زمین می‌غلتیم و هزار جور . . .»

شعبده بازیگری, شعبده بازیگری, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

حقوق جهان در ایران باستان

از میان ساسانیان که با برانداختن حکومت پادشاهی تیره‌ای (فدراتیو) اشکانی بزرگ‌ترین ستم‌ها را در تاریخ ایران کردند و ستم‌های پسین‌شان به ایرانیان در شاهنامه یا دیگر نامه‌های ایرانی آمده‌است، تنها همین بهرام گور است که نشانه‌ای از پادشاهی دوره کیانیان به شمار می‌رود؛ و در پهلوانی و رای و خرد و مردم‌داری و کشورداری و بزم و رزم سرآمد بود. مردم در زمان او رامش هنگام کیانی را داشتند و همه از او به نیکنامی یاد کرده‌اند، و این سخنان نه تنها برای ستایش آن شاه آزادمرد گفته می‌شود، بلکه برای نشان‌دادن نمونه‌ای از زندگی ایرانیان باستان در زمانی نزدیک‌تر نیز شایسته می‌نماید.در یک چنین همداد بزرگ، دستگاه‌های فرماندهی، خویش را پایکار مردمان و مردمان نیز خود را جان‌فشان فرماندهان می‌دانستند و از همه دستاوردهای دیوانی بهره می‌بردند. در این گفتار تنها یک نمونه را یادآور می‌شوم که نمونه‌ای باشد برای همه بهره‌دهی‌ها؛ و آن بهره‌وری همه مردمان ایران از دیوان بَرید (پست و تلگراف) بوده باشد. از دوره کیانیان تا دوره قاجار و پیش‌آمدن «پست بین‌المللی» به شیوه امروز.یونانیان باستان با شگفتی فراوان از پدیده‌ای در ایران یاد می‌کنند که به یاری آن آگهی‌ها از دوردست‌ها (یک روزه از آسیای کوچک به شوش) می‌رسد. یا یک فرمان شاهان به دورترین مرزهای کشور می‌رسد. آن پدیده، آگهی‌رسانی با آتش‌افروزی بر افراز میل‌ها یا برج‌های بلند بود که کنار جاده‌ها ساخته‌ شده‌بود و با نشانه‌های ویژه، آگهی‌ها یا فرمان‌ها را از یک برج به برج پس از آن می‌رساندند، تا به جایی که می‌خواستند برسد. و این شیوه را مادرِ تلگراف‌های امروزی می‌خوانند. در کنار این کار، مردانِ نامه‌بر بر اسبان آماده بودند که نامه‌ها را از یکدیگر می‌گرفتند و به سوی میل پس از آن می‌رساندند و دوری هر دو میل از یکدیگر به اندازه‌ای بود که یک اسب تازه‌نفس بی‌آن‌که در راه بماند، بتواند آن را به تاخت بپیماید! و این راه ۱۵۰۰ گز بود. چون یونانیان به این پدیده در زمان هخامنشیان برخورد کرده‌بودند گمان برده‌اند که در همان زمان نیز پدید آمده‌است و فرهنگنامه‌نویسان جهان نیز پیدایی آن را به زمان هخامنشیان می‌رسانند. اما نگارنده به گواهی‌های کهن‌تر از آن هنگام دست یافته است که یکی از آن‌ها نامه یادگار زریران است که به دبیره پهلوی برجای مانده‌است. . و این سند نشان می‌دهد که دست‌کم در زمانی پیرامون زندگی زرتشت، نزدیک به ۳۵۰۰ سال پیش آگهی‌رسانی با آتش و نیز کار پیک‌ها. . در ایران روایی داشته‌است.»

حقوق جهان در ایران باستان, حقوق جهان در ایران باستان, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

از مشروطه نا جنگ جهانی اول

از دیگر عمال بسیار فعال، واسموس قنسول معروف آلمان در بوشهر. او کسی بود که در جریان جنگ دردسرهای زیادی برای ما ایجاد کرد و سبب شد تا بعدها تعدادی از انگلیسی‌های ساکن شیراز به اسارت طوایف یاغی ساحلی درآیند. واسموس در طول سفر دوسه ماهه‌اش به شیراز در ۱۹۱۳ بی‌وقفه در حال فعالیت بود. او به‌طور مداوم به گوشه و کنار ایالت فارس سر می‌زد و با ایلخان‌های قبایل کوچ‌نشین و کدخدایان و غیره طرح دوستی می‌ریخت و در عین حال با حکمران فارس و افسران سوئدی هم روابط صمیمانه برقرار می‌کرد. واسموس از نژاد ساکسون بود؛ مو بور و خوش‌قامت. وی خلق و خوی خوشایند و رفتاری دوستانه داشت. من و او بارها باهم ملاقات و از یکدیگر پذیرایی کرده‌بودیم. حتی به شکارهای کوتاه‌مدت رفته‌بودیم. البته پرواضح بود او طبق دستور دولت متبوعش اطلاعاتی جمع‌آوری و با ایلخان‌ها و سایرین دسیسه‌چینی می‌کرد. اما چون در آن زمان نفوذ آلمان در مناطق داخلی ایران چندان محتمل به نظر نمی‌آمد، ما واسموس را جدی نمی‌گرفتیم . فقط حرکاتش را زیر نظر داشتیم و به وزیر مختار انگلیس گزارش می‌کردیم. از این رو رابطه دوستی ما با او بسیار صمیمانه بود.

