پیکان سرنوشت

پیکان سرنوشت

محمود از دیدن پیشرفت کارهای کارخانه خیلی خوشحال شد. پس از بازدید از ساختمان ایران‌ناسیونال، در راه مراجعت، وقتی از میدان ۲۴ اسفند و کنار مجسمه رضاشاه عبور می‌کردیم، در نزدیکی دانشگاه تهران چندین اتومبیل پلیس ماشین ما را محاصره کردند و ما اجبارا کنار خیابان توقف کردیم. یک افسر پلیس محمود را به صندلی عقب فرستاد و یک افسر دیگر کنار دست من نشست. پرسیدم برای چی مارا جلب کرده‌اند، جواب داد می‌رویم شهربانی، در آن‌جا مطلع می‌شوید. چند ماشین پلیس در جلو و عقب و دو طرف اتومبیل ما را در حلقه خود گرفته‌بودند و اسکورت می‌کردند. ناگهان از وجود دعوت‌نامه و برنامه تظاهرات در اتومبیل تنم لرزید و وحشت کردم. از محمود پرسیدم دعوت‌نامه‌ها کجاست. گفت زیر تشک اتومبیل. وضع خودمان را برای افسر پلیس که پهلویم نشسته‌بود شرح دادم و به او گفتم خواهش می‌کنم این اطلاعیه‌ها را از داخل اتومبیل بردارید و بیرون بریزید. افسر پلیس نگاهی کرد و گفت خیلی کار خوبی کرده‌اید، حالا از من می‌خواهید خیانت هم بکنم؟ گفتم این بستگی به جوانمردی شما دارد. در همان لحظه متوجه شدم لااقل پنج اتومبیل پلیس ما را اسکورت می‌کنند. من خوب می‌دانستم خطایی مرتکب نشده‌ام که مستوجب جلب و توقیف باشم. از سویی فکر کردم شاید کسانی که در آن زمان جزو واردکنندگان اتومبیل و دارندگان امتیار مونتاژ اتاق اتوبوس بودند و غالبا با ما دشمنی می‌کردند و قدرتشان در تمام دستگاه‌های دولتی زیاد بود، پاپوشی برای ما دوخته‌اند. موضوع اعتراض به پلیس‌هایی که جوانان را کتک می‌زدند آن‌قدر ساده بود که تصور نمی‌کردیم همان ماموران به ما شک کرده‌باشند و ما را از گردانندگان میتینگ و حمله‌کنندگان به پاسبان‌ها شناخته باشند و شماره اتومبیل را با بی‌سیم به تمام پلیس‌های شهر تهران داده و دستور جلب ما را صادر کرده‌باشند. موضوع موقع بازرسی اتومبیل معلوم شد. در بازرسی ریزبینانه تمام اتومبیل جز دو بسته سیگار چیزی نبود

تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران

تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران

«شاه برای بازدید از نمایشگاه آمد. خیامی سه عدد از اتومبیل‌ها را گذاشته‌بود در سطحی بالاتر از زمین. اتومبیل‌ها با نورافکن می‌چرخیدند و زیبایی اتومبیل ساخت ایران را نشان می‌داد. یاد آن آلمانی افتادم که می‌گفت ایران نمی‌تواند تا ۱۵ سال دیگر حتی ستاره اتومبیل بنز را بسازد! بعدها آن آلمانی را در آلمان دیدم و به او گفتم: ملاحظه کردی که یک سال بعد از ملاقات شما با من، ما این اتومبیل زیبا را درست کردیم. اتومبیل روتس و شورلت در اروپا از نظر کارایی و سادگی موتور بهترین شناخته‌شدند. هنوز پیکان‌هایی که سال‌های اول ساخته‌شدند، هست که در خیابان‌های تهران جان می‌کنند و کار می‌کنند. ما نمی‌خواستیم برویم دنبال آمریکا. چون آمریکایی‌ها به قدر کافی در اینجا بودند. ما می‌دانستیم هر کار صنعتی با آمریکایی‌ها می‌کردیم سیاسی می‌شد. ایران ناسیونال وقتی کارخانه خودروسازی را راه‌انداخت، مورد توجه و علاقه ما بود. هرچی می‌خواست به او می‌دادیم. او تقاضای ساخت اتوبوس کرد. ابتدا اتوبوس‌های قراضه می‌ساخت. یک روز آمد و گفت اجازه می‌دهید من موتور مرسدس بگیرم. چندی بعد اتوبوس مدل مرسدس ساخت و در حقیقت او شد بزرگترین صنعتگر ایران. همان سال من رفتم لهستان. اتوبوسی که ما را برد به شهر ورشو، رویش نوشته‌بود ایران‌ناسیونال. اتوبوسی بود با موتور بنز و بسیار شیک و قشنگ. و اگر می‌رفتی عربستان، تاکسی‌هایش همه پیکان بود. آدم لذت می‌برد. انگلیسی‌ها در همان بدو شروع به کار دو تا قرارداد با خیامی بستند. یکی با ایران‌ناسیونال برای ارسال قطعات منفصله پیکان و دیگری با خود خیامی. قرارداد خیامی مربوط به فروش لوازم یدگی بود که ۱۵ درصد حق‌الزحمه داشت. بعد از انقلاب، وقتی کارخانه خیامی مصادره شد، خیامی شروع کرد به فروش قطعات یدکی که ۱۵ درصد حق‌الزحمه خیامی بود. این موضوع را بعد از انقلاب خود خیامی در لندن برایم تعریف کرد. او از این راه زندگی مرفهی برای خود ترتیب داده‌بود. . . . از این‌که شاه از خیامی‌ها پشتیبانی می‌کرد، حرفی نیست. شهرت داشت شاه ۳۰ درصد سهم در شرکت ایران‌ناسیونال دارد. اما من فکر می‌کنم خیامی‌ها اصلا احتیاج به شاه نداشتند. آن‌ها داشتند به‌راحتی اتومبیل‌های خودشان را می‌فروختند. در وزارت اقتصاد هم همه در خدمت ایران‌ناسیونال بودند. ولی شاه به پرستیژ ایران‌ناسیونال احتیاج داشت. افتخار می‌کرد که ما در ایران اتومبیل می‌سازیم. در خاورمیانه اولین کشور بودیم که اتومبیل ساختیم. ولی این حرف خیلی شهرت داشت و برای من هرگز ثاابت نشد. تمام مردم فکر می‌کردند شاه به خیامی گفته برو با انگلیس قرارداد ببند که مسلما غلط است. خیامی آمد اتاق من در وزارت اقتصاد و من به او گفتم برو انگلستان و با شرکت روتس قرارداد ببند. آن موقع، او تنها یک گاراژدار مشهدی بود. شاه را نمی‌شناخت. . . شاه از دیدن برق اتومبیل‌ها خیلی خوشش آمد. خیامی آن‌ها را تقدیم کرد به شاه و ولیعهد و شهبانو. شاه خوشش آمد و لبخندی زد و تشکر کرد و بعد گفت: نه، عوض این اتومبیل‌ها سه تا آمبولانس بخر بده به بنیاد فرح که مربوط به فقرا است.»