من تو هستم تو!

«فروغ در نامه‌ای به گلستان نوشت: «من هرگز در زندگی راهنمایی نداشتم. کسی مرا تربیت فکری و روحی نکرده‌است. هرچه که دارم از خودم دارم و هرچه که ندارم، همه آن چیزهایی است که می‌توانستم داشته‌باشم. اما کجروی‌ها و خودنشناختن‌ها و بن‌بست‌های زندگی نگذاشته‌است به آن‌ها برسم. می‌خواهم شروع کنم.» فروغ شاعری خلاق، کاوشگر و مستقل بود. «من به دنیای اطرافم، به اشیاء اطرافم و آدم‌های اطرافم و خطوط اصلی این دنیا نگاه کردم و آن را کشف کردم.» در او آفرینندگی و ادراک حاصلی چون جهان‌بینی پویا و استقلال اندیشه و عمل داشت تا جایی که هیچ حصاری او را محدود نکرد و با هرآن‌چه محدودیتی برای او فراهم می‌آورد، دشمنی داشت. «من از سلاله درختانم/ تنفس هوای مانده ملولم می‌کند/ پرنده‌ای که مرده‌بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم». فروغ با عشقی بارور درآمیخت، مجذوب شد. اما حل نگردید. فردیتش را حفظ کرد. در این وابستگی هویت و استقلالش را از دست نداد. عشقی آبستنِ کمال که او را به سوی تحقق خویش فراخواند. زنی که معلول نیروی بیرون از خود نبود، بر زندگی و سرنوشت خویش تسلط داشت و ارزش‌های خلاق خویش را شناخت و چون انسانی فرارونده آن را بیان کرد «من تو هستم تو/ و کسی که دوست می‌دارد/ و کسی که در درون خود/ ناگهان پیوند گنگی باز می‌یابد/ با هزاران چیز غربتبار نامعلوم/ و تمام شهوت تند زمین هستم/ که تمام آب‌ها را می‌کشد در خویش/ تا تمام دشت‌ها را بارور سازد.» خواسته‌های کاستن تنش روانی و درونی نبود. او زندگی مطمئن خود را برای کشف دنیای تازه و پر از تنش ترک کرد. «در سرزمین قدکوتاهان/ معیارهای سنجش/ همیشه بر مدار صفر سفر کرده‌اند/ چرا توقف کنم؟/ من از عناصر چهارگانه اطاعت می‌کنم/ و کار تدوین نظامنامه قلبم/ کار حکوکت محلی کوران نیست.». . . . ناکامی و بیداد نمی‌توانست سد راه او باشد. در برابر شکست‌ها و ناسازگاری‌ها شکیبا بود. . .

فروغ فرخزاد؛ روح‌انگیز کراچی؛ انتشارات داستان‌سرایان؛ چاپ‌‌ اول؛ ۱۳۸۳؛ ص ۳۲

(قصه فروغ فرخزاد قصه عشق است که از هر زبان بشنوی تازه است. این کتاب هم نگاه زیبایی به زندگی و شخصیت فروغ دارد.)

 

 

 

کتاب مکتب خانه در ایران
0
لطفا اگر نظری دارید برای ما ارسال کنیدx