از مشروطه نا جنگ جهانی اول, از مشروطه نا جنگ جهانی اول, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

فرمان آتش در کوهستان باختر

سرگرد قلقسایی خود را با روح پاک و عملیات خوبی که به نفع رعیت‌های منطقه کرد، عملا این موضوع را ثابت نمود. به همین جهت است که ارفع در یکی از یادداشت‌های خود می‌نویسد: «من بیشتر موفقیت‌های سیاسی و اجتماعی خود را در ناحیه کردستان مرهون سرگرد قلقسایی هستم که با روش عاقلانه‌ای مردم را از نظریات دوستانه و پاک من آگاه کرد». ارفع به وسیله ماموران باشهامت خود اطلاعات بسیاری درباره ایل‌ها و طایفه‌های مختلف اطراف سقز به دست می‌آورد. او دیگر کار را تمام‌شده می‌دانست و از آن پس، تمام سعی و کوشش خود را برای سروصورت دادن به وضعیت اجتماعی آن‌جا صرف می‌کرد.

فرمان آتش در کوهستان باختر, فرمان آتش در کوهستان باختر, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

روزنوشت؛ یک گفت‌وگو با نجف دریابندری

«گفتم: گویا شما شاملو را زیاد می‌دیدید؟ گفت: بله یک وقت او را زیاد می‌دیدم. در واقع شاملو رفیق من بود. من با شاملو از سال سی‌ویک سی‌و دو آشنا بودم. یعنی از آن زمان او را می‌شناختم. یادم می‌آید یک بار با کامیون به رشت رفتیم. بعد من زندان افتادم و چندسال او را ندیدم. از زندان که آزاد شدم، با طوسی حائری ازدواج کرده‌بود. آن موقع هم او را نسبتا زیاد می‌دیدم. بعد که با طوسی اختلاف پیدا کرد و از او جدا شد، کمتر می‌دیدمش. من بیشتر با طوسی ارتباط داشتم. بعد که با آیدا ازدواج کرد، خیلی کم او را می‌دیدم. مثلا گاهی در یک مجلس مهمانی. در واقع دیگر ندیدمش. به هرحال شاملو تقریبا تکلیفش در ادبیات فارسی معلوم است. از مجموعه کارهایی که کرده، فکر می‌کنم مقداری شعر از او باقی می‌ماند و همین کتابی که درباره فرهنگ و فولکلور فراهم آورده. البته این کتاب هنوز به صورت کامل منتشر نشده. این کتاب در واقع مجموعه‌ای است از همه کتاب‌هایی که درباره فرهنگ فولکلور نوشته‌شده. یعنی مواد و مصالح این کار در زبان فارسی بوده، شاملو از این مواد و مصالح استفاده کرده و به‌اصطلاح این کتاب را تدوین کرده. مثلا کتابی که صادق هدایت در این زمینه تدوین و تالیف کرده، یکی از منابع او برای تدوین این کتاب بوده. البته تدوین و تالیف. تقریبا همه کتاب هدایت را در آن‌جا آورده. یا «امثال و حکم» دهخدا را. به همین دلیل بحث پیرامون این کتاب یک مقدار اشکال دارد، ولی به هرحال کار مهمی است. یعنی آن‌چه خودش به این منابع اضافه کرده، قابل توجه است. فکر می‌کنم که شاملو به عنوان شاعر و فرهنگ‌نویش، نامش در ادبیات فارسی خواهدماند، ولی به عنوان مترجم و ژورنالیست و این‌ها فکر نمی‌کنم نامی از او بماند. گفتم: «کتاب هفته» یا دیگر نشریه‌های ادبی- فرهنگی‌ای که در آن سال‌ها منتشر می‌شد چه تفاوت‌هایی داشت؟ گفت: در واقع بنده کتاب هفته را نمی‌خواندم. ولی روی هم رفته نشریه جالبی بود و در آن موقع مغتنم بود. به هرحال جزو کارهای شاملو بود. در هرصورت من همکاری خیلی محدودی با «کتاب هفته» داشتم. گفتم: با «کتاب جمعه» چطور؟ گفت: آن‌جا هم من دو مقاله برای شاملو فرستادم که چاپ شد. از کتاب «روشنفکرن روس». غیر از این من همکاری دیگری در این نشریه نداشتم. گفتم: چه‌قدر به کار شاملو در ترجمه اعتقاد دارید؟ . . .»
روزنوشت؛ یک گفت‌وگو با نجف دریابندری؛ مهدی مظفری ساوجی؛ انتشارات نیلوفر؛ چاپ‌ چهارم؛ ‌‌۱۳۹۹؛ ص ۴۷
(خواندن گفتگوی نجف دریابندری، حتما لذت‌بخش است حتی اگر برخی قضاوت‌هایش باب طبع‌مان نباشد.)

