گزارش مستند های ملا خدیجه و بچه ها و کجا یوسف؟, گزارش مستند های ملا خدیجه و بچه ها و کجا یوسف؟, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

صدو هفتاد و پنجمین شب فیلم/ ۷ آبان ماه  ۱۴۰۴ خورشیدی

دو مستند «ملا خدیجه و بچه‌ها» از ابراهیم مختاری و «کجا یوسف» از زنده‌یاد کامبیز پرتوی، از سلسله مستندهای «کودکان سرزمین ایران» در یکصد و هفتادوپنجمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان به نمایش درآمدند. تهیه‌کننده این مجموعه زنده‌یاد محمدرضا سرهنگی بود. در ابتدای نشست، ابراهیم مختاری گوشه‌ای از قصه ساخته‌شدن مستند «ملا خدیجه و بچه‌ها» را برشمرد: «محمدرضا سرهنگی با درایت و جدیت تمام، مجموعه ۵۳ قسمتی «کودکان سرزمین ایران» را تهیه کرد. برای شبکه دو سیما. او با شگردی خاصی، مدیران تلویزیون را متقاعد کرد سهمی از عواید فروش خارجی فیلم‌ها به کارگردان برسد. توافقی که به نظر نمی‌رسد در مورد هیچ‌یک از تولیدات تلویزیون انجام شده‌باشد. کارگردانان بسیاری در این مجموعه فیلم ساختند. از جمله من». مختاری به نکته ظریف انتخاب سوژه هم اشاره می‌کند: «باید متذکر شوم که تهیه‌کننده، از قبل پیش‌طرح و حتی مطالعاتی درباره هریک از ۵۳ قسمت داشت و آن را به کارگردان ارائه می‌کرد.

به عبارتی، دست کارگردان برای شروع خالی نبود و فقط لازم بود اطلاعات تازه و خط و ربط خودش را اضافه کند.» تهیه‌کننده برای ابراهیم مختاری، مکتب‌خانه را سوژه اصلی پیشنهاد کرده‌بود. «در کودکی، مدتی به مکتب رفته‌بودم. به همین‌ خاطر موضوع برایم جذاب بود. قبول کردم. حدس می‌زدم مکتبی که من تجربه کرده‌بودم، دیگر وجود ندارد. با این حال رفتیم یزد دنبال مصداق‌های موجود مکتب. هرچه گشتیم چیزی نیافتیم. حسب اتفاق، توسط یک کارمند اداری، متوجه شدیم در مهریز هنوز مکتب‌هایی وجود دارد. راه مهریز را در پیش گرفتیم. بله، مکتب بود ولی هیچ‌کس حاضر به ایستادن در برابر دوربین نبود. در نهایت تصمیم گرفتیم موضوع را عوض کنیم و در مورد سفال یزد فیلم بسازیم. ولی خوشبختانه، در اوج نومیدی، در یک کوچه مهریز بانویی دیدیم که کمی هم مترنم داشت از روبرو می‌آید. او همانی بود که دنبالش می‌گشتیم: ملا خدیجه. زنی فعال، خوش‌برخورد و باسواد. پس از چند گفتگو و به‌کمک پسرانش، فیلم را کلید زدیم».

شکار لحظه یا چیدمان قبلی؟

یکی از مخاطبان کنجکاو است از مختاری بپرسد «با کدام روش به سمت ضبط صحنه می‌روید؟ شیوه هدایت افراد و تنظیم صحنه‌ها کدام است؟ به ویژه وقتی که مستند گام‌هایی به سمت روایت و قصه هم برمی‌دارد». مختاری می‌گوید:«تمام فیلم‌های من یک خط پنهانی دارند که قصه است. این قصه را باید در مرحله پژوهش کشف کنم.» مختاری برای روشن شدن موضوع مثال می‌زند: «مثلا بالای درخت رفتن ملا خدیجه چه کمکی به این خط پنهانی می‌کند؟ او نمی‌خواست جلو دوربین بالای درخت برود، در حالی ‌که خبر داشتیم یکی از کارهای او بردن بچه‌ها به باغ و چیدن انجیر بود و او بالای درخت می‌رفت. ما خیلی دوست داشتیم او در برابر دوربین هم این کار را بکند. بالاخره بچه‌ها را تحریک کردیم که از ملا انجیر بخواهند و او رفت بالای درخت». یک مثال دیگر هم می‌زند: «آرزو با مادرش به خانه ملا خدیجه می‌آید. مثل بسیاری از بچه‌ها دوست ندارد از مادر جدا شود و برود خانه ملا. صحنه راضی‌کردن آرزو توسط ملا خدیجه را بخت آوردیم که شاهدش شدیم. یادتان باشد در اواخر فیلم، ملا خدیجه بند کفش‌های خدیجه را می‌بندد. داستان با آرزو شروع و با او تمام می‌شود».

