موسسه فرهنگیهنری اردیبهشت عودلاجان، در کتابخانه خود را به روی دوستان باز میکند. فهرست کتابهای کتابخانه، به تدریج در وبسایت موسسه منتشر میشود. علاقمندان و پژوهشگرانی که نیاز به مطالعه این کتابها و اسناد دارند، با عضویت در آن، میتوانند از آنها استفاده کنند.
در بدهبستانی متقابل، دوستانی که علاقمند به اهدای کتاب و سند به کتابخانه ما هستند، لطفا تردید نکنند. کتابها و اسناد دریافتی با نام اهداکنندگان در کتابخانه قرار دادهمیشود و در وبسایت هم به اسم از آنان سپاسگزاری میشود.
ارزیابی شتابزده
«و تعجب اینجا است که توی دهن هرکس که سری توی سرها دارد، یک ردیف دندان طلا است. تا زاهدان اینطور بود. خیلی پرسوجو کردم اما کسی نتوانست گرهی از سوال من بگشاید. درست است که معلوم شد بیماری خاصی ندارند تا دندانها را خراب کند و مجبور باشند روکش طلا به آن بگذارند. اما هرکس اظهار رائی کرد. طبیبی معتقد بود مد تهران است که به آنجا سرایت کرده. دندانسازی میگفت برای اینکه شیرینی زیاد میخورند (و اینطور نبود. باقلوا و قطابی که عجیب در یزد میسازند، بیشتر صادر میشود. مثل پارچههایش) دخانیات هم کم مصرف میکردند، و عاقبت از زاهدان که میرفتیم احساس کردم این تنها ثروتی است که هرکس میتواند بهراحتی همراه خود داشتهباشد و خالی از هر مزاحمتی! دهان مردم یزد و کرمان و بم و زاهدان مطمئنترین گنجینههای ثروت فردی است که اگر به هیچ دردی هم نخورد، دستکم کار کفن و دفن اموات را تسهیل میکند. . . . سوم ورودمان به شهر، ظهر که برگشتم به مسافرخانه، معلوم شد از شهربانی ماموری آمدهاست که عکس برداشتن از زندگی مردم و غیره طبق فلان ماده ممنوع و الخ. . . .؛ و آقایان بد نیست سری به شهربانی بزنند و از این حرفها. فردا صبح رفتیم شهربانی. آبرومندترین و وسیعترین ادارات دولتی. خودی نشان دادیم و فهماندیم که آدمهای سربریز و پابراهی هستیم و از آثار تاریخی عکس میگیریم و از این حرفها. و یارو معذرتخواهان که «البته تصدیق میفرمایید که از این سر و وضع فقیرانه مردم و عکسبرداشتن و خدای نکرده در مجلهای یا روزنامهای چاپکردن و آبروی مملکت را بردن. . .» و الخ و ما گفتیم اصلا و ابدا و بخیروخوشی گذشت و سوال کردیم آیا میتوانند آمار مختصری از دزدیهای شهر بدهند؟ معلوم شد هفتهای دوسه بار در مورد دوچرخهها که بیقفل و بند در کوچه و بازار رها میکنند اشتباهاتی رخ میدهد. این دوچرخه آن را عوضی سوار میشود و شکایتی و مراجعهای و کار بهزودی فیصله داده میشود.»
ذنِ موسیقی
«بسیاری از مردم نیاز دارند فعالیتشان را با چاشنی رقابت بیامیزند، تا برای خودشان انگیزه و محرک بیافرینند. حتی در تمرینهای انفرادی باشگاههای ورزشی هم دستگاههایی مانند پله، دوچرخه و تریدمیل گزینهای به نام «مسابقه» دارند که به کاربر امکان رقابت با خود ماشین را میدهد. خیلی از افراد چنین ذهنیتی را در موسیقی هم میآورند. از نمایش تلویزیونی «نبرد بندها» و رقابجوییهای مسابقات جَز گرفته تا کسب یک صندلی در جایگاه ارکستر برادوی، دنیای موسیقی مملو از رقابت است. مانند خود دنیا در مقیاس کلی. رقابت اگر سالم باشد، در خدمت هدف مفیدی خواهدبود. نوازندگان جَز به این اصل باور دارند که «رقابت به آشکارشدن و تجلی تواناییها منجر میشود». با زورآزمایی در برابر خودمان میآموزیم، اینکه تا کجا میتوانیم پیش برویم، در وضعیتهای دشوار چگونه واکنش نشان دهیم و کجای کارمان نیاز به اصلاح و بهبود دارد.
