موسسه فرهنگی‌هنری اردیبهشت عودلاجان، در کتابخانه خود را به روی دوستان باز می‌کند. فهرست کتاب‌های کتابخانه، به تدریج در وبسایت موسسه منتشر می‌شود. علاقمندان و پژوهشگرانی که نیاز به مطالعه این کتاب‌ها و اسناد دارند، با عضویت در آن، می‌توانند از آن‌ها استفاده کنند.
در بده‌بستانی متقابل، دوستانی که علاقمند به اهدای کتاب و سند به کتابخانه ما هستند، لطفا تردید نکنند. کتاب‌ها و اسناد دریافتی با نام اهداکنندگان در کتابخانه قرار داده‌می‌شود و در وبسایت هم به اسم از آنان سپاسگزاری می‌شود.

کریم‌خان زند

«در یکی از روزها، هنگامی که در کاخ سلطنتی بر اسبی سوار شده‌بود، دچار حالت غش شد و به زیر افتاد. فرزندش فتحعلی‌خان شتابان به کنارش آمد و او را به دخل خانه برد و در بستر قرار داد. تمام تلاش‌هایی که برای نجات جانش به عمل آمد، شکست خورد و در شب سیزدهم صفر سال ۱۱۹۳ ه.ق/ ۱۷۷۹ م. دیده از جهان فروبست. مدت سه روز جسد بی‌جان او بر روی زمین ماند و دفن نشد. طی این سه روز خانواده‌اش در حال کشتار و حمله به یکدیگر بودند و وکیل را در باغی مجاور قصرش به خاک سپردند. این نقطه احتمالا در باغ نظر واقع شده‌بود، یعنی در محوطه کاخ هشت‌ضلعی معروف به کلاه‌فرنگی که اینک موزه پارس در آن جای دارد، قرار گرفته‌بود. آثار قبری که گمان می‌رود مربوط به وکیل باشد، در سال ۱۹۳۸ در اینجا پیدا شد. مقارن این لحظات، پس از آن‌که کریم‌خان زندگی را بدرود گفت، آقامحمدخان برای اقدام در به‌خاک‌سپاری سلسله زندیه از شیراز گریخت. سیزده سال بعد، آن‌گاه که اخته‌شاه شیراز را به تصرف درآورد، قبر وکیل را نبش کرد و استخوان‌های جسدش را به تهران فرستاد (بعضی منابع نوشته‌اند فقط کاسه سرش را). این استخوان‌ها در پای پله ساختمان در گوشه شمالی کاخ گلستان مدفون گردید. (این قسمت بعدها به خلوت کریم‌خانی معروف شد). آقامحمدخان با قرار دادن استخوان‌های جسد دشمن در زیر پایش و عبور از روی آن‌ها به هنگام قدم‌زدن به صورتی ددمنشانه از انتقامجویی خود لذت می‌برد. البته جابه‌جایی مذکور پایان کار نبود. استخوان‌ها از این گور ناسزاوار بیرون کشیده‌شد ولی کی و به کجا برده‌شد، هنور هم جای سخن دارد. می‌گویند فتحعلی‌شاه دستور داد گور را شکافتند و استخوان‌ها را دوباره به نجف اشرف یا به شیراز فرستاد. در حدود دویست و بیست سال بعد، در سال ۱۳۰۴ یا ۱۳۰۶ رضاشاه طی تشریفاتی که با حضور تعدادی از بازماندگان خاندان زندیه صورت گرفت، بقایای جسد وکیل را از قبر بیرون آورد (در این مراسم اعضای خاندان زند شمشیر کریم‌خانی را به رضاشاه تقدیم کردند). اما به سبب بیماری ناگهانی ولیعهد (شاه بعدی) حمل این استخوان‌ها به تاخیر افتاد. گویا جسد را در میدان جواهرات سلطنتی کاخ گلستان نگاه داشتند. هنگامی که در سال ۱۳۱۷ ه.ش. جواهرات مذکور را برای عروسی ولیعهد با فوزیه از کاخ گلستان خارج کردند، چمدان پارچه‌ای کوچکی نیر که گویا محتوی استخوان‌های کریم‌خان بود، برای دفن به امام‌زاده زید برده‌شد. جسد لطفعلی‌خان نیز در سال ۱۷۹۴ م. در این‌جا دفن شده‌بود. ولی هنوز تردیدهایی وجود دارد که آیا دفن جسد را رضاشاه انجام داد یا بعضی از دوده وکیل استخوان‌ها را محرمانه به شیراز و یا به زادگاهش پری برگرداند.»