نجف دریابندری, روزنوشت؛ یک گفت‌وگو با نجف دریابندری, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

زندگانی تولستوی؛ رومن رولان

«بهار گذشته، در امتحان تعلیمات دینی یکی از مدارس دخترانه مسکو، ابتدا معلم و سپس اسقف اعظمی که در مجلس حضور دارد، از دختران محصل سئوالاتی درباره ده‌فرمان و بخصوص فرمان پنجم («تو کسی را نخواهی کشت!») می‌کنند. هرگاه پاسخ درست است، اسقف سئوال دیگری را نیر مطرح می‌کند «آیا در قانون خداوند کشتن همواره و در همه موارد ممنوع است؟». دختران بیچاره، بدین ترتیب به وسیله آموزگاران خود به انحراف کشیده می‌شوند و پاسخ می‌دهند: «خیر، نه همیشه، چرا که در جنگ و اعدام کشتن مجاز است. شاهدی عینی دارم که برایم تعریف کرده‌است: یکی از این دختران معصوم که مورد همین سئوال قرار می‌گیرد که «کشتن، آیا همواره گناه است» سرخ‌شده با قاطعیت و هیجان پاسخ می‌دهد: «بلی همواره!». دخترک در برابر تمام سفسطه‌های اسقف ایستادگی می‌کند و پیوسه همان پاسخ را تکرار می‌نماید که کشتن در همه موارد و همواره ممنوع است. این نکته حتی در تورات هم آمده‌است؛ و حضرت مسیح از این هم بالاتر می‌گفت و نه فقط کشتن بلکه هرگونه آزاررساندن به همنوع را ممنوع کرده‌بود. سرانجام اسقف مزبور با تمام شکوه جلال و تمام قدرت و توان خود در سخن‌پردازی، ناچار لب‌های خود را فروبست و دختر جوان پیروز شد.

آری، مسلما می‌توانیم در روزنامه‌های‌مان درباره پیشرفت هوانوردی، پیچیدگی مناسبات دیپلماتیک، کلوب‌ها، آخرین کشفیات و به‌اصطلاح آثارهنری تا دلمان بخواهد داد سخن دهیم. و کلام آن دختر جوان را مسکوت گذاریم! اما هرگز نخواهیم توانست اندیشه او را از میان ببریم. چرا که هر فرد مسیحی، هرچند تا حدودی با ابهام، همان‌گونه احساس می‌کند. سوسیالیسم، آنارشیسم، ارتش نجات، رشد فزاینده جنایت، بیکاری، تجملات کثیف زندگی ثروتمندان، که پیوسته افزایش می‌یابد، سیه‌روزی فقرا و بالارفتن هولناک میزان خودکشی و . . همه این‌ها که شرایط موجود کنونی را می‌سازند، گواهی بر تضاد درونی انسان‌ها هستند. تضادی که باید حل شود و حل هم خواهدشد. گره‌گشودن از این تضاد، ظاهرا در جهت پذیرفتن قانون عشق و محکوم ساختن هرگونه استفاده از خشونت انجام خواهدگرفت»

تولستوی, زندگانی تولستوی؛ رومن رولان, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