یادآوری دوران کودکی

در میان مخاطبان نمایش، کسی هست که خود را چنین معرفی می‌کند: «نادر زارع‌زاده مهریزی» و ادامه می‌دهد: «مابه‌ازاء تمام تصویرهای این مستند را در مهریز تجربه کرده‌ام. بارها و بارها. مکتب‌خانه ملا خدیجه در همسایگی خانه عمو و پدربزرگ ما بود. تابستان‌ها از یزد به مهریز می‌رفتیم. پسرعمویم به مکتب ملا خدیجه می‌رفت و گاه مرا هم با خود می‌برد تا تنها نمانم در خانه. تمام صحنه‌های این فیلم تداعی همان دوران من است.» او دوست دارد تاکید کند که «نه تنها تصاویر واقعی هستند، بلکه بازتاب فرهنگ و آداب مهریز هم هستند. رفتن به مظهر قنات و یا آب و جاروکردن حیاط خانه قبل از مهمان یا اول صبح، بازتاب فرهنگ و رفتار عمومی مردم مهریز است.»

 

گزارش مستند های ملا خدیجه و بچه ها و کجا یوسف؟, گزارش مستند های ملا خدیجه و بچه ها و کجا یوسف؟, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

همسر این هم‌وطن مهریزی هم در نشست حضور دارد. او هم ضمن تاکید بر واقع‌گرا بودن کامل مستند از این‌که کارگردان توانسته چنین سکانس‌هایی را بگیرد خوشحال است چون «اصلا امکان نداشت کسی مثل ملاخدیجه در برابر دوربین برود بالای درخت و انجیر بچیند. ولی در این فیلم این کار را می‌کند و این خیلی خوب است.» او دوست دارد از مختاری بخاطر ساختن این فیلم سپاسگزاری کند.

حس مادرانه ملا خدیجه

محمدرضا نجفی که از عوامل تولید این مجموعه است، پس از یادآوری روزهای خوش با محمدرضا سرهنگی، می‌گوید: «وقتی فیلم را دیدم، حس مادرانه ملاباجی چنان تاثیر مثبت در ذهنم گذاشت که رفتم پیش مادر و موضوع را تعریف کردم و گفتم پس چرا مکتبی که من می‌رفتم چنین نبود!» نجفی دوست دارد تاکید کند ملاخدیجه اولین ملایی است که چنین حس مادرانه در او ایجاد کرده‌است. و این حس را کوشیده به دیگران هم منتقل کند. این تعبیر را مخاطبان دیگری هم دارند. اصولا روش تربیتی ملا خدیجه را از جنس روش تربیتی پیشرفته امروز تلقی می‌کنند. در این میان، صحنه به اصطلاح پایان دوره آموزشی آن دختر بسیا جذاب بود. او در میان حلقه بسته کودکان نشسته، آزمون پس می‌دهد. ملا خدیجه قبولش می‌کند و نقل بر سرش می‌افشاند. بچه‌ها هم در شادی او شریک می‌شوند. این سکانس‌ها نشان از مهارت مکتب‌دار در جاانداختن خط مشی آموزشی او دارد. مختاری در انتقال پیامش به مخاطب موفق ‌است. مخاطب حس هم‌ذات‌پنداری با فیلم دارد.