اما نگرش رقابتی در حیطه موسیقی بیشتر مواقع ناهماهنگی میافریند. رقابت به جای آنکه سازنده باشد، به نوازنده حس ناامنی میدهد. بیشتر نوازندگان نه به هدف آزمودن خود، بلکه به قصد «اثبات» خود رقابت میکنند. اگر چنین نیازی در خود حس میکنید، نگاهی به نفستان بیندازید. چه چیز را میخواهید اثبات کنید؟ طریقت ذنِ ساز رقابت نیست. کسانی که اینجا پرورش مییابند، پیش از هرچیز باید خود را با معیارها و تواناییهای خودشان بسنجند. هرکدام از ما قرار است نغمهای را بنوازیم که زاده درونمان است. به رقابت گذاشتن این نغمهها به این میماند که نقاشی کودکانهای را با کار یک هنرمند امپرسیونیست فرانسوی قیاس کنیم. هریک از این دو را باید با ارزشها و شایستگیهای خودش داوری کرد.
قصد من نفی موضوع استعداد و توانایی نیست. بعضی آدمها را آنگار نابغه موسیقی آفریدهاند، در حالیکه دیگران باید بسیار بکوشند و تقلا کنند. واقعیت این است که دست به هرکاری در زندگی بزنیم، همیشه افرادی پیدا میشوند که به نوعی در آن زمینه با استعدادتر از ما هستند، همینطور افرادی که کمتوانترند.»
نامههای زنان ایرانی
«دبستان هنر از حیث تربیت و خوبی پروگرام بهترین مدارس نسوان پایتخت است و تاکنون که چهار سال و نیم است از زمان تاسیس آن میگذرد خدمت شایان به معارف بنات ایران کرده و در این یک سال اخیر در تحت توجه و نظارت شرکت علمیه فرهنگ است، از شانزدهم تا بیستم جمادیالآخر امتحانات سالیانه خود را داده. ۶۳ نفر از شاگردان که امتحان دادند، جواب سوالات را به یک اطمینان قلبی که نشانه تحصیلات عمقی آنها بوده. میگفتند از این عده دو نفر در جواب سوالات لغزش پیدا کرده، مابقی در کمال خوبی از عهده برآمدند. این امتحان که در حضور خانمهای محترمه و عالمه و نماینده شرکت علمیه فرهنگ به عمل آمد، بقدری شایان اهمیت و قابل تمجید بود که نهایت نداشته و مدیره از طرف خانمهای محترمه مورد تبریکات و تهنیت گردید. روز آخر طبقه چهارم که تمام معلومات خود را غیر از ابتدائی در ظرف ۱۹ تا ۲۱ ماه در این مدرسه تحصیل کرده، دروس زیر را امتحان دادند: فارسی نصف کلیله و دمنه، حساب اعمال صحاح و اعشاری و کسور و قیاس، هیئت جغرافی مفصل ایران، جغرافی پنج قطعه تمام، چند فصل از تاریخ عمومی تاریخ ایران کتاب اول، دروس نحویه جلد سوم، دستور زبان فارسی جلد دوم، مدارج القرائه خلاصه صرف. تمام خط و املای شاگردان مزبور فوقالعاده محل تحسین بود، بالاخره، مجلس به دعای دولت مشروطه و تشکر از مساعدت شرکت علمیه فرهنگ ختم گردید. . . . ما دوشیزگان وطن در مدت قلیل تحصیل خود دریافتهایم که کلیه بدبختیهای ملت محبوب و خرابیهای مملکت عزیز ما به واسطه جهل و گرفتاریهای بیشمار و تلخکامی هموطنان و فقر و فلاکت و