کریم‌خان زند, کریم‌خان زند, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

موقعیت تجار و صاحبان صنایع ایران

«همین‌جا جنگ بزرگ دیگرم برای پابرجا ماندن لایکو را تعریف کنم. گفتم که با ورود به فرایند پخش و عرصه برق‌لامع و فروشگاه‌های کوروش، تقاضا برای محصولات ما زیاد شد. اما مشکلی در تولید پیش آمده‌بود؛ پارچه عرض ۲متر و ۴۰ سانتیمتر که مناسب تولید کالای ما بود، در بازار وجود نداشت. آن روزها دوستی داشتم که پدرش عضو اتحادیه نساجی بود و همیشه من را «پسرم» خطاب می‌کرد. با خود گفتم، حالا که چنین آشنایی دارم، مشکلم را به کمک او حل کنم، اما زهی خیال باطل! به محض آن‌که مشکل را مطرح کردم، مثل غریبه با من رفتار کرد. بعضی از اعضای دیگر که آن‌جا بودند از من سفته‌های شش‌ماهه خواستند تا ماشین‌آلات مخصوص را وارد و پارچه عرض ۲ متر و ۴۰ سانتیمتر تولیدکنند و متری ۲۶ تومان به من بفروشند. از زرنگی‌شان لجم گرفت. غرور جوانی‌ام بر مصالحت‌اندیشی غلبه کرد و گفتم اگر قرار باشد این کاررا بکنم، خودم وارد می‌کنم. چه نیازی به آن‌ها دارم. آقایان که عادت کرده‌بودند جز کرنش و اطاعت نبینند، برافروخته شدند و مشکل من هم حل‌نشده ماند. هرگز نمی‌توانم شکست را بپذیرم. لایکو روی غلطک افتاده‌بود و نمی‌توانستم بگذارم برتری‌طلبی آن‌ها زحمات ما را برباد دهد. هم‌چنین فهمیدم یکی از آقایان در آب‌های بندرعباس یک میلیون متر پارچه کَنون روی کشتی دارد و به زودی در بازار پخش خواهدکرد؛ پی بردم چرا پیش پای من سنگ می‌اندازد. بعضی‌ها سیر نمی‌شوند، همه دنیا را برای خود می‌خواهند. رفتم پیش آقای فرهمند مدیرکل وقت وزارت صنایع. حسابی آتشی بودم. پرسید چرا این چنین برافروخته‌ام. شرح دادم که این صنعت را وارد کرده‌ام، اما حالا پارچه نیست تولید کنم. از گرسنگی زن و بچه خودمان و چندین کارگر گفتم و گفتم. آقای فرهمند مرد خوبی بود. کمی فکر کرد و پرسید می‌توانم از یک کارخانه خارجی پیش‌فاکتور بیاورم، بی‌درنگ گفتم بله. همیشه به خودم مطمئن بودم. پس از کمی تحقیق در این باره به ایتالیا رفتم. کارخانه «ماشیونی» برای کارخانه دیگری به نام «بازتی» چاپ می‌زد. کارخانه‌ای عظیم و معتبر بالای تپه. ماشیونی روزی ۵۰۰ هزار متر پارچه چاپ می‌زد. پیش‌فاکتور گرفتم و اعتبارش را باز کردم و پارچه‌ها را به انبار گمرک رساندم و پس از ترخیص برگ سبزش را گرفتم. وقتی آسوده شدم که جنس زیر سرم است، نامه‌ای همراه با برگ سبز برای آن واردکننده فرستادم. با این مضمون که هرچند آن‌ها به من پارچه ندادند، من آن‌چه نیاز داشتم، آوردم و کارم را با قدرت ادامه می‌دهم. لذت‌بخش‌ترین نامه‌ای بود که نوشتم. وقتی از دفترش بیرون آمدم همه‌چیز بهتر بود.

موقعیت تجار و صاحبان صنایع ایران, موقعیت تجار و صاحبان صنایع ایران, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

شنبه‌های شگفت‌انگیز

«پینوکیو یکی از مطرح‌ترین داستان‌های ادبیات کودکان دنیا است. شاید یکی از معروف‌ترین شخصیت‌های ادبی است که بزرگ و کوچک در بسیاری از کشورها او را می‌شناسند. بارها پینوکیو به انتخاب کودکان دنیا، به عنوان محبوب‌ترین چهره قصه‌های کودکان معرفی شده‌است. تنوع فیلم، سریال، انیمیشن، تصویرگری و حتی نمادهایی مانند انواع عروسک، کیف، طرح لباس و لیوان و مدال و . . خبر از محبوبیتی می‌دهد که شاید هیچ هنرمند، نویسنده، سیاستمدار، فیلسوف و یا رهیر سیاسی و اجتماعی نیست که بتواند همپای او بدرخشد. این محبوبیت محدود به یک سال و دوسال و یا یک دهه و سه دهه نیست. محبوبیت او بیش از یک قرن پیشینه دارد. یکصد و چهل سال است که پینوکیو بی‌وقفه جای خود را در دل کودکان باز می‌کند و این مهر را تا بزرگسالی در دل آن‌ها جا می‌دهد.
پینوکیو این جادوی محبوبیت خود را از کجا آورده‌است؟ با این‌که هیچ ارتش و قدرتی و یا حتی سیاستمداری حامی او نبوده که احتمالا بخواهد با برنامه‌ریزی و تبلیغ آن را حفظ کند، چگونه این قدر دوست‌داشتنی است؟ و چه می‌شود که چه کودکان ایتالیایی و چه کودکان ژاپنی، ایرانی، مصری، آفریقایی به پینوکیو عشق می‌ورزند. چه می‌شود کشورهایی سال‌ها در جنگ بودند، اما کودکان هر دو طرف از قصه‌های پینوکیو لذت می‌بردند. و چه می‌شود که در دنیای پیچیده، پینوکیو باقی می‌ماند و با قدرت جلو می‌رود. بنا بر نظر گروهی از تحلیل‌گران، پینوکیو برعکس همه پیچیدگی‌های دنیا و یا انسان‌هایی که بسیار سعی می‌کنند خود را پیچیده نشان دهند، حضور ساده‌ای دارد. پینوکیو شخصیتی بسیار ساده است. به سادگی فریب می‌خورد، به سادگی دل می‌بندد، به سادگی می‌خندد و به سادگی اشک می‌ریزد و به سادگی زندگی می‌کند. از طرف دیگر، در دنیایی که آدم‌هایش اصرار دارند خود را کامل و بی‌نقص و توانا و قهرمان نشان دهند، پینوکیو یک ضدقهرمان است. اشتباه می‌کند، فریب می‌خورد، الاغ می‌شود، گم می‌شود و هیچ ویژگی ارزشمندی ندارد که احتمالا بتوان به آن دل بست. او نمادی پنهان از تمام شخصیت‌های بی‌نقاب تک‌تک ماست. شاید به همین خاطر است که او را در خفا و آشکارا دوست می‌داریم.
با همه این‌ها آن چه پینوکیو را زیبا و دلنشین می‌کند، شور و شق او برای زندگی است. او می‌خواهد همه‌جوره زندگی کند و زندگی را تجربه کند. میل او برای زنده‌بودن و انسان‌شدن است که او را تبدیل به رویایی دلنشین برای همه ما کرده‌است.»

