
صدو شصت و ششمین شب فیلم/ ۵ شهریور ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
در تداوم نمایش مستندهایی با موضوع تهران، فیلمی از زینب تبریزی را در یکصدو شصت و ششمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان دیدیم. با حالوهوای تهرانِ تشنه تحرک و شادمانی. این دومین مستند این فیلمساز است. قبل از آن، مستند «سلاطین خیابانها» را به صورت مشترک با یک فیلمساز دیگر ساخته. هر دو متمرکز بر تحرکها و فعالیتهای مردم در خیابان.
زینب تبریزی میگوید: «علاقمند بودم در مورد فعالیت و عمل مردم در دل شهر فیلم بسازم. وقتی مستند «سلاطین خیابانها» را در شهرک اکباتان میساختیم، توجهم به نقاشیهای دیواری، گرافیتی، این شهرک جلب شد. در همان محیط با موضوع موسیقی خیابانی هم برخورد کردم. تصمیم گرفتم مستندی با موضوع موسیقی خیابانی در تهران بسازم». تبریزی به مراحل تهیه پیشطرح و جلب نظر موافق کارفرما، مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی اشاره میکند و اعلام میکند «ساخت فیلم دو سال و نیم زمان برد، چون مهرداد مهدی، نوازنده، در عین حال که بسیار مهربان و متین بود، خیلی سخت هم بود. گاه غیبش میزد و تلفنها را پاسخ نمیداد».زینب تبریزی مستنددیگری هم دارد به نام «روی زیرزمین» که درباره موسیقی زیرزمینی است.
مستند سلاطین خیابانها هم تصویر دنیای پارکور است که مکان اصلیش شهرک اکباتان است. پارکور، در عمق خود اعتراضی است به صلبیت و سنگینی احجام و ساختمانهای شهری. این فیلم که در سال ۱۳۸۸ ساختهشد، در حقیقت «درنوردیدن خیابانها و احجام توسط جوانان شاد و شادمان شهری است». این فیلم خوب دیده شد و مورد اقبال گروههای مختلف اجتماعی قرار گرفت. زینب تبریزی در مستند «والسی برای تهران» سراغ هنرمندی رفته که دوست دارد موسیقی درست و فاخر را در خیابانها و در ارتباطی چهره به چهره با مردم بنوازد. با گروهی کوچک که کاملا متفاوت از نوازندگان دورهگرد هستند و همه یا دانشآموخته آکادمیک موسیقی هستند یا در محیطی موسیقایی رشد و آموزش دیدهاند. اینها میخواهند نقشیدر ارتقای سلیقه موسیقایی مخاطب داشتهباشند.
زبان بینالمللی موسیقی
رویا نیساری میگوید «خیلی خالم خوب شد وقتی با یک کارگردان خانم مواجهیم. درست مثل اینکه به سفری خوش رفتهباشم». از دید این مخاطب، «پیام تصویری و صوتی فیلم بسیار عمیق بود. از همان ابتدا که آکاردئوننواز ازکنار دیوارهایی رد میشودکه علائم و نوشتههای عجیبی دارند مثل آگهی گوسفند زنده، یا آن زنی که سردرگریبان کنار دری نشسته.
نوازنده با حرکت خود از کنار همه این نشانهها و فضاها، با نوای آکاردئون خود، انگار دارد فریاد میزند موسیقی زبان همه است. زبان من و تو و همه. موسیقی یعنی ریتم. یعنی تحرک. حتی آن موسیقی محرم هم ریتم دارد» رویا نیساری معتقد است «موسیقی این بچهها و مقاومت و مداومتی که برای رسمیشدن موسیقی در خیابان دارند، نشان از نوعی اعتراض مدنی است. این بچهها آهنگ لیبرتو تانگو را درخیابانهای تهران برای مردم مینوازند که از موسیقی آزادیخواهانه جهانی است و این بچهها بسیار روان آن را اجرا میکنند».
مخاطب دیگری، که جامعهشناس است، علامند بود تصاویری هم از رقص و موسیقی در ایستگاههای مترو در فیلم میبود. مترو نماد حملونقل مدرن شهری است و حضور این هنرمندان در آن معنای خاص دارد.
گشتیم و پیدا کردیم!
مهرداد مهدی، چهره اصلی مستند، دانشآموخته و نوازنده موسیقی است. قطعا بودن او در متن مستند یک امتیاز است. به نقل از کارگردان، برای پیداکردن او راه نهچندان سادهای طی شده. میگوید «در گشت و جست برای چهره موضوع فیلم، از جمله وارد فیسبوک شدیم و متوجه شدیم این چهره موضوع بحث بسیاری از جوانها است. از طریق اردوان اول او را پیدا کردیم و به دیدارش رفتیم در استودیوی او در اوین.» تبریزی میگوید «او دقیقا آدمی بود که من دنبالش میگشتم. ظرفیت قرارگرفتن در برابر دوربین هم داشت». زینب تبریزی خوشحال نیست اعلام کند به جز مهرداد همه اعضای گروه مهاجرت کردند. به اروپا و آمریکا. در آنجا مینوازند و میخوانند و موفق هم هستند. اگر فضا در ایران مناسب بود، نمیرفتند.