سوء اخلاق و تمام معایب و مفاسدی که دامنگیر این آب و خاک و اهالی آن شده، از نادانی است. بلی انسان وقتی عالم نباشد نمیتواند امور خود را اداره و امر معاش خویش را مرتب کند. آدم جاهل نمیتواند اشکالات و مصائب خود را پیشبینی و از آنها جلوگیری کند. آدم جاهل قدر خود و وطن و هموطنان خود را نمیداند تا حق هریک را ادا کند و وظیفه انسانیتش را نسبت به هر یک انجام دهد»
آذربایجان در موجخیز تاریخ
«سالهای اول که به ایران برگشتم، شاید سال ۱۳۴۷ یا ۴۸، در گالری هنر جدید که ژازه طباطبایی پایهگذار و صاحبش بود، خیلی اهل هنر جمع میشدند. من بودم و طیاب و خود ژازه و آقای بریرانی که سنش خیلی بیشتر از ما بود و سرکیس زاکاریانس و . . ؛ بحث بر سر این بود که چقدر خوب است آرشیو غیردولتی از افراد مطرح در سطح جامعه داشتهباشیم؛ هنرمند، دانشمند، سیاستمدار و . . ؛ آن سالها سالهایی بود که فیلم شانزده میلیمتری بود. فیلم شانزده میلیمتری یعنی نگاتیو، مخارج لابراتوار، ظهور نگاتیو، پوزیتیو، مخارج چاپ، مونتاژ. . . ؛ که همه اینهاخرج داشت. بحث اصلی ما این بود برای اینکه راجع به شخصیتها فیلم بسازیم به بودجه نیاز داریم. حالا بودجه را از چه طریقی میتوانیم تامین کنیم؟ چون خودمان پول نداشتیم. رسیدیم به اینجا که میتوانیم به علاقمندان آن شخصیت رجوع کنیم و ببینیم چقدر حاضر هستند بودجه بدهند. در نهایت فیلم را بر اساس مقدار بودجهای که جمع میشد، برنامهریزی کنیم. ممکن بود فیلم یک نفر پنج دقیقه شود و فیلم دیگری نیمساعت شود. اما در آن آرشیو وجود داشتهباشد. برای آنکه عملا در آرشیوهای دولتی گم میشد. چنانچه همهچیز گم میشود و کسی توجهی ندارد. مسئله بعدی این بود که مثلا فلان چهره فوت کرده و میخواهند به این دلیل فیلمش را نشان دهند. این را چگونه بفروشیم؟ و از حاصل فروشش چگونه برداشت شود؟ اینها مباحثی بود که در آن زمان مطرح بود. خلاصه با این سوالها نتوانستیم به سیستمی برسیم و کار انجام نشد. اما اولین فیلمی که متاسفانه گم شدهاست، اسمش بیستوپنج سال هنر ایران بود و بر مبنای نمایشگاهی از هنرهای سنتی و مدرن در موزه ایران باستان ساختهشد. بسیار متاسفم که آن فیلم گم و نابود شد. به این دلیل که بسیاری از هنرمندانی که یا فوت کردهاند یا الان خیلی سالخورده شدهاند در آن فیلم حضور داشتند. اولین باری که من به طرف آن نوع فیلمها رفتم، همین بیستوپنج سال هنر ایران بود. من در آن فیلم عدهای از آدمها را با نوعی تقابل روبهرو کردهبودم. هنرمند سنتی حرفی میگفت، مثلا آقای فرشچیان یا استاد بهادری که استاد فرش است و این طرف، خانم سیحون حرف دیگری میگفت. فکر میکنم فیلم نزدیک چهل دقیقه بود و اولین فیلمی بود که در ایران خودم برایش موسیقی نوشتم.»
