سلام
چارهای نیست مگر مردم آستین بالا بزنند و محله و شهر خودشان را به دست گیرند و در غم و شادی آن شریک باشند. زمانه طوری شده که کنار گود ایستادن و ایرادگرفتن مشکلی را حل نمیکند. در این شرایط نه مدیران قادرند به تنهایی بار مدیریت شهر را به دوش بکشند نه مردم این امکان را دارند تمام خواستههای خود را محقق کنند. نه مدیریت از عمق مطالبات مردم باخبر است، نه مردم از گیر و گور مدیریت، بهتمامه، خبر دارند. نتیجه این شده که مردم مرتب غر میزنند و گلایه میکنند و مدیریت هم کار خودش را میکند. در اغلب شهرها و محلههای ما و دیگران، در تمام جهان، روال چنین است و نوعی گیجی و «از این ستون به آن ستون فرجی است» بر مناسبات شهری حاکم است. اما، حتما، در جایی و در زمانی، این وضع خواهد ترکید. یا به بنبست کامل خواهدرسید. آنچه که امروز این پیچیدگی و معضل را حادتر میکند آن است که در سایه فضای مجازیِ هرروز نیرومندتر، هر شهروند به تنهایی یک رسانه است و از این رسانه برای طرح مطالبات خود استفاده میکند. جهان خیلی کوچک شدهاست و همه همدیگر را میشناسند و از کار و بار هم آگاهند.این جهان به همپیوسته از سویی حسن است از سویی عیب. اینکه مردم در جریان همه اتفاقات قرار بگیرند، حسن قضیه است اما گستردگی و وسعت اطلاعات منتشرشده در فضای مجازی چنان است که بسیاری را به ترک آن تشویق میکند.
بسیاری از مردم زیر بار بمباران اطلاعاتی دچار سرگیجه میشوندو تنها راهرا «فردگرایی» ناخواسته میدانند. این همان عیب بزرگ بمباران اطلاعاتی است. در چند دهه پیش شاهد بودیم فروپاشی کشورهایی را که ظاهرا هیچ مشکلی نداشتند. همه مردم مدرسه و دانشگاهشان به راه بود، خانه در اختیارشان بود، هیچکس بیکار نبود و هزار امتیاز دیگر. ولی مردم دنبال «خود» خودشان بودند. میخواستند در امور محله و شهر سهم داشتهباشند و حق داشتهباشند اشتباه کنند. امروز هم چنان خواسته و مطالبهای در جریان است. مردم عادی خود را در زندگی اجتماعی و محلهای خود «کاره»ای نمیدانند و فشار میآورند تا رخنهای در پوسته مدیریت بیندازند و از آن روزنه فرصت اظهار وجود داشتهباشند. این همان اصل دوم در دانش شهرسازی موسوم به «توسعه راهبردی شهر: سیدیاس» است. اصل حکمرایی خوب. طبق این اصل، دیگر نمیتوان بر ژن یا جنم حکمروایی تکیه زد. همه مردم میتوانند در حد و مقیاس خودشان صاحب این ژن و جنم باشند فقط میدان عمل لازم دارند. مدیریت هم اگر خردمندانه عمل کند باید به این مطالبه میدان دهد، مردم با ورود شخصی و عینی به میدان مدیریت است که با پیچوخم مدیریت آشنا میشوند و از حجم و وسعت گلایهها و خواستهای خود کم میکنند. به عبارتی دیگر، هم مدیریت و هم مردم به سطحی از واقعگرایی و تفاهم متقابل میرسند.