نامه‌های محمدعلی فروغی

«ثانیا در باب تکلیف خودتان و پیش‌آمدهای مختلف و اینکه از قبول شارژدافری روسیه امتناع فرموده و خواسته‌اید که بنده آن را تصدیق کنم، شرح قضیه این است که بنده چون می‌دانستم مناسب حال حضرتعالی این است که در اروپا شغل ثابتی داشته‌باشید، همواره در صدد این کار بودم و هرچند حدس می‌زدم که در روسیه چندان به حضرتعالی خوش نمی‌گذرد فکر کردم که نظر به معرفت و اطلاعی که از روسیه پیدا کرده‌اید اگر یک مدت باز با سمت رسمی آن‌جا به سر ببرید، ولو اینکه کاملا مطبوع طبع نباشد، بهتر از بی‌تکلیفی است. این بود که با رئیس‌الوزرا (سردار سپه رضاخان) مذاکره کرده ایشان را به محسنات امر متوجه نمودم و موافق شدند و به حضرتعالی تلگراف اول را مخابره کردم. بعد مساله قانون پیش آمد و اینکه تکلیف کفالت را به حضرتعالی کردم فقط از راه اضطرار بود والا من خود می‌دانم که مقام حضرتعالی اجل از شارژدافری است و کاملا حق می‌دهم که با وجود ناملایماتی که در کار بود این مقام را طالب نباشید. مع ذلک مصمم بودم که از حضرتعالی خواهش کنم موقتا قبول بفرمایید تا مجال برای فکر کردن داشته‌باشیم. ضمنا کار عهدنامه تجارتی هم انجام گیرد. پیش‌آمدهای دیگر که از اختیار بنده خارج بود، نگذاشت و به‌کلی از آن خیال منصرف شدم. یعنی مساله سفارت اسلامبول صورت دیگر گرفت و شکل کار طوری شد که آقای مشاورالممالک مسکوبرگشتنی شدند و بنده در کار حضرتعالی متحیر و مردد ماندم؛ زیرا بعد از آن‌که سفارت عادی فعلا برای حضرتعالی مانع قانونی دارد، فقط خیالی که توانستم بکنم این است که یا یک ماموریت فوق‌العاده پیش آید یا ماموریت جامعه ملل برای حضرتعالی تفویض شود و این شق اخیر بهترین شقوق بود. یعنی به عقیده من اگر به این کار مامور می‌شدید خدمات مهمه می‌توانستید به مملکت بکنید. نه‌تنها در کارهای اختصاصی جامعه ملل بلکه در کلیه سیاست خارجی ایران می‌توانستید تاثیر و نفوذ تام پیدا کنید. از آن‌جایی که این مملکت هزار قسم بدبختی دارد و این امر هم از از اختیار بنده خارج و به ترتیبی که نه حوصله و نه مجال شرح آن را دارم. فعلا آن ماموریت هم به کسی بنا هست محول شود که به عقیده من از آن کسی که الان هم هست، ناقابل‌تر است»

محمدعلی فروغی, نامه‌های محمدعلی فروغی, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

ما ایوب نبودیم

«در یکی از روزها، هنگامی که در کاخ سلطنتی بر اسبی سوار شده‌بود، دچار حالت غش شد و به زیر افتاد. فرزندش فتحعلی‌خان شتابان به کنارش آمد و او را به دخل خانه برد و در بستر قرار داد. تمام تلاش‌هایی که برای نجات جانش به عمل آمد، شکست خورد و در شب سیزدهم صفر سال ۱۱۹۳ ه.ق/ ۱۷۷۹ م. دیده از جهان فروبست. مدت سه روز جسد بی‌جان او بر روی زمین ماند و دفن نشد. طی این سه روز خانواده‌اش در حال کشتار و حمله به یکدیگر بودند و وکیل را در باغی مجاور قصرش به خاک سپردند. این نقطه احتمالا در باغ نظر واقع شده‌بود، یعنی در محوطه کاخ هشت‌ضلعی معروف به کلاه‌فرنگی که اینک موزه پارس در آن جای دارد، قرار گرفته‌بود. آثار قبری که گمان می‌رود مربوط به وکیل باشد، در سال ۱۹۳۸ در اینجا پیدا شد. مقارن این لحظات، پس از آن‌که کریم‌خان زندگی را بدرود گفت، آقامحمدخان برای اقدام در به‌خاک‌سپاری سلسله زندیه از شیراز گریخت. سیزده سال بعد، آن‌گاه که اخته‌شاه شیراز را به تصرف درآورد، قبر وکیل را نبش کرد و استخوان‌های جسدش را به تهران فرستاد (بعضی منابع نوشته‌اند فقط کاسه سرش را). این استخوان‌ها در پای پله ساختمان در گوشه شمالی کاخ گلستان مدفون گردید. (این قسمت بعدها به خلوت کریم‌خانی معروف شد). آقامحمدخان با قرار دادن استخوان‌های جسد دشمن در زیر پایش و عبور از روی آن‌ها به هنگام قدم‌زدن به صورتی ددمنشانه از انتقامجویی خود لذت می‌برد. البته جابه‌جایی مذکور پایان کار نبود. استخوان‌ها از این گور ناسزاوار بیرون کشیده‌شد ولی کی و به کجا برده‌شد، هنور هم جای سخن دارد. می‌گویند فتحعلی‌شاه دستور داد گور را شکافتند و استخوان‌ها را دوباره به نجف اشرف یا به شیراز فرستاد. در حدود دویست و بیست سال بعد، در سال ۱۳۰۴ یا ۱۳۰۶ رضاشاه طی تشریفاتی که با حضور تعدادی از بازماندگان خاندان زندیه صورت گرفت، بقایای جسد وکیل را از قبر بیرون آورد (در این مراسم اعضای خاندان زند شمشیر کریم‌خانی را به رضاشاه تقدیم کردند). اما به سبب بیماری ناگهانی ولیعهد (شاه بعدی) حمل این استخوان‌ها به تاخیر افتاد. گویا جسد را در میدان جواهرات سلطنتی کاخ گلستان نگاه داشتند. هنگامی که در سال ۱۳۱۷ ه.ش. جواهرات مذکور را برای عروسی ولیعهد با فوزیه از کاخ گلستان خارج کردند، چمدان پارچه‌ای کوچکی نیر که گویا محتوی استخوان‌های کریم‌خان بود، برای دفن به امام‌زاده زید برده‌شد. جسد لطفعلی‌خان نیز در سال ۱۷۹۴ م. در این‌جا دفن شده‌بود. ولی هنوز تردیدهایی وجود دارد که آیا دفن جسد را رضاشاه انجام داد یا بعضی از دوده وکیل استخوان‌ها را محرمانه به شیراز و یا به زادگاهش پری برگرداند.»