محمود یارمحمدلو بر این باور است که زینب تبریزی «خیلی شریف و انسانی با موضوع برخورد کرده» از دید او، گاه جذابیت موضوع سبب میشود کارگردان رو به سمت هیجان مخاطب بیاورد به همین دلیل «ساختن مستندی با موضوع جذاب موسیقی در خیابان کاری سهل و ممتنع است. کارگردان با دقت به روح موسیقی که روح جامعه است، پرداخته.»

شیر بی یال و دم!
به نقل از کارگردان، در دولت قبل علاقه نشان میدهند فیلم را پخش کنند. اول گفتند باید «پروانه نمایش» بگیرد. فیلمی که مال یکی از اجزای وزارت ارشاد است! بعد گفتند روی تصاویر یک مستطیل با این مضمون میگذاریم که فیلم برای سنین بالای ۱۵ سال است. و در نهایت گفتند باید تکههایی از فیلم حذف شود و تکههایی هم اصلاح شود! چون فیلم سیاه است و سبب افسردگی مخاطب میشود! بدین ترتیب، کارگردان از خیر لطف ملوکانه میگذرد.
یکی از مخاطبان به نوع واکنش عابران و رهگذران به اجرای موسیقی خیابانی اشاره میکند که در مواردی نوعی بیاعتنایی است. تصاویری که نشان از علاقه و استقبال مردم باشد، کم است. این موضوع را مخاطب دیگری به روشی دیگر مطرح میکند: «در عرف شهر و معماری مفهومی هست تحت عنوان «شان مکان». یعنی هرکاری مکان خودش را در شهر دارد. وقتی گروه موسیقی در پیادهرو باریک و پر از رفت و آمد کنار دیوار مینشیند و موسیقی اجرا میکند، طبیعی است کسی نمیتواند بایستد و تماشا کند.
ولی وقتی مثلا در پلههای مقابل یک پاساژ مینشینند و مینوازند مردم مکان و فرصت دارند جایی بنشینند و تماشا کنند و این همان شان مکان است». کارگردان ضمن پذیرش این نکات، به برخی محدودیتها در سال ساخت اثر هم اشاره دارد. مثلا دوست داشتند در مترو هم اجرا داشتهباشند و ضبط کنند ولی اجازه ندادند.او به نکته دیگری هم اشاره دارد: بچهها عموما بالای میدان ونک را مناسب میدیدند چون هم پیادهروهای نسبتا مناسب دارد هم مردمانش بیش از دیگر اهالی شهر به چنین موضوعاتی توجه دارند. پذیراتر هستند و امکان مالی بهتری هم دارند. برای گروه نواختن در این مناطق برای این مردم، درآمد بیشتری دارد.
مجوز دارید؟
در ابتدای فیلم با صحنههای چانهزنی ماموران رفع سد معبر شهرداری با گروه مواجه هستیم. مامور اصرار دارد که «مجوز دارید؟» و نوازنده میگوید دارم ولی شما اگر مخالفی لطفا به پلیس زنگ بزن بیاید و ما جوابش را بدهیم! این امر «مجوزخواستن» یکی از تابلوترین حرفهای تمام ماموران و تمام ادارات و سازمانهای دولتی است. حتی برای گرفتن عکس میپرسند «نامه داری؟» زینب تبریزی به یاد دارد که چندبار پلیس و مامور شهرداری قصد برهمزدن اجرا و حتی دستگیری گروه داشتند که بالاخره با دیدن مجوز فیلمبرداری راضی شده و رفتند! در این ارتباط یکی از مخاطبان ناراحت است «که در این آبوخاک که با تمام وجود عاشقش هستیم، برای چنین کارهای کوچک و عادی باید دنبال مجوز برویم. مگر نشستن چند جوان کنار خیابان و نواختن ساز به جز تقویت روح شادی و امید، چه دارد که باید برایش دنبال مجوز بگردیم».
یکی از مخاطبان به تصویر کودک در فیلم «والسی برای تهران» اشاره دارد و معتقد است «از نقاط قوت فیلم حضور چند کودک است. در هر فرصتی که برای کارگردان پیش میآید، از ثبت تصویر کودکان غفلت نمیکند. این نشان از تفکر مدرن کارگردان دارد. چون برخلاف گذشته، توجه به کودک نشانه تفکر مترقی و توسعهگرا است. در یکی از سکانسها کودک خردسالی که تازه راهرفتن را یاد گرفته، با کنجکاوی به طرف گروه تاتیتاتی میکند که بسیار زیبا است».