جواد وطنی به فضای عمومی سال‌هایی اشاره می‌کند که این مستندها ساخته‌شدند. و در مورد مستند «ملا خدیجه و بچه‌ها» هم معتقد است «این مکتب نوعی مهد کودک است و شخصیت خود ملاخدیجه است که مهم است. او تنها است و این تنهایی را با کودکان شریک می‌شود و لحظه‌هایش پر می‌شود». وطنی به سکانسی اشاره می‌کند که پسرکی به ملاخدیجه کاسه ای عذا می‌آورد ولی ملاخدیجه او را با غذای خودش مهمان می‌کند. «سکانس بسیار زیبایی بود. اوج مهر و مهربانی در اوج تنهایی!». 

 

او می‌گوید «معمولا ملاها و مکتب‌دارها خشن هستند، ولی ملاخدیجه بسیار مهربان است و علت موفقیتش هم همین است».

کجا؟ یوسف؟

نوبت به شنیدن حرف‌های مخاطبان درباره مستند «کجا یوسف» می‌رسد. محمدرضا نجفی از درون‌مایه مستند از دید کامبوزیا پرتوی می‌گوید: «پرتوی اعتقاد داشت برای بچه‌ها مرز وجود ندارد.مرزهای بین جوامع  ساخته بزرگ‌سالان است. قهرمان مستند کجا یوسف هم مرزی نمی‌شناسد. ما هم نمی‌دانیم این بچه از کجا آمده، حتی دقیق نمی‌دانیم اسمش چیست. در جاهای مختلف او و خواهرش را می‌بینیم.» به گفته نجفی، این همان اصول و مبانی است که پرتوی علاقمند است به مخاطب مستند منتقل کند. این را نیز خبر داریم که ظاهرا کارگردان در انتخاب لوکیشن و افراد مقابل دوربین مشکل داشته. «تقریبا در تمام روستاها و جاها هیچ‌کس حاضر نبود برابر دوربین قرار بگیرد. به‌ویژه زنان. در یکی از روستاها، حتی رخت‌های روی طناب را هم جمع کردند». عوامل فیلم، به توصیه کسی، به سراغ یک بزرگِ ایل، یک سردار، می‌روند. او متقاعد می‌شود که کار ایراد ندارد. از آن به بعد در همه جاها و روستاها پذیرای گروه فیلم‌ساز می‌شوند.

یکی از مخاطبان معتقد است این مستند انسجام کافی ندارد. سردرگم است. «میرجاوه با هامون یکی نیست و هر منطقه فرهنگ و آداب و اصول خود را دارد. در این فیلم کودک را در جاهای مختلف می‌بینیم بی آن که این تفاوت فضا و فرهنگ را شاهد باشیم»

یکی دیگر از مخاطبان، این وضعیت را ناشی از فضای جنگی منطقه می‌داند. «بیشتر قصه بچه‌های افغان بود تا بچه‌های بلوچ ایران. بچه‌های پرت‌افتاده از دامان پدر و مادر. رنگ‌های صحنه‌ها و پلان‌ها هم این حالت جنگ را منتقل می‌کنند». البته مخاطبی دیگر به این فرضیه اعتقاد ندارد «حتی اگر در افعانستان جنگ هم بوده، صدایش به داخل مرزهای ایران نمی‌رسید. پس، صدای شلیک و گلوله صدای واقعی نمی‌تواند باشد».

کودکانِ ناچار و بی‌جا

رژان سرهنگی به مورد خوبی اشاره می‌کند: «موردی که توجهی به آن نمی‌کنیم: بچه‌ها از طریق فروش سیگار امرار معاش می‌کنند. زندگی‌شان از طریقی است که معمولا مطلوب ما نیست. این یک موضوع اجتماعی است». رژان سرهنگی به نکته دیگری هم اشاره می‌کند و می‌گوید: «پسر مرتب اسم خود را تغییر می‌دهد. با خواهرش است. خواهری که اصلا حرف نمی‌زند. بچه است ولی بچگی نمی‌کند. هردو دنبال مادر می‌گردند. مادری که گم شده! جنگ، آیا، بالاتر از این است که این بچه‌ها دارند؟ گیرم‌که صدای توپ و تفنگ در فیلم واقعی نیست. چه غم؟ این بچه‌ها در یک جنگ واقعی هستند. جنگ معاش و زندگی. جنگ خانواده و پدر و مادر». 