سفرنامه میرزا حسنخان
«سالهای اول که به ایران برگشتم، شاید سال ۱۳۴۷ یا ۴۸، در گالری هنر جدید که ژازه طباطبایی پایهگذار و صاحبش بود، خیلی اهل هنر جمع میشدند. من بودم و طیاب و خود ژازه و آقای بریرانی که سنش خیلی بیشتر از ما بود و سرکیس زاکاریانس و . . ؛ بحث بر سر این بود که چقدر خوب است آرشیو غیردولتی از افراد مطرح در سطح جامعه داشتهباشیم؛ هنرمند، دانشمند، سیاستمدار و . . ؛ آن سالها سالهایی بود که فیلم شانزده میلیمتری بود. فیلم شانزده میلیمتری یعنی نگاتیو، مخارج لابراتوار، ظهور نگاتیو، پوزیتیو، مخارج چاپ، مونتاژ. . . ؛ که همه اینهاخرج داشت. بحث اصلی ما این بود برای اینکه راجع به شخصیتها فیلم بسازیم به بودجه نیاز داریم. حالا بودجه را از چه طریقی میتوانیم تامین کنیم؟ چون خودمان پول نداشتیم. رسیدیم به اینجا که میتوانیم به علاقمندان آن شخصیت رجوع کنیم و ببینیم چقدر حاضر هستند بودجه بدهند. در نهایت فیلم را بر اساس مقدار بودجهای که جمع میشد، برنامهریزی کنیم. ممکن بود فیلم یک نفر پنج دقیقه شود و فیلم دیگری نیمساعت شود. اما در آن آرشیو وجود داشتهباشد. برای آنکه عملا در آرشیوهای دولتی گم میشد. چنانچه همهچیز گم میشود و کسی توجهی ندارد. مسئله بعدی این بود که مثلا فلان چهره فوت کرده و میخواهند به این دلیل فیلمش را نشان دهند. این را چگونه بفروشیم؟ و از حاصل فروشش چگونه برداشت شود؟ اینها مباحثی بود که در آن زمان مطرح بود. خلاصه با این سوالها نتوانستیم به سیستمی برسیم و کار انجام نشد. اما اولین فیلمی که متاسفانه گم شدهاست، اسمش بیستوپنج سال هنر ایران بود و بر مبنای نمایشگاهی از هنرهای سنتی و مدرن در موزه ایران باستان ساختهشد. بسیار متاسفم که آن فیلم گم و نابود شد. به این دلیل که بسیاری از هنرمندانی که یا فوت کردهاند یا الان خیلی سالخورده شدهاند در آن فیلم حضور داشتند. اولین باری که من به طرف آن نوع فیلمها رفتم، همین بیستوپنج سال هنر ایران بود. من در آن فیلم عدهای از آدمها را با نوعی تقابل روبهرو کردهبودم. هنرمند سنتی حرفی میگفت، مثلا آقای فرشچیان یا استاد بهادری که استاد فرش است و این طرف، خانم سیحون حرف دیگری میگفت. فکر میکنم فیلم نزدیک چهل دقیقه بود و اولین فیلمی بود که در ایران خودم برایش موسیقی نوشتم.»
خسرو سینایی به روایت ناصر فکوهی
«سالهای اول که به ایران برگشتم، شاید سال ۱۳۴۷ یا ۴۸، در گالری هنر جدید که ژازه طباطبایی پایهگذار و صاحبش بود، خیلی اهل هنر جمع میشدند. من بودم و طیاب و خود ژازه و آقای بریرانی که سنش خیلی بیشتر از ما بود و سرکیس زاکاریانس و . . ؛ بحث بر سر این بود که چقدر خوب است آرشیو غیردولتی از افراد مطرح در سطح جامعه داشتهباشیم؛ هنرمند، دانشمند، سیاستمدار و . . ؛ آن سالها سالهایی بود که فیلم شانزده میلیمتری بود. فیلم شانزده میلیمتری یعنی نگاتیو، مخارج لابراتوار، ظهور نگاتیو، پوزیتیو، مخارج چاپ، مونتاژ. . . ؛ که همه اینهاخرج داشت. بحث اصلی ما این بود برای اینکه راجع به شخصیتها فیلم بسازیم به بودجه نیاز داریم. حالا بودجه را از چه طریقی میتوانیم تامین کنیم؟ چون خودمان پول نداشتیم. رسیدیم به اینجا که میتوانیم به علاقمندان آن شخصیت رجوع کنیم و ببینیم چقدر حاضر هستند بودجه بدهند. در نهایت فیلم را بر اساس مقدار بودجهای که جمع میشد، برنامهریزی کنیم. ممکن بود فیلم یک نفر پنج دقیقه شود و فیلم دیگری نیمساعت شود. اما در آن آرشیو وجود داشتهباشد. برای آنکه عملا در آرشیوهای دولتی گم میشد. چنانچه همهچیز گم میشود و کسی توجهی ندارد. مسئله بعدی این بود که مثلا فلان چهره فوت کرده و میخواهند به این دلیل فیلمش را نشان دهند. این را چگونه بفروشیم؟ و از حاصل فروشش چگونه برداشت شود؟ اینها مباحثی بود که در آن زمان مطرح بود. خلاصه با این سوالها نتوانستیم به سیستمی برسیم و کار انجام نشد. اما اولین فیلمی که متاسفانه گم شدهاست، اسمش بیستوپنج سال هنر ایران بود و بر مبنای نمایشگاهی از هنرهای سنتی و مدرن در موزه ایران باستان ساختهشد. بسیار متاسفم که آن فیلم گم و نابود شد. به این دلیل که بسیاری از هنرمندانی که یا فوت کردهاند یا الان خیلی سالخورده شدهاند در آن فیلم حضور داشتند. اولین باری که من به طرف آن نوع فیلمها رفتم، همین بیستوپنج سال هنر ایران بود. من در آن فیلم عدهای از آدمها را با نوعی تقابل روبهرو کردهبودم. هنرمند سنتی حرفی میگفت، مثلا آقای فرشچیان یا استاد بهادری که استاد فرش است و این طرف، خانم سیحون حرف دیگری میگفت. فکر میکنم فیلم نزدیک چهل دقیقه بود و اولین فیلمی بود که در ایران خودم برایش موسیقی نوشتم.»