شنبه‌های شگفت‌انگیز, شنبه‌های شگفت‌انگیز, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

بمبئی رقص الوان است

«شهر بمبئی الحق شهر بزرگ معمور آبادی است. حالا جمعیت شهر به قدر نهصدهزار نفر می‌شود که هفتادهزار خانه دارد. جمیع شهر سبز و خرم و درخت‌های گل از قبیل هرگلی مملو از گل همه‌رنگ و میوه‌های هندوستانی از هرنوع موجود بود. میوه‌های هندوستانی ابدا در ایران یافت نمی‌شود و نیز میوه‌های ایرانی در هندوستان پیدا نمی‌شود. مثلا درخت انگور و انار و انجیر و زردآلو و سیب و سایر میوه‌جات ایرانی به هیچ‌وجه درخت آن در بمبئی نبوده و نمی‌شود. حتی درخت‌های گرمسیری ایران از قبیل مرکبات و نخیلات نیز در بمبئی پیدا نمی‌شود. هوای بمبئی بسیار گرم است و گرمای آن‌جا غیر از گرمای عربستان و گرمسیرات فارس است چرا که در گرمسیرات فارس از هر قبیل درخت میوه و انار و انگور هست و در بمبئی اصلا نمی‌شود. در خت انبه و نارگیل و موز در خانه‌ها بسیار است و درخت‌ها و گل‌هایی که در خانه‌ها و صحراها و جنگل‌های بمبئی دیده شده، ابدا در ایرای و در جنگل‌های مازندران و رشت و فارس دیده نشده‌بود. کوچه و راه را در بمبئی ترک می‌گویند. کوچه‌های وسیع که همه را ساخته‌ و شسته نموده‌اند و کنار کوچه‌ها را با سنگ تراشیده فرش نموده‌اند و عمارت‌ها را به طرز فرنگستان چهارمرتبه و پنج مرتبه و شش مرتبه بر روی هم ساخته‌اند. دکان‌ها در مرتبه تحتانی است و منزلگاه نشیمن در مرتبه‌های فوقانی و عمارت‌ها را بیشتر از سنگ تراشیده ساخته‌اند و عمارت آجری کمتر است و روی بام عمارت‌ها از سفال است. تماما مثلا ناودان آجری. و عبور و مرور مردم بیشتر با گاری و گاو و کالسکه اسبی و تراموا که کالسکه بسیاربزرگی است که با دو اسب می‌برند. ولی چرخ او در کوچه‌ها در روی خط آهن حرکت می‌کند و نیز کالسکه بخار که در بمبئی او را ریل می‌گویند، در اکثر کوچه‌ها حرکت می‌کند و مردم از محله به محله می‌روند. طول و عرض شهر بمبئی بسیار بزرگ است و محله‌ها و خانه‌ها خیلی از هم فاصله‌دار هستند- دو فرسخ و سه فرسخ، طول و عرض شهر می‌شود. باری غروب چهارشنبه را از بندر کراچی جهاز حرکت نموده، روز جمعه بعد از ظهر وارد بمبئی شدیم. با کاپیتان وداع نموده، در بگاره نشسته، به مسافت قلیلی وارد پالوده شهر شدیم. پالوده بندر جایی است که هرکسی از خارج بمبئی داخل شهر می‌شود و از شهر بمبئی می‌خواهد به دریا بنشیند، لابدا از آن‌جا باید بگذرد و وارد شود.»