کریم‌خان زند, ما ایوب نبودیم, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

کریم‌خان زند

«در یکی از روزها، هنگامی که در کاخ سلطنتی بر اسبی سوار شده‌بود، دچار حالت غش شد و به زیر افتاد. فرزندش فتحعلی‌خان شتابان به کنارش آمد و او را به دخل خانه برد و در بستر قرار داد. تمام تلاش‌هایی که برای نجات جانش به عمل آمد، شکست خورد و در شب سیزدهم صفر سال ۱۱۹۳ ه.ق/ ۱۷۷۹ م. دیده از جهان فروبست. مدت سه روز جسد بی‌جان او بر روی زمین ماند و دفن نشد. طی این سه روز خانواده‌اش در حال کشتار و حمله به یکدیگر بودند و وکیل را در باغی مجاور قصرش به خاک سپردند. این نقطه احتمالا در باغ نظر واقع شده‌بود، یعنی در محوطه کاخ هشت‌ضلعی معروف به کلاه‌فرنگی که اینک موزه پارس در آن جای دارد، قرار گرفته‌بود. آثار قبری که گمان می‌رود مربوط به وکیل باشد، در سال ۱۹۳۸ در اینجا پیدا شد. مقارن این لحظات، پس از آن‌که کریم‌خان زندگی را بدرود گفت، آقامحمدخان برای اقدام در به‌خاک‌سپاری سلسله زندیه از شیراز گریخت. سیزده سال بعد، آن‌گاه که اخته‌شاه شیراز را به تصرف درآورد، قبر وکیل را نبش کرد و استخوان‌های جسدش را به تهران فرستاد (بعضی منابع نوشته‌اند فقط کاسه سرش را). این استخوان‌ها در پای پله ساختمان در گوشه شمالی کاخ گلستان مدفون گردید. (این قسمت بعدها به خلوت کریم‌خانی معروف شد). آقامحمدخان با قرار دادن استخوان‌های جسد دشمن در زیر پایش و عبور از روی آن‌ها به هنگام قدم‌زدن به صورتی ددمنشانه از انتقامجویی خود لذت می‌برد. البته جابه‌جایی مذکور پایان کار نبود. استخوان‌ها از این گور ناسزاوار بیرون کشیده‌شد ولی کی و به کجا برده‌شد، هنور هم جای سخن دارد. می‌گویند فتحعلی‌شاه دستور داد گور را شکافتند و استخوان‌ها را دوباره به نجف اشرف یا به شیراز فرستاد. در حدود دویست و بیست سال بعد، در سال ۱۳۰۴ یا ۱۳۰۶ رضاشاه طی تشریفاتی که با حضور تعدادی از بازماندگان خاندان زندیه صورت گرفت، بقایای جسد وکیل را از قبر بیرون آورد (در این مراسم اعضای خاندان زند شمشیر کریم‌خانی را به رضاشاه تقدیم کردند). اما به سبب بیماری ناگهانی ولیعهد (شاه بعدی) حمل این استخوان‌ها به تاخیر افتاد. گویا جسد را در میدان جواهرات سلطنتی کاخ گلستان نگاه داشتند. هنگامی که در سال ۱۳۱۷ ه.ش. جواهرات مذکور را برای عروسی ولیعهد با فوزیه از کاخ گلستان خارج کردند، چمدان پارچه‌ای کوچکی نیر که گویا محتوی استخوان‌های کریم‌خان بود، برای دفن به امام‌زاده زید برده‌شد. جسد لطفعلی‌خان نیز در سال ۱۷۹۴ م. در این‌جا دفن شده‌بود. ولی هنوز تردیدهایی وجود دارد که آیا دفن جسد را رضاشاه انجام داد یا بعضی از دوده وکیل استخوان‌ها را محرمانه به شیراز و یا به زادگاهش پری برگرداند.»