». واقعیت آن است که این مستند اصراری به شناسنامه‌داشتن لوکیشن ندارد. اصلا مرز و وطنی برای این بچه‌ها وجود ندارد. پرتوی این وضع بی‌مرزی را در عمق تنهایی و بی‌کسی نشان می‌دهد.

رویا نیساری برداشت متفاوتی دارد: «تصاویر مثل یک نقاشی امپرسیونیستی است. تمثیل شاعرانه‌ای از یک وضعیت مستند است. عوض‌شدن اسم بچه‌ها نشانه دقیق بی‌سرنوشتی است.» این زندگی بی‌سرنوشت، شناور و ناپایدار هم هست. سکانسی کودک با خواهرش در قایقی کوچک رهسپار مقصدی هستندکه معلوم نیست. استعاره‌ای از سرنوشت نامعلوم کودکانِ جنگ. کودکان بی‌سرنوشتی که در سنین کودکی باید زجر بزرگ‌سالی را تحمل کنند. چرا این کودکان به جای این‌که پشت نیمکت کلاس درس باشند، باید در خیابان‌های غم‌زده شهر سیگار بفروشند. مسئول این وضعیت کیست؟ این مستند را نباید به عنوان یک گزارش دقیقا واقع‌گرا دید. این یک شعر تلخ است از عمق زندگی کودکانی که تنها تقصیرشان زاده شدن در جغرافیای فقر و جنگ و خشونت است. همین.

اسناد خاموش

مستند «کجا یوسف»، به‌خودی خود یک سند تاریخی است از جغرافیایی که هنوز هم از بی‌توجهی در رنج است. «مستند نشان می‌دهد، در این کشور، هرچه به سمت شرق می‌رویم نزدیک‌تر می‌شویم به بدویت تاریخی.» مخاطبی می‌گوید «فیلم را سی سال پیش ساخته‌اند. ولی اگر بگویند سیصدسال پیش ساخته شده تعجب می‌کنیم؟ به‌ویژه به غیر از نماهایی از به اصطلاح شهرها، تصاویر دیگر را حتی به هزار سال پیش هم می‌توانیم ببریم.اصلا نشانی اززندگی شهری و امروزی نیست.

از خودمان می‌پرسیم: ما در چنین مکان و فضایی زندگی می‌کنیم؟ کجاست این‌جا؟»

به باور یکی از حاضران، «کامبوزیا پرتوی دوربین را برده میان کوه و دشت و کومه و آبادی و دست ما هم در دست او است. با او در این فضاها می‌چرخیم. هم ما، هم او، سخنی نمی‌گوییم. فقط می‌بینیم. آدم‌های مقابل دوربین هم حرفی نمی‌زنند. کار خودشان را دارند. موسیقی خودشان را دارند. نغمه‌هایی از اعماق قرون سرمی‌دهند.

گزارش مستند های ملا خدیجه و بچه ها و کجا یوسف؟, گزارش مستند های ملا خدیجه و بچه ها و کجا یوسف؟, موسسه فرهنگی هنری اردیبهشت عودلاجان

ما که چندان آگاهی‌ از مفهوم و زبان‌ این نغمه‌ها نداریم، تنها این را حس می‌کنیم که این‌ها نغماتی هستند برای بیان دردهای تاریخی و باستانی. اینان مولانای واقعی عصر حاضر هستند و فریاد می‌کنند و می‌گویند «در نفیرم مرد و زن نالیده اند!» آری، موسیقی این‌ها برونداد دردهایی است که قرن‌ها و قرن‌ها در سینه‌ها حبس شده.» پرتوی با دقت و امانت این رنج تاریخی را به ما یادآر می‌شود.

این کودکان در جغرافیایی زندگی می‌کند که ظاهرا جنگ نیست. ولی آب هم نیست. زندگی هم نیست. هرچه می‌گذرد ریسک زندگی بیشتر می‌شود.