بمبئی رقص الوان است, بمبئی رقص الوان است, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

اینجا طهران است

«افزایش قیمت نان اعتراض مردم، دزدی، جنایت و بالطبع از بین رفتن امنیت عمومی را درپی داشت. لوطی‌هاکه در هر آشوبی زودتر از هر گروه وارد معرکه می‌شدند، این بار نیز در راس مردم معترض قرار گرفتند.
در فارس، «رضا قاسی» رئیس الواط، با تحریک جماعتی از لوطی‌ها و اوباش بلوایی علیه قوام‌الدوله- کارگزار فارس- ترتیب داد. جمعیت شورشی که شامل زنان نیز می‌شدند، در مواجهه با قوام‌الدوله سخنان رکیک ناهنجار اظهار داشتند و خواستار عرضه چندین هزار من گندمی شدند که قوام احتکار کرده‌بود. در تبریز، برخی الواط که سابقه عداوت با خانواده نظام‌العلما طباطبایی داشتند، فرصت را غنیمت شمردند و به بهانه احتکار گندم در خانه نظام‌العلما به آن‌جا حمله برده و خواستند به غارت بپردازند. به دستور نظام‌العلما درها را مسدود کرده و از بالای بام به دفاع پرداختند. لوطی‌ها سعی کردند از دیوار بالا بروند اما با مقاومت نوکرهای نظام‌العلما مواجه شدند و این برخورد موجب مجروح و مقتول شدن جمعی از هردو طرف شد. لوطی‌ها کوتاه نیامده و صبح فردا باز به منزل نظام‌العلما حمله بردند، درها را شکستند و داخل منزل شدند. آنچه را یافتند غارت کردند و در و پنجره ‌ها را سوزاندند. حتی خانه عطاءالملک برادر نظام‌العلما و خانه ثقه‌الدوله منشی‌باشی برادرزاده نظام‌العلما را نیز به تاراج دادند. ظل‌السلطان بلوای نان در اصفهان را بدترین شورش زمان خود می‌داند. او تلاش کرد با رساندن گندم به نانوایی‌ها از قیمت نان بکاهد، اما به نقل از روزنامه اختر، امام جمعه اصفهان در واکنش به «طرح غله دیوانی به خبازها به عادت معموله، عوام کالانعام را برانگیزانید». دسته‌جات الواط به ریاست الماس، برادر امام جمعه و شیخ احمد محرر امام جمعه با دسته‌های چندهزار نفری راه افتادند و . . .»
گذر جوانمردان؛ لوطیان عصر قاجار؛ فریبا مرادی؛ نشر تاریخ؛ چاپ‌ اول؛ ‌‌۱۴۰۱؛ ص ۱۰۱
(کتاب به بخشی از فرهنگ فتوت و عیاری می‌پردازد که دارای پیشینه‌ای دراز است و در دوره قاجار به لوطی‌گری شناخته می‌شود)

گذر جوانمردان, اینجا طهران است, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

گذر جوانمردان

«افزایش قیمت نان اعتراض مردم، دزدی، جنایت و بالطبع از بین رفتن امنیت عمومی را درپی داشت. لوطی‌هاکه در هر آشوبی زودتر از هر گروه وارد معرکه می‌شدند، این بار نیز در راس مردم معترض قرار گرفتند.
در فارس، «رضا قاسی» رئیس الواط، با تحریک جماعتی از لوطی‌ها و اوباش بلوایی علیه قوام‌الدوله- کارگزار فارس- ترتیب داد. جمعیت شورشی که شامل زنان نیز می‌شدند، در مواجهه با قوام‌الدوله سخنان رکیک ناهنجار اظهار داشتند و خواستار عرضه چندین هزار من گندمی شدند که قوام احتکار کرده‌بود. در تبریز، برخی الواط که سابقه عداوت با خانواده نظام‌العلما طباطبایی داشتند، فرصت را غنیمت شمردند و به بهانه احتکار گندم در خانه نظام‌العلما به آن‌جا حمله برده و خواستند به غارت بپردازند. به دستور نظام‌العلما درها را مسدود کرده و از بالای بام به دفاع پرداختند. لوطی‌ها سعی کردند از دیوار بالا بروند اما با مقاومت نوکرهای نظام‌العلما مواجه شدند و این برخورد موجب مجروح و مقتول شدن جمعی از هردو طرف شد. لوطی‌ها کوتاه نیامده و صبح فردا باز به منزل نظام‌العلما حمله بردند، درها را شکستند و داخل منزل شدند. آنچه را یافتند غارت کردند و در و پنجره ‌ها را سوزاندند. حتی خانه عطاءالملک برادر نظام‌العلما و خانه ثقه‌الدوله منشی‌باشی برادرزاده نظام‌العلما را نیز به تاراج دادند. ظل‌السلطان بلوای نان در اصفهان را بدترین شورش زمان خود می‌داند. او تلاش کرد با رساندن گندم به نانوایی‌ها از قیمت نان بکاهد، اما به نقل از روزنامه اختر، امام جمعه اصفهان در واکنش به «طرح غله دیوانی به خبازها به عادت معموله، عوام کالانعام را برانگیزانید». دسته‌جات الواط به ریاست الماس، برادر امام جمعه و شیخ احمد محرر امام جمعه با دسته‌های چندهزار نفری راه افتادند و . . .»
گذر جوانمردان؛ لوطیان عصر قاجار؛ فریبا مرادی؛ نشر تاریخ؛ چاپ‌ اول؛ ‌‌۱۴۰۱؛ ص ۱۰۱
(کتاب به بخشی از فرهنگ فتوت و عیاری می‌پردازد که دارای پیشینه‌ای دراز است و در دوره قاجار به لوطی‌گری شناخته می‌شود)