سفرنامه ویلیام جکسن
شاهرود در پای کوهستانی خوشنام جای گرفته و از طریق رودخانه «شاهرود» که نام شهر هم از آن گرفتهشده، سیراب میشود. در نوشتههای جغرافیدانان متقدم ایرانی و عرب ذکری از این شهر به میان نیامدهاست؛ گرچه همه آنها به شهر مجاور آن، بسطام تاریخی، اشاره میکنند. پس ممکن است شاهرود، بعدها اهمیت یافتهباشد. این شهر مرکز ناحیه شاهرود- بسطام و رقیب تجاری موفقی در مقابل همسایه قدیمیتر خود به شمار میرود؛ هرچند بسطام همچنان محل زندگی حاکم باقی ماندهاست. شاهرود بخش عمدهای از تجارت پررونق خود را مدیون موقعیت مساعد شهر میباشد؛ زیرا کموبیش در میانه راه تهران و مشهد در شاهراه خراسان بزرگ واقع شده و میعادگاه تعداد زیادی از مسیرهای مهم و اصلی قلمداد میشود. بهخصوص آنهایی که به استرآباد و کاسپین در شمال، طبس و دیگر نقاطی که در جنوب ایران قرار دارند، منتهی میشوند. اهمیت راهبردی محل و همچنین ارزش تجاری آن توسط مقامات نظامی به رسمیت شناخته شدهاست، اما به طور قطع ارگ کهنه و گلین آن در جنگهای امروزه چندان قادر به دفاع از شهر نخواهدبود. دکانهای بازار شاهرود، کوچک اما مملو از اجناس بهنظر میرسند و دکانداران با حواس جمع، سخت سرگرم کار و فعالیت بودند. حجرهای را یافتیم که با کمترین جذابیت ممکن، به فروش شیرینیجات و چیزهای خوشمزه دیگر و بهخصوص غذای خوشطعمی که از برنج تهیه شدهبود، اختصاص داشت؛ گرچه در خوشهضمی غذا تا حدی شک داشتم. بنا شد تا پس از یک ناهار مفصل، باقی روز را به بازدید از شهر باستانی بوستام که نام قدیمیتر آن بسطام بوده و امروز، بُسطام تلفظ میشود، اختصاص دهیم. این شهر در سه یا چهار مایلی سمت شمال از شمال شرقی شاهرود و میان درهای در دامنه ارتفاعات آرمیدهاست. . . بسطام در واقع دارای دو بخش است: بخش باستانی که اکنون در خرابهها قرار گرفته و بخش متاخر شهر (گرچه آن نیز قدیمی به شمار میرود) که به خاطر دربرگرفتن مقبره شیخ بایزید بسطامی از عارفان مسلمانی که در قرن نهم میلادی میزیسته، در میان زوار، از تقدس و احترام زیادی برخوردار است. این دو بخش با فاصلهای کمتر از نیم مایل از یکدیگر جدا شدهاند و من تصمیم داشتم از محله قدیمیتر بسطام بازدید کنم.