کریم‌خان زند, کریم‌خان زند, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

موقعیت تجار و صاحبان صنایع ایران

«همین‌جا جنگ بزرگ دیگرم برای پابرجا ماندن لایکو را تعریف کنم. گفتم که با ورود به فرایند پخش و عرصه برق‌لامع و فروشگاه‌های کوروش، تقاضا برای محصولات ما زیاد شد. اما مشکلی در تولید پیش آمده‌بود؛ پارچه عرض ۲متر و ۴۰ سانتیمتر که مناسب تولید کالای ما بود، در بازار وجود نداشت. آن روزها دوستی داشتم که پدرش عضو اتحادیه نساجی بود و همیشه من را «پسرم» خطاب می‌کرد. با خود گفتم، حالا که چنین آشنایی دارم، مشکلم را به کمک او حل کنم، اما زهی خیال باطل! به محض آن‌که مشکل را مطرح کردم، مثل غریبه با من رفتار کرد. بعضی از اعضای دیگر که آن‌جا بودند از من سفته‌های شش‌ماهه خواستند تا ماشین‌آلات مخصوص را وارد و پارچه عرض ۲ متر و ۴۰ سانتیمتر تولیدکنند و متری ۲۶ تومان به من بفروشند. از زرنگی‌شان لجم گرفت. غرور جوانی‌ام بر مصالحت‌اندیشی غلبه کرد و گفتم اگر قرار باشد این کاررا بکنم، خودم وارد می‌کنم. چه نیازی به آن‌ها دارم. آقایان که عادت کرده‌بودند جز کرنش و اطاعت نبینند، برافروخته شدند و مشکل من هم حل‌نشده ماند. هرگز نمی‌توانم شکست را بپذیرم. لایکو روی غلطک افتاده‌بود و نمی‌توانستم بگذارم برتری‌طلبی آن‌ها زحمات ما را برباد دهد. هم‌چنین فهمیدم یکی از آقایان در آب‌های بندرعباس یک میلیون متر پارچه کَنون روی کشتی دارد و به زودی در بازار پخش خواهدکرد؛ پی بردم چرا پیش پای من سنگ می‌اندازد. بعضی‌ها سیر نمی‌شوند، همه دنیا را برای خود می‌خواهند. رفتم پیش آقای فرهمند مدیرکل وقت وزارت صنایع. حسابی آتشی بودم. پرسید چرا این چنین برافروخته‌ام. شرح دادم که این صنعت را وارد کرده‌ام، اما حالا پارچه نیست تولید کنم. از گرسنگی زن و بچه خودمان و چندین کارگر گفتم و گفتم. آقای فرهمند مرد خوبی بود. کمی فکر کرد و پرسید می‌توانم از یک کارخانه خارجی پیش‌فاکتور بیاورم، بی‌درنگ گفتم بله. همیشه به خودم مطمئن بودم. پس از کمی تحقیق در این باره به ایتالیا رفتم. کارخانه «ماشیونی» برای کارخانه دیگری به نام «بازتی» چاپ می‌زد. کارخانه‌ای عظیم و معتبر بالای تپه. ماشیونی روزی ۵۰۰ هزار متر پارچه چاپ می‌زد. پیش‌فاکتور گرفتم و اعتبارش را باز کردم و پارچه‌ها را به انبار گمرک رساندم و پس از ترخیص برگ سبزش را گرفتم. وقتی آسوده شدم که جنس زیر سرم است، نامه‌ای همراه با برگ سبز برای آن واردکننده فرستادم. با این مضمون که هرچند آن‌ها به من پارچه ندادند، من آن‌چه نیاز داشتم، آوردم و کارم را با قدرت ادامه می‌دهم. لذت‌بخش‌ترین نامه‌ای بود که نوشتم. وقتی از دفترش بیرون آمدم همه‌چیز بهتر بود.