گذر جوانمردان, گذر جوانمردان, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

حظ کردیم و افسوس خوردیم

«روز بعد به بادکوبه رسیدیم. حاج امین‌الضرب معادل سیصدهزارتومانِ آن وقت نفت خرید و سپس ما را وداع گفته سوی مسکو شتافت. زیرا در آن‌جا خانه ملکی و مستغلات داشت و همسر روسی‌اش به انتظار دیدار او بود. شب با راه‌آهن عازم تفلیس شدیم. در آن‌جا به زیارت قبر شیخ صنعان معروف که در کوهی واقع است، رفتیم و بعد به تماشای موزه و اماکن تماشایی شهر پرداختیم. شنیده‌بودم که گردنه قفقاز از جاهای دیدنی است و بر آن بودم که از آن راه بروم. تصمیم خود را با مستوفی‌الممالک در میان نهادم و چون او را نیز این فکر خوش آمد، پس از شبی درنگ در تفلیس با کالسکه از راه گردنه آهنگ قفقاز کردیم. طبیعت وحشی و با جبروت و در عین حال مصفای راه مزبور را در جای دیگر ندیدم و در توصیف آن که از نیروی کلکم بیرون است بدین شعر قاآنی اکتفا می‌ورزم: گه به مغاکی ز حد هستی بیرون/ گه به فرازی ز آفرینش برتر. در ورشو مستوفی‌الممالک و همسفرهایش به مناسبتی چند روز ماندند ولی من و همراهانم به راه ادامه داده، اطریش و آلمان و بلژیک را یکی پس از دیگر پشت سر نهاده، یکسر به پاریس شتافتیم. در کلنی راه‌آهن دو ساعت توقف کرد. من موقع را مغتنم شمرده برای تماشای شهر پیاده شدم. هنز چند گام در خیابان مقابل ایستگاه پیش نرفته‌بودم که سه نفر با کلاه‌های ایرانی نظرم را جلب کردند و چون نزدیک رفتم آقایان امیرنظام، وکیل‌الدوله و ناصر همایون را شناختم. پس از روبوسی گفتند که شاه به علت بیماری اتابک این‌جا مانده و اکنون مشغول تماشای کلیسای بزرگ و معروف شهر است. من بی‌درنگ به کلیسای مزبور شتافته به حضور شاه رسیدم و پس از نیم ساعت مرخص شده به عیادت صدراعظم رفتم و از آن‌جا به ایستگاه راه‌آهن. . .»

امین‌الضرب, حظ کردیم و افسوس خوردیم, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

بوطیقای شهر

«وقتی ما در یک کافه، در یک بیسترو یا در یک اغذیه‌فروشی (اسنک) روزنامه‌ای می‌خوانیم، این روزنامه (هرچند یک روزنامه واحد باشد) روزنامه یکسانی نخواهدبود.- و یا دست‌کم نگاهی که به آن می‌شود یکسان نیست و کارکرد یکسانی نخواهدداشت. خواننده در این حالت از روش‌های مختلفی استفاده می‌کند تا جایگاه خود را نسبت به محیط تغییر دهد. در بیسترو روزنامه تنها یک پیوند دیگر (برای رابطه با اطرافیان) است. در این حالت، روزنامه‌خواندن مشترک سبب می‌شود مشتریان ثابت‌قدم بیسترو با یکدیگر احساس همبستگی بیشتری کنند و هم‌چنین خود را متعلق به مکان واحدی بپندارند ( که البته این امر ضرورتا به معنای آن نیست که آن‌ها خود را طبقه یکسان اجتماعی بدانند). مشتریان بدین‌ترتیب احساس می‌کنند علاقمندی‌های یکسانی دارند. آن‌ها باهم روی عنوان یکسانی تمرکز می‌کنند یا به داستان مصور مشابهی می‌نگرند. . . درست برعکس، مشتری کافه از روزنامه برای آن استفاده می‌کند که از دیگران فاصله بگیرد. برای ان‌که گاه برای سرگرمی به دیگران نگاهی بیندازد، بدون این‌که این نگاه چندان عمیق باشد. در این حالت، روزنامه تبدیل به نوعی ابزار دفاعی شده و کمک می‌کند تصویر خواننده نزد خود کامل‌تر شود؛ تصویر انسانی که دارای یک «خودآگاه» است. دارای یک شخصیت خاص ولو آن که دیگران هم در آن کافه و در میزهای دیگر همان روزنامه را بخوانند. روزنامه بیسترو تفریح شامگاهی محسوب می‌شد، وسیله‌ای مشترک برای رفع خستگی پس از یک روز کاری. اما در کافه روزنامه در صبح نقش خود را به بهترین نحو بازی می‌کند. مشتری کافه به وسیله روزنامه و از طریق تفریح در این صبحگاه، «خود را از تعهداتش آزاد می‌کند». او از جهان فاصله می‌گیرد تا نگاهی از دور بر جریان حوادث بیندازد. او دیگر جزئی از کسانی نیست که چنین حوادثی بر سرشان می‌آید. . . مشتری اغذیه‌فروشی روزنامه‌ای را در دستانش می‌گیرد، اما او روزنامه را فقط نگاه داشته و کاری با آن نمی‌کند. او از آن وحشت داشته که در خانه تنها بماند و از آن‌جا که در «این‌جا» هیچ آشنایی نمی‌یابد، صفحات روزنامه را یکی بعد از دیگری ورق می‌زند. تناقض دردناکی است. زیرا او کمی بعد از آن‌که با شتاب وارد اغذیه‌فروشی می‌شود، آن راترک می‌کند و از آن روی برمی‌گرداند، در حالی که روزنامه‌ای را ورق می‌زند که به اندازه آن اغذیه‌فروشی تهی و توهم‌زا است؛ اغذیه‌فروشی‌ای پر از مشتریانی که موجوداتی خیالی بیش نیستند، هم‌چون خبرهای خیالی روزنامه. . . در چای‌خانه کسی روزنامه نمی‌خواند. دلیل این امر ادب و احترام‌گذاشتن به دیگران است، به‌خصوص به این دلیل که کسی قدم در این . . .»