شهرک اکبتان، مدنیت معاصر معماری ایران
«سالهای چهل شمسی، به دلایل زیاد، سالهای تحولات مهم بطئی و آشکار اجتماعی در ایران است. از یک سو شاهد انباشتِ نهان اعتراضها و خصومتهای کهنه بین حکومت و مردم در سایه سرکوبهای سالهای سی هستیم، از سوی دیگر خواستهای عمومی مردم برای جهانی بهتر. در چنین شرایط اجتماعی و سیاسی، تطور اقتصادی جامعه به سمتی نوین پیش میرود. همزمان، این دوره مصادف است با بحرانهای جهان غرب که پس از تجربه «دوره رونق» و «دولت رفاه» در آمریکا و پس از بهبار نشستن نتایج طرح مارشال در اروپا، خیزشهایی را در سطح خواستههای طبقه متوسط سبب میشود. حال و برآیند این شرایط، «انقلاب سفید شاه و مردم» است که حکومت پهلوی برای کنترل اوضاع به عنوان انقلابی هدایتشده از بالا به میان میکشد و لوایح ششگانه را در ششم بهمن ۱۳۴۱ به رفراندوم میگذارد. این انقلاب سفید عموما بر اصولی متکی بود که شهرها را متحول میکرد. اصل اول که تقسیم اراضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی بود، با هدف تامین نیروی کار آزاد برای کارخانههای در شرف تاسیس شهری بود. به همین خاطر از یک سو و در اصل چهارم سهیمشدن کارگران در سود کارخانجات را پیشنهاد میکند و از سوی دیگر فروش کارخانجات دولتی را به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی مطرح میکند. طبیعی است اصل پنجم در خصوص تغییر قوانین برای اعطای حق رای و آزادی به زنان نیز در همین رابطه است. ملاحظه میشود اصول ششگانه خیابانهای شهر را هدف قرار دادهاست. صرفنظر از اینکه چه نیات و اهدافی پشت این انقلاب سفید قرار داشت، حاصل این اقدامات انباشتهشدن شهرها از جمعیت و سرازیرشدن روستاییان به شهرها بود. حرکتی که سیمای شهرهای ما را کاملا تحت تاثیر قرار داد. در سال ۱۳۴۰ و پیش از تحولات اخیر، جمعیت ایران بیست میلیون نفر بود که شش میلیون نفر آن شهرنشین و چهارده میلیون نفر روستایی و کوچرو بودند. . پدیده مهاجرت از روستا به شهر از ۱۳۴۲ شروع شد. . .»
زندگینامه حسن ضیاءظریفی
«یک روز صبح (هفته اول فروردین ۱۳۴۸) که با سروصدای غیرمعمول از خواب بیدار شدیم، دیدیم که روی بام زندان پر از سرباز مسلح است و یک جوری با نفرت به ما نگاه میکردند. بله پلیس به بند ۳ که گروه جزنی در آنجا بود، حمله کردهبود. در چنین مواقعی هم که پلیس طبق روش رضاخانی همهجا را ویران میکرد، هرچه از نخود و روغن و برنج و آرد و میوه و نمک و لباس و کتاب و دمپایی و حوله و از این قبیل چیزها که در بند بود، همه را روی هم میریخت و با لگد روی آن به پایکوبی میپرداخت. پس از یک ساعت انتظار، خبر آوردند که که بله، گروه جزنی میخواستند از زندان شماره ۳ فرار کنند. یعنی چهارنفر از آنها، مشعوف کلانتری، محمد چوپانزاده، عزیز سرمدی و عباس سورکی، شب در حیاط مخفی میشوند و توی بند نمیآیند. طنابی هم از تکههای ملافه و تور والیبال تهیه کردهبودند. از آن گوشه حیاط شماره ۳ که به شکل سهگوش است، بالا میروند و روی دیوار میرسند. حالا نورافکن هم روی دیوار را روشن کردهبود. با زحمت و سینهخیز خود را تا لبه دیوار که نزدیک باغ زندان قصر است، میرسانند. طناب را از آن طرف آویزان میکنند. کلانتری با طناب پایین میآید و میرود توی درختها. یک نگهبان گشت از دور پیدا میشود. چوپانزاده تازه به زمین رسیده که نگهبان او را میبیند و سوت میکشد. سایر نگهبانها و پلیسها میرسند و همه را دستگیر میکنند. سرمدی و سورکی هم که روی پشت بام ماندهبودند، آنها را هم دستگیر میکنند. پلیس پس از این حادثه در تمام زندانها از سیاسی گرفته تا عادی، رفتار وحشیانهای در پیش گرفت. . .»
