مستند پ مثل پلیکان

گزارش مستند پ مثل پلیکان, گزارش مستند پ مثل پلیکان, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

نودوششمین شب فیلم/ 22 آذر ماه 1402 خورشیدی

در توصیف فیلم «پ مثل پلیکان» از پرویز کیمیاوی، یک حرف مکرر است: فیلم یا مستندی شاعرانه. همین وصف کافی است تا انتظار خودمان از این فیلم را با متر و مقیاس مناسبِ عنوان بسنجیم. در اثر شاعرانه، هنرمند هیچ تعهدی به روایت واقعیت یا رویداد واقعی و مستند ندارد. او ذهن خود را سوار بر رویدادی نادر می‌کند و به مخاطب فرصت می‌دهد تصویرهای ذهنی خود را از آن فیلم بسازد. در فیلم شاعرانه، درست مثل یک کلاژ، کارگردان سکانس‌ها و پلان‌هایی را که به او امکان می‌دهد حرفش را بزند، کنار هم می‌آورد و از مخاطب می‌خواهد رویا و تصور خود را از اثر برداشت کند. همین. بنابراین وقتی با فیلم «پ مثل پلیکان» روبرو هستیم نمی‌توانیم از کارگردان انتظار داشته باشیم ربط کودکان شرور با کودکان صبور را بیان کند.

 

نمی‌توانیم توقع داشته‌باشیم که فیلم بگوید چه شد که پیرمرد بالاخره حاضر شداز مامن مخروب خود به شهر برگردد و به سراغ پلیکان برود. کارگردان در این فیلم حرف‌هایی دارد و داستان آمیرزا سیدعلی بهانه است. در نودوششمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان، این فیلم، در مجموعه مستندهای «به یاد بزرگان» به نمایش درآمد و مخاطبان توانستند پس از 51 سال از ساخته‌شدن این فیلم، آن‌را برای بار اول یا چندم تماشا کنند.

واکنش‌های مخاطبان بسیار متنوع و جذاب بود. در مقابل نظر یکی از مخاطبان که فیلم را فاقد ساختار منسجم می‌دانست و اول و آخر آن را بی‌ارتباط باهم می‌دانست، مخاطبی دیگر، فیلم را اثری برجسته و ناب می‌داند که «کم، گزیده و نغز می‌گوید. درست مثل یک اثر شعری. در فیلم شاعرانه بر شخصیت‌پردازی تکیه نمی‌شود. بر درون‌مایه تاکید می‌شود».

نمادها

از نظر یکی از مخاطبان، «کیمیاوی دنبال ارائه نماد است. پلیکان نمادی از یک حقیقت است. نشانه پاکی، مهربانی، صفا و صمیمیت. و همین‌طور نماد خنکی و آسایش در شهری گرم و کویری. خرابه‌هایی که حکم مامن پیرمرد را یافته‌اند، نماد حس و حال پیرمردی است که از شهر دلخوراست و از آن به ویرانه‌های یک قلعه پناه آورده. به گذشته تاریخی‌اش.

 گذشته‌ای که با تمام ابهت کالبدی‌اش ویران است و مخروب. از سوی دیگر، پسرک نماد و پیام‌اور تغییر است. در فیلم به پیرمرد تاکید می‌کند که شهر عوض شده همان شهر چهل سال پیش نیست. به پیرمرد یادآور می‌شود شهر دیگر همانی نیست که پیرمرد از آن گریخته. نوید می‌دهد هم شهر و هم مردم عوض شده‌اند. در باغ گلشن که از خاطرات پیرمرد از شهر است، یک پلیکان دارد در آب می‌خرامد. پلیکانی سفیدو مهربان. و پلیکان تبدیل می‌شود به نماد مهربانی و پاکی و صمیمیت».

این مخاطب، در ادامه حرفش به نکته زیبایی هم اشاره دارد: «وقتی بالاخره پیرمرد حاضر می‌شود به شهر برگردد، به سلمانی می‌رود، ریش و سر را اصلاح می‌کند، لباس سفید و شکیل می‌پوشد انگار دارد داماد می‌شود. با چنین شمایلی به شهر برمی‌گردد. با لباس سفید و پاکیزه، با سر و رویی آراسته و مرتب».

 

مستند پ مثل پلیکان چهارشنبه 22 آذر ماه ۱۴۰۲

بدین‌تریب برگشت پیرمرد به شهر، نشانه یک تحول و تغییر اساسی در او است. و یک نکته ظریف هم در این سفر دوباره به شهر وجود دارد. او که بعد از چهل سال دوباره به شهر برمی‌گردد، انگار به ندای درونی و ذاتی خودپاسخ می‌دهد. 

«او در نیمکتی فرسوده نشسته و منتظر آمدن پسرک است که به شهر برود. پسرک با یک کالسکه می‌آید. پیرمرد تنها چیزی که به زبان می‌آورد این است که «چرا دیر کردی؟!» یعنی اگر او چهل سال در یک خرابه تاریخی دور از شهر زندگی کرده، خواست قلبی و ذاتی او نبوده. مجبور بود.