شما که غریبه نیستید, بوطیقای شهر, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

شما که غریبه نیستید

من نمایشنامه‌ای نوشته‌ام به نام «خیانت برادر». یک ماه تمرین کرده‌ایم. بعداز ظهر دم غروب برای معلم‌ها و بچه‌ها و اولیای دانش‌آموزان اجرا داریم. من هم کارگردانم و هم نقش برادر خیانتکار را بازی می‌کنم. نقش‌های دیگر را ایزدی، گلستانی، ابراهیمی، ثانی و جعفری و چند تا دیگر بازی می‌کنند. یکی از بچه‌ها هم قرار است فلوت بزند و من ترانه گلنار «داریوش رفیعی» را بخوانم. ساز دهنی هم داشتم. تمرین کرده‌بودم که میان‌ پرده‌های نمایش بزنم. بعد آقای مدیر برای تماشاگران سخنرانی کند و ازشان بخواهد به مدرسه کمک کنند تا پیش از آمدن برف و باران پشت بام کلاس‌ها را کاهگل کند. نواب‌زاده هم می‌آید که گریم‌مان کند. اسمش «نواب‌زاده نمایشی» است. تهران بوده و کلاس تئاتر دیده. همه‌چیز می‌داند. کارگردانی، بازیگری، گریم، دکور، موسیقی. با نواب‌زاده دوستم. در نمایش‌هایی که بیرون اجرا می‌کند، نقشی هم به من می‌دهد. بیشتر نمایش‌ تاریخی اجرا می‌کند. «فرنگیس و سیاوش»، «یحیی برمکی»، «نادرشاه». آگهی‌های نمایشش را من می‌نویسم، عین آگهی‌های سینما، می‌چسبانم به در و دیوار شهر. چند نمایش هم برای بچه‌های شبانه‌روزی می‌نویسم و با آن‌ها تمرین می‌کنم و توی خوابگاه نمایش می‌دهیم. میان یکی از این نمایش‌ها یکهو سروکله پدرم پیدا می‌شود. تو آن هیر و ویر بغلم می‌کند و گریه می‌کند و معرکه راه می‌اندازد.

شما که غریبه نیستید, شما که غریبه نیستید, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

سن‌پیترزبورگ موزیکانچی دارد

«صاحبی ایلچی داخل آن خانه که شدند از چندین پله‌ها که از سنگ مرمر ساخته‌اند، گذشتند و با اتاق و مکان‌ها رسیدند. ملاحظه شد در طبقات آن به همه جهت به قدر دویست-سیصد اتاق و مکان بسیار بزرگ و وسط و کوچک به اقسام ترکیبات ساخته‌اند که هریک مختص وقتی و کاری و امری می‌باشد. در هر اتاق آیینه‌های بزرگ و کوچک و پرده‌های تصویر از هر قسم و هر مقوله که به خاطر خطور نماید و کرسی و میز و چلچراغ‌های طلا و نقره و شمعدان‌های طلا و نقره که از حد شمار بیرون است در اطراف می‌باشد. از جمله دو سه اتاق و مکان راهروی طولانی در آن‌جا واقع است که متصل به هم از دو طرف تصویرات عمل قدیم فرانسه و انگریز، بزرگ و کوچک از هر قسمی و هر شکلی که بخاطر بگذرد آویخته‌اند که در میان اهالی فرنگ آن تصویرات هر یک ده هزارتومان، پنج هزارتومان، کمتر- بیشتر دادوستد می‌شود. در بعضی اتاق‌ها اسباب و اساسی از پادشاهان قدیم از هرجا در آن‌جا آورده، گذاشته‌اند. از جمله در اتاقی اسباب پادشاهی طلا و نقره مکلل ملیله، از هر قسم ظروف، عمل هندوچین و خِتا در کتاب‌دان‌های آیینه بسیار گذاشته‌اند که از خارج نمایان است. در مکان دیگر آن‌چه از معادن به عمل می‌آمد از مقدله یشم و عقیق یمنی و فیروزه و مرجان و امثال این‌ها در جعبه‌های آینه بسیار گذاشته‌اند و اغلب در روی عقیق یمنی و یشم و مرجان تصویرات و اشکال و چیزهای غریبه ساخته‌اند. . . . چند چیز غریب در این خانه ملاحظه شد. در اتاقی داخل شدیم زینت بسیاری داشت و سقف آن منقش بود و اطراف، تصویرات بسیار داشت. در وسط اتاق درختی با شاخ و برگ از مطلا ساخته‌بودند و ریشه درخت را در روی تخته سنگ یشمی که منبت و مکلل و طلاکاری کرده‌بودند، تصب نموده‌بودند و طاووسی به قد طاووس واقعی از طلا ساخته، در یک طرف درخت برپا داشته‌اند و خروسی از طلا در طرف دیگر. . . »