زن، دریا و زنبیل کتاب
«جوان اصرار داشت یک قرار باهم بگذاریم. میگفت تنها در این صورت خواهدرفت. هرچه گفت که اهل دوستپسر داشتن نیست، فایده نکرد. واقعا هم نبود. در تمام آن سالها هیچ وقت دلش نخواستهبود چنین رابطهای را تجربه کند. در خانه مادر بزرگ، دختر و پسر در کنار هم بزرگ شدهبودند. شاید به همین خاطر با دیدن پسرها دستوپایش را گم نمیکرد. حتی گاهی که دوستانش شرایطی را فراهم میکردند تا با پسری آشنا شود، نمیپذیرفت. اما اینبار انگار ماجرا فرق میکرد. طرف مقابلش مصممتر از این حرفها بود. حتی میخواست همانجا منتظر بماند تا او از خانه خالهاش برگردد. دوباره در جواب گفت شب را همانجا، خانه خالهاش میماند. پافشاری غریب این مرد اینبار به پیشنهاد دیگر رسید. اینکه فردا قراری کوتاه بگذارند. درخواستش این بود که فقط یکبار حرفهای او را بشنود. عجیب بود. اینهمه اصرار از شخصی که او را همین یکیدو ساعت پیش در خیابان دیدهبود! بعد از چندبار انکار و اصرار، بالاخره به دیدار رضایت داد. قرارِ فردا را گذاشتند و بعد هم هرکدام به راهِ خود رفتند. فردای آن روز کمی دیر رسید. محل ملاقاتشان در کافهتریایی اطراف میدان کاخ بود. جوان آنجا نشستهبود. او از قبل تاکید کردهبود که نمیتواند زیاد بماند اما دیدارشان ساعتها طول کشید. البته به همان شیوهای شروع شد که مکالمه دیروزشان آغاز شدهبود. پسر گفت «دیشب به اندازه تمام عمرم فکر کردم». و او جواب داد: «یعنی اینقدر کم فکر کردهبودی توی زندگیت؟» آن گفتگوی طولانی تمام شد و قصد رفتن کردند. آن شب به یک مهمانی خانوادگی دعوت داشت و باید راهی آنجا میشد. باز هم آن جوانِ حالا کمی آشناتر پا به پایش آمد. دیگر اسمش را میدانست: محمد. محمد با او سوار تاکسی شد. داشت برای قرار بعدی مذاکره میکرد. میخواست همان فردا اتفاق بیفتد. اینبار اما سفت و سخت مخالفت کرد. گزینه دوسه روز بعد را هم نپذیرفت. آنقدر محکم نه گفت که دیگر اصراری نشنید. دلش میخواست مدتی زمان داشتهباشد تا به موضوع فکر کند. میخواست بفهمد اصلا چهشد که آن روز سر قرار آمد.»
قصه خوبِ دوستانِ خوب
خانه اردیبهشت اودلاجان مقصد فرهیختگانی است که دل در گرو آبادانی میهن دارند. نیکانی که از احیای هر خانه و محوطهای لذت میبرند و حاضرند غمخواری و همراهی کنند. چند روز پیش، دو خانم عزیز که برای بازدید خانه آمدهبودند، متوجه شدند ما حدود ۱۵۰ جلد کتاب قدیمی داریم که متاسفانه فرصت نکردهایم فهرستبرداری کنیم.
کتابهای «بهروز»
خانواده «بهروز» خانواده فرهیختهای است. در روزهای اول تابستان، از این خاندان گرامی، دکتر مازیار بهروز به خانه اردیبهشت اودلاجان آمد، همراه رضا کیانیان. بازدیدی از خانه و گپوگفتی شیرین.
محمود مردانی
محمود مردانی، برای خیلیها فقط یک اسم، و برای همه اطرافیانش، یک رفیق خالص و پایدار است. دوستان و دوستداران بسیاری دارد. از هنرمند و دانشگاهی تا آرایشگر و کاسب والامقام.