یکی دیگر از زیباییهای این مستند، غیبت مصاحبه کننده است. نوازنده دارد زندگیش را تعریف میکند بدون اینکه کسی در مقابلش باشد. او حرفهایش را مستقیما به مخاطبان میگوید. آنهم با ادبیاتی که بسیار ساده و روان است. راویِ روایت اتفاقات عادی روزانه است. و ما با او همذاتپنداری میکنیم.
چهره تهران
فرهاد ورهرام به لایه عمقی دیگری هم اشاره دارد و آن، تصویر خود تهران است در فیلم. «بههمریختگی تهران از همان پلانها و قابهای ابتدای فیلم عیان است. دیواری که با گونی رنگی پوشانده شده، گرافیتی زشت بدرنگ، پیادهروها و انبوه ساختمانهای عجیب و دهها قاب دیگر. در تمام فیلم این آشفتگی و زشتی را میبینیم.» اما کارگردان چه هدفی از این تصویرها دارد؟ شاید او قصدی از تصویرهای تهران آشفته در برنامه نداشته، ولی «وقتی شهر را بههمریخته و آشفته میبینیم چه انتظاری از فلان مدیر اداری داریم که جواب درست و درمان به مخاطب بدهد».
در یکی از پلانهای انتهایی مستند، مهرداد را میبینیم که وارد اداره مدیریت هنری وزارت ارشاد میشود، از یکی دو در و فضا رد میشود و وارد راهرو طولانی و باریکی میشود و سپس او را میبینیم که مقابل در باز یک اتاق ایستاده و به سخنان مدیر یا کارمند گوش میکند بی آنکه تو برود یا ما چهره آن فرد اداری را ببینیم. فقط کلام دور و کمیگنگ آن شخص را میشنویم که تقاضای مهرداد را رد میکند. آیا بیروحتر و سردتر از این صحنه میتواند نشانگر وضع اداری کشور باشد؟ زینب تبریزی، قطعا، این تصاویر را آگاهانه گرفته و آگاهانه تدوین کرده. در وجه نمایش زیباییها هم کارگردان تصاویر گویایی دارد. خانمها بیش از آقایان از موسیقی این گروه استقبال میکنند. گاه کنار جوی آب مینشینند اجرای گروه را تماشا میکنند و رفتنی پولی به صندوق گروه میاندازند. متمرکزشدن روی حرکت و واکنش زنان هم نشان از تفکر متمدنانه کارگردان دارد. در آنطرف ماجرا، وقتی نهایتا مهرداد تنها میماند و تلاشش برای رسمیکردن موسیقی خیابانی بیسرانجام میماند از یارانش میگوید: اردوان رفت آلمان، آن یکی رفت . . . .؛ پاشید! پاشید!
احتیاط، احتیاط!
وقتی به انتهای فیلم میرسیم، مهردادرا میبینیم روی جدول دوبل وسط خیابان دارد آکاردئون مینوازد، ولی بدون آکاردئون! بازی پانتومیمی میکند. معلوم است ابزارش دیگر در اختیار نیست. معلوم میشود کار به این سادگی هم نیست. موسیقی هنوز اجازه ندارد در همه جا نواختهشود. اما در این سکانس هم کارگردان شیطنت جالبی دارد. مهرداد دارد بدون ساز ادای نواختن آکاردئون را دارد و دوربین کمکم عقب میآید، مهرداد کمکم دارد کوچکتر میشودو رو به محوشدن میرود.اینجا است که دوربین کمی به سمت کف خیابان میچرخد که دو تا «احتیاط» بزرگ در کنار هم بر کف خیابان نقش بسته: باید احتیاط کرد! سخن از آزادی هنرمند برای اجرای موسیقی در خیابان هنوز زود است! بازتاب این هشدار را وقتی میبینیم که مهرداد وارد کوچه باریک بدریختی میشود که دفتر کار جدیدش ته آن قرار دارد.

در بزرگ و محیط باز استودیو اوین کجا و این کوچه باریک کجا؟ روزگار دارد کار را برای مهرداد و مهردادها سخت میکند و دیوارها به او نزدیکتر میشوند. استعارهای جالب.
در انتهای نشست پس از تماشای فیلم، زینب تبریزی خبر داد که فیلم بعدی او سینمایی داستانی خواهدبود. و وقتی یکی از مخاطبان میخواهد او را از کوچ از سینمای مستند پشیمان کند او میگوید در سینمای داستانی امکانات زیاد است و برگشت و بازخوردش هم بیشتر! هرچند فرهاد ورهرام معتقد است «با سینمای داستانی نمیشود تاریخ و جامعه را تعریف کرد. فقط سینمای مستند این ظرفیت را دارد».
به امید موفقیت زینب تبریزی، خالق فیلمهای شهری!