سن‌پیترزبورگ, سن‌پیترزبورگ موزیکانچی دارد, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

قصه خوبِ دوستانِ خوب

خانه اردیبهشت اودلاجان مقصد فرهیختگانی است که دل در گرو آبادانی میهن دارند. نیکانی که از احیای هر خانه و محوطه‌ای لذت می‌برند و حاضرند غم‌خواری و همراهی کنند. چند روز پیش، دو خانم عزیز که برای بازدید خانه آمده‌بودند، متوجه شدند ما حدود ۱۵۰ جلد کتاب قدیمی داریم که متاسفانه فرصت نکرده‌ایم فهرست‌برداری کنیم.

کتاب‌های «بهروز»

خانواده «بهروز» خانواده فرهیخته‌ای است. در روزهای اول تابستان، از این خاندان گرامی، دکتر مازیار بهروز به خانه اردیبهشت اودلاجان آمد، همراه رضا کیانیان. بازدیدی از خانه و گپ‌وگفتی شیرین.

محمود مردانی

محمود مردانی، برای خیلی‌ها فقط یک اسم، و برای همه اطرافیانش، یک رفیق خالص و پایدار است. دوستان و دوستداران بسیاری دارد. از هنرمند و دانشگاهی تا آرایشگر و کاسب والامقام.
محل کارش، به نوعی پاتوق این آدم‌ها است. او پس از اولین بازدیدش از «خانه اردیبهشت اودلاجان» در فرصت‌هایی به این‌جا آمده و دوستانش را هم با خودش همراه کرده. در یکی از این دیدارها، بیش از سی جلد کتاب به کتابخانه مجموعه هدیه کرد. از پائولو کوئیلو تا محمود دولت‌آبادی و از فرهنگ تک‌جلدی دانشگاهی تا مجموعه اشعار سیدعلی صالحی. فهرست کتاب‌هایش را با اشتیاق در بانک اطلاعاتی کتابخانه ثبت کردیم تا هرکس نیازی به مطالعه این‌ها دارد از دیدن «خانه اردیبهشت اودلاجان» هم لذت ببرد.

علیرضا شاهرخی‌نژاد

خیلی خوب است که اهالی محله خود را جزئی از خانه اردیبهشت اودلاجان بدانند. یکی از نمونه‌های این هم‌پیوندی را در روزهای اخیر شاهد بودیم. هم‌محله‌ای ما، آقای علیرضا شاهرخی‌نژاد، نزدیک به بیست عنوان کتاب برای ما فرستاد که عموما در حوزه دین و دینداری بودند. در میان‌شان، البته زندگینامه کامل همسر امام خمینی در دو جلد با عنوان «یک قرن زندگی پرماجرا». می‌دانیم که این بانوی بزرگوار فرزند پامنار بود.

سیروس مهراندیش

سیروس مهراندیش
یکی از معماران خوش‌ذوق و خوش‌فکر معاصر ما، سیروس مهراندیش است. یکی از ارکان «مهندسان مشاور آژند شهر». کارنامه طول و درازی دارد و در بسیاری فعالیت‌های صنفی فعال بود و هنوز هم هست، هرچند نه مثل گذشته. از فعالان «کانون مهندسان معمار دانشگاه تهران» است که برنامه بسیار مفید «پاکت آبی» را با کمک دوستان و همکارانش اجرا می‌کرد که برنامه خوبی برای آموزش معماران جوان بود با شنیدن و بررسی پروژه‌هایی که توسط خود طراحان آثار ارائه و گفته می‌شد که «چه طراحی کردند، چه اجرا شد» و مهم‌تر آن‌که، «چرا چنین شد».

پیروز پروین

پیروز پروین، فرهیخته و دانش‌آموخته صنعت و هنر، چند ده جلد کتاب به کتاب‌خانه اردیبهشت اودلاجان هدیه کرده که حال و هوای آن سال‌ها را دارند. از ترجمه‌های فیروز شیروانلو و حمید عنایت تا «هزارسال نثر پارسیِ» کریم کشاورز.