محل کارش، به نوعی پاتوق این آدمها است. او پس از اولین بازدیدش از «خانه اردیبهشت اودلاجان» در فرصتهایی به اینجا آمده و دوستانش را هم با خودش همراه کرده. در یکی از این دیدارها، بیش از سی جلد کتاب به کتابخانه مجموعه هدیه کرد. از پائولو کوئیلو تا محمود دولتآبادی و از فرهنگ تکجلدی دانشگاهی تا مجموعه اشعار سیدعلی صالحی. فهرست کتابهایش را با اشتیاق در بانک اطلاعاتی کتابخانه ثبت کردیم تا هرکس نیازی به مطالعه اینها دارد از دیدن «خانه اردیبهشت اودلاجان» هم لذت ببرد.
علیرضا شاهرخینژاد
خیلی خوب است که اهالی محله خود را جزئی از خانه اردیبهشت اودلاجان بدانند. یکی از نمونههای این همپیوندی را در روزهای اخیر شاهد بودیم. هممحلهای ما، آقای علیرضا شاهرخینژاد، نزدیک به بیست عنوان کتاب برای ما فرستاد که عموما در حوزه دین و دینداری بودند. در میانشان، البته زندگینامه کامل همسر امام خمینی در دو جلد با عنوان «یک قرن زندگی پرماجرا». میدانیم که این بانوی بزرگوار فرزند پامنار بود.
سیروس مهراندیش
سیروس مهراندیش
یکی از معماران خوشذوق و خوشفکر معاصر ما، سیروس مهراندیش است. یکی از ارکان «مهندسان مشاور آژند شهر». کارنامه طول و درازی دارد و در بسیاری فعالیتهای صنفی فعال بود و هنوز هم هست، هرچند نه مثل گذشته. از فعالان «کانون مهندسان معمار دانشگاه تهران» است که برنامه بسیار مفید «پاکت آبی» را با کمک دوستان و همکارانش اجرا میکرد که برنامه خوبی برای آموزش معماران جوان بود با شنیدن و بررسی پروژههایی که توسط خود طراحان آثار ارائه و گفته میشد که «چه طراحی کردند، چه اجرا شد» و مهمتر آنکه، «چرا چنین شد».
پیروز پروین
پیروز پروین، فرهیخته و دانشآموخته صنعت و هنر، چند ده جلد کتاب به کتابخانه اردیبهشت اودلاجان هدیه کرده که حال و هوای آن سالها را دارند. از ترجمههای فیروز شیروانلو و حمید عنایت تا «هزارسال نثر پارسیِ» کریم کشاورز.
محمد تاجیک
محمد تاجیک را همه سینماییها میشناسند. «مرد مهربان» سینمای ایران است که «دیپلماسی صله رحم» راه انداخته و تور بزرگی برای رفاقت و مودت هنرمندان پهن کرده.
در آستانه شب یلدا، به رسم مالوف، سری به خانه اردیبهشت اودلاجان زد و تعدادی کتاب در حوزه سینما و ادبیات داستانی به کتابخانه ما هدیه کرد. از جمله، «فرهنگ فیلمنامه» و «تاریخ سینما» و هفت هشت کتاب دیگر.
آرش رئیسی
آرش رئیسی شاعر است و اهل گفتگو و البته طرفدار محیط زیست پایدار. کتاب شعرش «با بانو و بی بانو» نام دارد. اخیرا به بازدید نمایشگاه «ماجرای نبودنت» (اثر محمدصادق دهقانی) آمدهبود. در جوار این بازدید دو کتاب به کتابخانه اردیبهشت اودلاجان هدیه کرد. هر دو با امضای نازنین خود.
محسن پیرداده
یکی از امیدواریهای جامعه مدنی ایران، آن است که بخش بزرگی از بدنه مدیریتی کشور در لایههای میانی و کارشناسی را افرادی تشکیل میدهند که علاوه بر توان فنی و کارشناسی، علاقمند به جامعه و فرهنگ ایران هستند. این بخش مهم جامعه، معمولا اهل مطالعه و آشنایی با تازههای جهانی است. محسن پیرداده یکی از این کارشناسان و مدیران ارجمند کشور است.
علی شیلاندری
در میان مستندسازان کشور، علی شیلاندری چهره خاص خود را دارد. کم میسازد ولی خوب میسازد. شاهکار او مستند «دیون و بودن» است. این مستند دو بار در خانه اردیبهشت اودلاجان به نمایش درآمده و در هر دو جلسه هم کارگردان عزیز حضور داشته و به پرسشهای مخاطبان پس از نمایش فیلم پاسخ دادهاست.