موقعیت تجار و صاحبان صنایع ایران, موقعیت تجار و صاحبان صنایع ایران, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

قصه خوبِ دوستانِ خوب

خانه اردیبهشت اودلاجان مقصد فرهیختگانی است که دل در گرو آبادانی میهن دارند. نیکانی که از احیای هر خانه و محوطه‌ای لذت می‌برند و حاضرند غم‌خواری و همراهی کنند. چند روز پیش، دو خانم عزیز که برای بازدید خانه آمده‌بودند، متوجه شدند ما حدود ۱۵۰ جلد کتاب قدیمی داریم که متاسفانه فرصت نکرده‌ایم فهرست‌برداری کنیم.

کتاب‌های «بهروز»

خانواده «بهروز» خانواده فرهیخته‌ای است. در روزهای اول تابستان، از این خاندان گرامی، دکتر مازیار بهروز به خانه اردیبهشت اودلاجان آمد، همراه رضا کیانیان. بازدیدی از خانه و گپ‌وگفتی شیرین.

محمود مردانی

محمود مردانی، برای خیلی‌ها فقط یک اسم، و برای همه اطرافیانش، یک رفیق خالص و پایدار است. دوستان و دوستداران بسیاری دارد. از هنرمند و دانشگاهی تا آرایشگر و کاسب والامقام.
محل کارش، به نوعی پاتوق این آدم‌ها است. او پس از اولین بازدیدش از «خانه اردیبهشت اودلاجان» در فرصت‌هایی به این‌جا آمده و دوستانش را هم با خودش همراه کرده. در یکی از این دیدارها، بیش از سی جلد کتاب به کتابخانه مجموعه هدیه کرد. از پائولو کوئیلو تا محمود دولت‌آبادی و از فرهنگ تک‌جلدی دانشگاهی تا مجموعه اشعار سیدعلی صالحی. فهرست کتاب‌هایش را با اشتیاق در بانک اطلاعاتی کتابخانه ثبت کردیم تا هرکس نیازی به مطالعه این‌ها دارد از دیدن «خانه اردیبهشت اودلاجان» هم لذت ببرد.

علیرضا شاهرخی‌نژاد

خیلی خوب است که اهالی محله خود را جزئی از خانه اردیبهشت اودلاجان بدانند. یکی از نمونه‌های این هم‌پیوندی را در روزهای اخیر شاهد بودیم. هم‌محله‌ای ما، آقای علیرضا شاهرخی‌نژاد، نزدیک به بیست عنوان کتاب برای ما فرستاد که عموما در حوزه دین و دینداری بودند. در میان‌شان، البته زندگینامه کامل همسر امام خمینی در دو جلد با عنوان «یک قرن زندگی پرماجرا». می‌دانیم که این بانوی بزرگوار فرزند پامنار بود.

سیروس مهراندیش

سیروس مهراندیش
یکی از معماران خوش‌ذوق و خوش‌فکر معاصر ما، سیروس مهراندیش است. یکی از ارکان «مهندسان مشاور آژند شهر». کارنامه طول و درازی دارد و در بسیاری فعالیت‌های صنفی فعال بود و هنوز هم هست، هرچند نه مثل گذشته. از فعالان «کانون مهندسان معمار دانشگاه تهران» است که برنامه بسیار مفید «پاکت آبی» را با کمک دوستان و همکارانش اجرا می‌کرد که برنامه خوبی برای آموزش معماران جوان بود با شنیدن و بررسی پروژه‌هایی که توسط خود طراحان آثار ارائه و گفته می‌شد که «چه طراحی کردند، چه اجرا شد» و مهم‌تر آن‌که، «چرا چنین شد».

پیروز پروین

پیروز پروین، فرهیخته و دانش‌آموخته صنعت و هنر، چند ده جلد کتاب به کتاب‌خانه اردیبهشت اودلاجان هدیه کرده که حال و هوای آن سال‌ها را دارند. از ترجمه‌های فیروز شیروانلو و حمید عنایت تا «هزارسال نثر پارسیِ» کریم کشاورز.

محمد تاجیک

محمد تاجیک را همه سینمایی‌ها می‌شناسند. «مرد مهربان» سینمای ایران است که «دیپلماسی صله رحم» راه انداخته و تور بزرگی برای رفاقت و مودت هنرمندان پهن کرده.

در آستانه شب یلدا، به رسم مالوف، سری به خانه اردیبهشت اودلاجان زد و تعدادی کتاب در حوزه سینما و ادبیات داستانی به کتابخانه ما هدیه کرد. از جمله، «فرهنگ فیلمنامه» و «تاریخ سینما» و هفت هشت کتاب دیگر.