محمد تاجیک

محمد تاجیک را همه سینمایی‌ها می‌شناسند. «مرد مهربان» سینمای ایران است که «دیپلماسی صله رحم» راه انداخته و تور بزرگی برای رفاقت و مودت هنرمندان پهن کرده.

در آستانه شب یلدا، به رسم مالوف، سری به خانه اردیبهشت اودلاجان زد و تعدادی کتاب در حوزه سینما و ادبیات داستانی به کتابخانه ما هدیه کرد. از جمله، «فرهنگ فیلمنامه» و «تاریخ سینما» و هفت هشت کتاب دیگر.

آرش رئیسی

آرش رئیسی شاعر است و اهل گفتگو و البته طرفدار محیط زیست پایدار. کتاب شعرش «با بانو و بی بانو» نام دارد. اخیرا به بازدید نمایشگاه «ماجرای نبودنت» (اثر محمدصادق دهقانی) آمده‌بود. در جوار این بازدید دو کتاب به کتابخانه اردیبهشت اودلاجان هدیه کرد. هر دو با امضای نازنین خود.

محسن پیرداده

یکی از امیدواری‌های جامعه مدنی ایران، آن است که بخش بزرگی از بدنه مدیریتی کشور در لایه‌های میانی و کارشناسی را افرادی تشکیل می‌دهند که علاوه بر توان فنی و کارشناسی، علاقمند به جامعه و فرهنگ ایران هستند. این بخش مهم جامعه، معمولا اهل مطالعه و آشنایی با تازه‌های جهانی است. محسن پیرداده یکی از این کارشناسان و مدیران ارجمند کشور است.

علی شیلاندری

در میان مستندسازان کشور، علی شیلاندری چهره خاص خود را دارد. کم می‌سازد ولی خوب می‌سازد. شاهکار او مستند «دیون و بودن» است. این مستند دو بار در خانه اردیبهشت اودلاجان به نمایش درآمده و در هر دو جلسه هم کارگردان عزیز حضور داشته و به پرسش‌های مخاطبان پس از نمایش فیلم پاسخ داده‌است.

نمایش 51 - 75 از 4,291

 نام کتاب عنوان فرعی نویسنده مترجم ناشر سال موضوع نسخه
رمز داوینچیدن براوننوشین ریشهرینگارینه1385رمان1
فنون طراحی و ترسیمتام پورتر ، سو گودمنمحمد احمدی نژادنشر خاک1383معماری1
میکی و دوستان؟سروشه آقایییگانه اندیش1394کودکان3
بابا اسفنجیاستیون بنکسمجتبی پور محسنیگانه اندیش1394کودکان1
ریو 2ریچارد گلی ، آلیسون اسنودن، دیوید فاینسروشه آقایییگانه اندیش1394کودکان1
گوسفند زبلریچارد گلی ، آلیسون اسنودن، دیوید فاینسروشه آقایییگانه اندیش1394کودکان1
لولوی من کو؟آمندا نولرضی هیرمندیکتاب های سنجاقک1398کودکان1
این کلاه من نیستجان کلاسنپروین علی‌پورکتاب های سنجاقک1396کودکان1
تو مزرعه کی بود؟ چی بود؟نیلوفر بهارینشر افق1396کودکان1
می‌خواهم کلاهم را پس بگیرمجان کلاسنپروین علی‌پورکتاب های سنجاقک1396کودکان1
موبایلاینگو شولتسهمحمود حسینی‌زادنشر افق1393داستان1
نوپای ناباریک ریزمحمدجواد احمدپور سید علی فاطمی خوراسگانیستکا1392آموزشی1
شماس شامیمجید قیصرینشر افق1398رمان2
کتاب اصفهانگروه نویسندگاننشر افق1394داستان1
مجموعه ماهی سیاهه نوازندهلئو لیونیغلامرضا امامیکتاب های سنجاقک1395کودکان4
آخرین شاگرد: برخورد شیاطینجوزف دیلینیمریم منتصرالدولهنشر افق1399رمان1
قصر نیمه‌شبجلد دومکارلوس روییز زفونآرزو احمینشر افق1398رمان3
می‌می‌نی تو مهد کودک، دوسته با فیل و اردکناصر کشاورزنشر افق1398کودکان2
پرنده رو درخته می‌می‌نی شده شلختهناصر کشاورزنشر افق1398کودکان3
می‌می‌نی گل می‌کشه یا نی نیناصر کشاورزنشر افق1398کودکان2
می‌می‌نی دیگه بیکاره، دوست و رفیق ندارهناصر کشاورزنشر افق1398کودکان1
می‌می‌نی الهی بد نبینیناصر کشاورزنشر افق1398کودکان1
می‌می‌نی یه عالمه شیرینیناصر کشاورزنشر افق1398کودکان1
بغل را دوست داره پانی!ماریون بیهافسانه شعبان‌نژادشرکت انتشارات فنی ایران1398کودکان1
جودی به کالج می‌رودمگان مک دونالدمحبوبه نجف‌خانینشر افق1400کودکان2
 نام کتاب عنوان فرعی نویسنده مترجم ناشر سال موضوع نسخه