حال که اتفاقی افتاده و پسرکی در مسیر زندگی‌ش قرار گرفته و او را به بازگشت به شهر فرا می‌خواند، آن تمنای درونی و ذاتی او، که تمنا و میل همه مردم است، سربرمی‌آورد. همه ما آرزومند دوستی و همدلی هستیم‌و اگر روزگاری را به عزلت و تنهایی می‌گذرانیم خواست قلبی و انسانی ما نیست. تحمیلی است. اگر بهانه یا سببی پیش آید که دوباره به دل شهر و آغوش مردم بازگردیم، سر از پا نمی‌شناسیم. این‌جاست که سوال پیرمرد ازکودک مهم می‌شود: چرا دیرکردی؟»

معلمِ خوب!

نکته بسیار زیبایی را یکی از مخاطبان که خود آموزگار است، اشاره می‌کند: «ابتدای فیلم که پیرمرد دارد برای کودکان سربه‌هوا سخنرانی می‌کند، استعاره‌ای است از کلاس درس. و در ذات و جان معلم هست که درس می‌دهد به این امید که اگر حتی حرفش فقط یک نفررا هم تحت تاثیر قرار دهد، برایش کافی است. معلم انتظار ندارد همه به حرف او اعتماد کنند.

 معلم انسانی قانع وفروتن است. اما می‌داند که اگر همان یک نفر از صمیم قلب به حرف معلم برسد، اتفاق بزرگی می‌افتد. در فیلم می‌بینیم همه بچه‌ها شیطنت و سنگ‌پرانی می‌کنند و پیرمرد، آموزگار، را عصبانی و ناراحت می‌کنند و در می‌روند. فقط یک بچه می‌ماند. همانی که منشا اثر می‌شود و پیرمرد را به شهر و زندگی برمی‌گرداند». این روایت را مخاطب دیگری چنین تکمیل می‌کند: «آن کودک چنان به دل پیرمرد می‌نشیند، چنان نفس مسیحایی پیدا می‌کند که مورد وثوق و اعتماد کامل پیرمرد قرار می‌گیرد. وقتی کالسکه می‌آید که پیرمرد را به شهر ببرد، پیرمرد از دیدن کالسکه‌ران ناراحت می‌شود که «این کیه؟» و پسرک می‌گوید او کور و کر و ناشنوا است و فقط آن‌ها را قرار است به باغ گلشن برساند.

پیرمرد با گفتن این جمله که «من به شما اعتماد دارم» حاضر می‌شود سوار شود تا به شهر بروند. پسرک را «شما» خطاب می‌کند. در حقیقت پسرک مسیحای او می‌شود».

عشق نافرجام

داستان فیلم، ظاهرا، بسیار ساده و معمولی است. مردی به نام سیدعلی عاشق دختری است. به خواستگاری‌ش می‌رود و خانواده دختر مخالفت می‌کنند. دختر هم دوسه سالی صبر می‌کند ولی همه تلاش‌ها بی‌نتیجه می‌مانند و او تن به ازدواج با مرد دیگر می‌دهد.

 این‌جا است که مرد دل به صحرا و بیابان می‌سپارد. از شهر بیرون می‌زند و در خرابه‌های یک قلعه تاریخی سکنی می‌گیرد. کودکان روستا او را گاه دیوانه می‌نامند گاه پیر آواره. کارگردان وقتی سراغ این پیرمرد می‌رود که ازسکونت او دراین عزلت چهل‌سال می‌گذرد. در همان اوان، یک پلیکان مهاجر توسط یک چوپان زنده‌گیری می‌شود و در اختیار باغ گلشن قرار می‌گیرد.

 آن‌ها هم بال‌های پلیکان را کوتاه می‌کنند که نتواند پرواز کند و بگریزد. این اتفاقات اسباب و ابزار کافی برای خلق اثری است که نامش «پ مثل پلیکان» است. ترکیبی ناب و شاید سوررئالیتی. به روایتی دیگر، پلیکان همزاد طبیعی پیرمرد است. بال‌های پرواز پیرمرد را هم قطع کرده‌اند. عشق و رویای او را از او گرفته‌اند. 

انسانی که آرزو و رویا نداشته‌باشد، مثل پلیکان اسیر و بدون بال پرواز است. تنهایی پیرمرد با تنهایی پلیکان درمی‌آمیزد و با آمدن کودک به این ماجرا مثلث مهربانی، تنهایی و حزن خوش شکل می‌گیرد. با این نگاه، فیلم «پ مثل پلیکان» درون‌مایه‌ای تاریخی و ادبی هم دارد. شاید هم درون‌مایه‌ای عرفانی.

 آن‌جاکه سخن‌از «حزن خوش» است. حزنی که به شادمانی می‌رسد. حزنی که خمیرمایه شادی و شعف است. همانی که همایون خرم در وصف موسیقی ترانه «غوغای ستارگان» می‌گوید وقتی موسیقی‌اش با شعر «امشب شوری در سر دارم» سنجیده می‌شود که در برابر شعر شورانگیز و رویاپرداز، موسیقی حزن‌آلود قرار دارد. همایون خرم می‌گوید این موسیقی که در «گام وصال» است، همان حزن خوش است. حزنی که ذات شادمانه دارد و شکوفا می‌شود».