آرش رئیسی

آرش رئیسی شاعر است و اهل گفتگو و البته طرفدار محیط زیست پایدار. کتاب شعرش «با بانو و بی بانو» نام دارد. اخیرا به بازدید نمایشگاه «ماجرای نبودنت» (اثر محمدصادق دهقانی) آمده‌بود. در جوار این بازدید دو کتاب به کتابخانه اردیبهشت اودلاجان هدیه کرد. هر دو با امضای نازنین خود.

محسن پیرداده

یکی از امیدواری‌های جامعه مدنی ایران، آن است که بخش بزرگی از بدنه مدیریتی کشور در لایه‌های میانی و کارشناسی را افرادی تشکیل می‌دهند که علاوه بر توان فنی و کارشناسی، علاقمند به جامعه و فرهنگ ایران هستند. این بخش مهم جامعه، معمولا اهل مطالعه و آشنایی با تازه‌های جهانی است. محسن پیرداده یکی از این کارشناسان و مدیران ارجمند کشور است.

علی شیلاندری

در میان مستندسازان کشور، علی شیلاندری چهره خاص خود را دارد. کم می‌سازد ولی خوب می‌سازد. شاهکار او مستند «دیون و بودن» است. این مستند دو بار در خانه اردیبهشت اودلاجان به نمایش درآمده و در هر دو جلسه هم کارگردان عزیز حضور داشته و به پرسش‌های مخاطبان پس از نمایش فیلم پاسخ داده‌است.

نمایش 51 - 75 از 4,291

 نام کتاب عنوان فرعی نویسنده مترجم ناشر سال موضوع نسخه
نان و شراباینیاتسیو سیلونهمحمد قاضینگارستان کتاب1393رمان1
آشنایی با ریاضیاتجلد سی‌امپرویز شهریاری ویراستارنشز بردار1369آموزشی1
قصه های شاهنامه4ساسان فاطمینشرنی1374داستان1
دهاماپاداچنین گفت بودانویندگانمهدی جواهریان/ پیام یزدانجونشرمرکز1395دین، فلسقه1
عطر سنبل عطر کاجفیروزه جزایری دومامحمد سلیمانی نیانشرقصه1386داستان1
تاریخ طراحی شهریسرشت و سرگذشتمهرداد هاشم‌زاده همایونینشر یزدا1292معماری، شهرسازی1
تاسیسات مکانیکی برای دانشجویان معماریمحمدرضا سلطاندوستنشر یزدا1393آموزشی1
کنفرانس تخصصی مدیریت شهرسازانهمجموعه مباحثرضا پوروزیرینشر یادآوران1386شهرسازی1
در ستایش زندگیعباس کیارستمی، امیر اثباتی، محمودرضا بهمن‌پورنشر ویژه‌نگار1396سینما1
قهرمان واقعیبرنارد مالامدسعید شیرازینشر ونداد1363رمان1
قصه‌های من و بابامکتاب سوم: لبخند ماهاریش ازرایرج جهانشاهینشر واژه1371داستان1
قصه‌های من و بابامکتاب اول: بابای خوب مناریش ازرایرج جهانشاهینشر واژه1371داستان1
قصه‌های من و بابامکتاب دوم: شخیها و مهربانیهااریش ازرایرج جهانشاهینشر واژه1371داستان1
کیمیاگرپائولو کوئیلودل‌آرا قهرماننشر و پژوهش فرزانر1387رمان1
حسن مقدم و «جعفرخان از فرنگ برگشته»اسماعیل جمشیدینشر و پخش کتاب جار1357سینما1
فرهنگ اصطلاحات تلکسانگلیسیکوری آر. تیلورنشر و پخش فرپخش1366مرجع1
یک عدد بهترین دوست به فروش می‌رسدکاره سانتوسسعید متیننشر هیوا1398کودکان1
روزگار هرمی قلعه مرغیسلمان امیننشر هیلا1394داستان1
اینشتین عاشقعاشقانه‌ای علمیدنیس اوراینغمه رضوینشر هورمزد1393رمان1
سقوط به بالادو زبانهشل سیلوراستاینرضی خدادادی هیرمندینشر هوای تازه1388شعر1
داستان نویسی، نگارش و نقدآماندو بولترانیسا رئوفینشر هنوز1398ادبیات1
تار و پود و هنوزسرگذشت من و معماری ماعلی‌اکبر صارمینشر هنر معماری ایران1389زندگینامه، معماری1
چگونه در عصر دیجیتال عقب نمانیمتام چتفیلدندا شادنظرنشر هموز1393آموزشی1
گنجشک ناتمامسیدعلی میرافضلینشر همسایه1383شعر1
کاشمحمدباقر کلاهینشر همراه1378شعر1
 نام کتاب عنوان فرعی نویسنده مترجم ناشر سال موضوع نسخه