نور از دل ظلمت برمیخیزد!
«خیام با بودن خود، با اندیشه خود، با بینش و آگاهی سدشکنانه خود، با سوالات بیپاسخ خود، با سرمستیِ زندگیبخش خود، بودن را به معنای بودن، معنی بخشیده و متجلی ساختهاست. خیام، اندیشه خیام، شخصیت شعوری خیام، بازتاب چند قرن سکوت، خفقان، لب فروبستن و فقر معلوماتی ملتی است که در سایه تاریکتر از تاریک برتریجوئیها و تحمیل سلیقهو روش خلفای عباسی و اموی در ایران به وجود آمدهاست و از سوی دیگر پذیرش ناگهانی خیام آن هم در سطح وسیع دنیای مسیحیت، محصول ضربات سنگین حکومت کلیسائی و تفتیش عقاید در قرون وسطی و فوران رنسانس بودهاست که شاخه پروتستان را در مسیحیت بارور کرد و اندیشههای خیام را پذیرا شد، و ما میتوانیم با توجه به پایههای حاکمیت قرون متمادی خلفای عباسی، به شرایط پیدایش خیام در ایران و شرایط قبول اندیشههای خیام در اروپا پس از تغییرات اساسی در آن سرزمین واقف شویم که به ما میفهماند همیشه تلالو نور از دل ظلمت برمیخیزد و نوابغ بلند اندیشه محصول زمانهای تاریک و زجرآورند. حافظ هم روشنگر زمان سیاه و تقلبآمیز آل مظفر بود، فردوسی هم برخاسته در زمان ستمکاری و ایرانسوزی ترکان غزنوی.
خیام درست در زمانی به تبلور و نورافشانی اندیشههای خود نشست که خواجه نظام الملک با آن همه دانش سیاست تحت تاثیر حکومت خلفای بغداد به نوشتن سیاست نامه پرداخت و قامت رسایِ دو فرزند جانباز ایران (بابک و مازیار) را که علیه ستمکاری خلفای عباسی برخاستند. . . . . »
«رباعیات حکیم عمر خیام»؛ مقدمه معینی کرمانشاهی؛ کتابسرای تندیس؛ چاپ چهارم؛ ۱۳۸۵؛ ص. . .