امید و فروپاشی!

«فیلم سمبلیک است. امید را نشان می‌دهد. نشان می‌دهد که یک اتفاق ساده ممکن است زندگی‌مان را متحول کند». آمدن یک پسر به زندگی پیرمرد او را از سکونت در خاک و خل یک ویرانه تاریخی خلاص می‌کند. فیلم تاکید دارد که تحول ذهنی پیرمرد تحولی ساده و زودگذر نیست.

 وقتی او به شهر می‌رسد، در تصویری روشن شاهد فروریختن قلعه هستیم. برج و باروی آن دارند می‌ریزند. یعنی پیرمرد راه برگشت ندارد. تصمیم خود را گرفته و دیگر از مردم گریزان نیست. او در این بازگشت، گویی، پالوده شده. به عشق خود رسیده. این‌بار عشقش تمثیلی و استعاری است نه خاکی و فانی. 

وقتی پلیکان خرامان در استخر را نظاره می‌کند با آن فواره‌های پرشور و حال، چنان مبهوت و واله است که انگار به معشوق رسیده‌است. دل به دریا می‌زند و می‌رود پلیکان را در آغوش کشد. 

پلیکان نیز مثل تمام عشق‌ها و معشوق‌ها حاضر نیست به همین سادگی به آغوش کشیده‌شود. خودش را از دسترس مرد دور می‌کند. عشوه‌های طنازانه‌ای که تمام مزه و ابریشم عشق‌بازی است. 

و مرد در تکاپو است که خود را به عشقش برساند. حاضر است جانش را بدهد تا به پلیکان برسد. و می‌بینیم که انگار به یک‌باره در آب غرق می‌شود. ما دیگر تن و اندام او را نمی‌بینیم.

 شته بلند آب را می‌بینیم. انگار آب را در خود گرفته. تداعی عشق شیخ صنعان به دختر نصارا در شعر شیخ عطار. وقتی عشق آید، تن به سختی باید داد. «در ره روح، پست و بالاهاست/ کوه‌های بلند و صحراهاست».

شهرِ غایب!

به باور یکی از مخاطبان، «متاسفانه، در هنر و سینمای ایران، شهر غایب است. بخصوص در آثار موج نو سینمای ایران در سال‌های گذشته. ما شهروند و شهر را نمی‌بینیم. در نقاشی‌های‌مان هم اثری از شهر نیست. بزرگ‌ترین رمان ما هم در روستا می‌گذرد و قصه گل‌محمد است و مارال و روستا. این موضوع ممکن است بسیار فراتر از خواست یا تفکر یک فیلم‌ساز تک باشد. 

امری اجتماعی و ملی است. گویی ما وارد شهر و مناسبات شهرنشینی نشده‌ایم. اگر قصه و اثری هم با موضوع شخصیتی شهرنشین است، آن هم به شهر نمی‌پردازد. به یک شخص می‌پردازد. 

در حالی‌که در اروپا شاهدیم چقدر خیابان‌های شهر و آدم در نقاشی‌ها هست. چقدر زندگی شهری و مناسبات بین شهرنشینان در نمایش‌ها و فیلم‌ها هست. برای تبیین چنین امری باید ساعت‌ها و روزها بحث کرد».

در این باره، یکی از مخاطبان به نکته خوبی اشاره دارد و معتقد است «خوشبختانه کیمیاوی ضد شهر نیست. اگر قهرمانش در یک عزلت بیرون شهر زندگی می‌کند نه به خاطر ضدیت با شهر، بلکه به‌خاطر ناکامی در معادله‌ای شهری است.

گزارش مستند پ مثل پلیکان, گزارش مستند پ مثل پلیکان, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

به همین خاطر، وقتی اتفاق مبارکی مثل ورود یک پسربچه به ذهن و زندگی این شخصیت پیش می‌آید، پیرمرد آراسته و پیراسته به استقبال شهر می‌رود.

 این نگاه را باید به فال نیک گرفت». همین نگاه را مخاطب دیگری هم دارد: «این فیلم یک دوران تاریک اجتماعی را با ابزار عشق به دنیای مدرنیته وصل کرده. پیرمرد با انداختن خود به آب، دارد خود را از جمود و خمودگی رها می‌سازد. 

از رخوت‌و عزلت دوری ازجامعه و شهر. او با این کار خود را تطهیر می‌کند. انگار قصه جنایت و مکافات تکرار می‌شود. گریز مرد از شهر اگر جنایت باشد، تطهیرش در آب باغ گلشن مکافات عمل است و به همین خاطر است که به دل می‌نشیند. ما مرد را می‌بخشیم و فرار او از شهر را نادیده می‌گیریم. بازگشت به جامعه». به‌هرحال، فیلم ارزشمند «پ مثل پلیکان» حرف برای گفتن دارد. رمز ماندگاری‌ش هم همین است. پس از نیم‌قرن از ساخته‌شدن فیلم، اگر بخواهیم چند فیلم ماندگار ببینیم، از جمله به سراغ این فیلم می‌رویم.

 
 
1
0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx