
صدو شصت و هفتمین شب فیلم/ ۱۲ شهریور ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
زمان میگذرد، بسیاری از اتفاقات تبدیل به خاطره و حافظه شخصی میشوند. مصیبت «کرونا» هم از آن دست اتفاقات وحشتناک بود که امروز پس از دو سه سال انگار چنین چیزی نبوده! ولی وقتی در نشست مستند «با زبان خاموش» یادآوری میشود بدرالزمان قریب یگانهبانوی دانشمندایرانی زبانشناس متخصص زبان خاموش «سغدی» هم با کرونا ازمیان ما پرکشید، دوباره به یاد آن مصیبتو بزرگان دیگری میافتیم که با آن بیماری همهگیر جان باختند. در یکصد و شصت و هفتمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان، مستند دو قسمتی «با زبان خاموش» به نمایش درآمد که کار منوچهر مشیری بود. او دوبار زندگی بدرالزمان قریب را در قاب سینما ثبت کرده، اولی سال ۱۳۷۷ و دومی سال ۱۳۹۴. این بانو در سال ۱۴۰۱ فوت کرد. دیدن این دو فیلم که با فاصله زمانی ۱۷ ساله ساخته شدهاند از جهان مختلف جذاب بود. حداقل از این جهت که تغییر حالوهوای جامعه در این فاصله کاملا مشهود و آشکار بود. منوچهر مشیری که قبل از انقلاب کارمند تلویزیونو فیلمبردار بود، بعداز التهابات سالهای منجر به انقلاب به فیلمسازی میرسد. قبلاز اینکه فیلم اول خود را بسازد، مستندهایی برای تلویزیون ساخته که به گفته خودش «بیشتر گزراشمحور بودند، هرچند تلاش میکردم زبان سینمایی داشتهباشند و درام هم داشتهباشند».
ولی نهایتا از نگاه خودش، نخستین فیلم را میسازد که جریان انتقال پیکر نیمایوشیج به یوش و دفن آن در خانهپدری او است. میگوید: «رویدادی که مرا تشویق کرد اولین فیلم مستند خودم را بسازم، انتقال پیکر نیما به یوش، پس از سیوهشت سال بود. وقتی نیما فوت کرد، هوا و شرایط راه و تردد در یوش چنان نامناسب بود که ترجیح دادند او را در امامزاده عبدالله ری بهخاک بسپارند. ولی چون وصیت کردهبود پیکرش در یوش دفن شود، این انتقال انجام شد.»
ظاهرا این فیلم که عنوان «دنیا خانه من است» دارد تنها مستند از این رویداد است. هرچند از تلویزیون و یکی دو خبرگزاری هم برای تهیه گزارش آمدهبودند. این فیلم، حتما دیدن دارد چون بسیاری از کسانی که در آن رویداد و در مستند بودند، امروز دیگر نیستند.
چرا با زبان خاموش؟
برای مخاطبان جالب بود بدانند مشیری چگونه به این عنوان برای فیلمش رسیده.«موضوع فیلم درباره کسی است که درباره یک زبان خاموش کار میکند و نهایتا زبان آن را باز میکند و به حرفهایش گوش میکند. پس به خودیخود صحبت بر سر زبانی استکه سدهها است خاموش شده و قرار است به حرف آید». اما ظاهرا این همه آن چیزی نیست که پشت نامگذاری فیلم باشد.
«واقعیت آن است که خانم بدالزمان قریب از تمام روابط شخصی و عاطفی خود عبور کرد و همه عشق و عمر خویش را وقف این زبان خاموش کرد. آن هم در سکوت و خاموشی و بدون سروصدا. او خود نماد خموشی و تنهایی بود. کسیرا در اطرافش نداشت و خودش بود و خودش». این تنهایی را مشیری به زیبایی تمام در فیلمش نشان میدهد. در همان ابتدای فیلم خانم قریب پشت پنجره ایستاده و منظر دودهومه زده شهر را مینگرد و خوانشی از یک متن سغدی در زمینه تصویر شنیده میشود. انگار در یک دنیای تنها و رازآلودی قرار داریم که پردهای سنگین چهره شهر را پوشانده. و راوی تنها است. اما امید هنوز زنده است. به ناگاه مجسمه خوشرنگ فردوسی از پس غبار و مه شهر نمایان میشود. زمینه هم شفاف و روشن است.
کارنامه درخشان
پدرام اکبری معتقد است «باید به مشیری صدها و صدها آفرین گفت که پرتره بدرالزمان قریب را ساخته. او دخترعموی دکتر قریب و نوه شمسالعلما بود. او به دلایل مختلف خانوادگی عموما تنها بود. با تمام شور و دلبستگی که به زبان سغدی پیدا کردهبود در یک آپارتمان در تهران تنها زندگی میکرد و شاگردانی را تربیت میکرد». زندگی این خانم ازآن دست زندگیها است که درونمایه درام قوی دارند. البته مشروط به اینکه کسی بتواند به درون این پیله نفوذ کند. در مستند «با زبان خاموش» چنین مینماید که کارگردان چندان تمایلی به نفوذ به داخل این پیله تنهایی نداشته
. به باور پدرام اکبری «او تنهایی را با دلبستگی به زبان سغدی جبران میکرد. زبانی که سدهها و شاید هزارهها زبان رایج مردم آسیای میانه و شمال چین بود. ایران نیز. زبانی که درونمایه فکری و اندیشگیاش را از اوستا داشت و در درخشش اوستا هم نقش داشت.» خانم قریب توانست فرهنگ سه زبانه فارسی، سغدی، انگلیسی را تدوین و منتشر کند که تا کنون تنها منبع در ایران است. علاوه بر این کتاب ارزشمند، شاگردان زیادی که خانم قریب تربیت کرده، یادگارهای ماندگار او به شمار میروند.

سختی توید پرتره!
محمود یارمحمدلو معتقد است «مشیری از آن دست فیلمسازان معتبری است که تعداد زیادی فیلم پرتره از چهرههای فرهنگی و ادبی ایران ساخته. به عبارتی کمک کرده تا ما دانشنامهای تصویری از فرهنگ این آبوخاک داشتهباشیم.» یارمحمدلو که خود فیلمساز است یادآوری میکند «ده سال است ساخت پرتره نیما را دارم کار میکنم. مستند مشیری را هم دارم که استفاده خواهمکرد. ولی میدانم چقدر سخت است نزدیکشدن به یک چهره؛ و البته شناساندنش بسیار حساس و سخت است.» او به خاطرهای اشاره میکند «در جریان جستجومنابع و شواهد درباره نیما، از جمله به فرهنگستان رفتهبودم و خانم بدرالزمان قریب را آنجا دیدم. خیلی افسوس خوردم که چرا کسی پرتره این شخصیت مهم را نمیسازد. نمیدانستم مشیری دست اندر کار این پروژه است».و اضافه میکند: «ولی همیشه فکر میکردم اگر من این پرتره را بسازم چگونه باید بتوانم به درون و پشت چهره بسته و تقریبا اخمو و عبوس این بانو نفوذ کنم».
این موضوع را دیگر مخاطبان هم مطرح میکنند. خانم قریب، انگار، عشق را نمیشناسد. وقتی ازش میپرسند عشق چیست، یک تلخندی میزندومیگوید«چیزی شبیه دوستداشتن». ولی چهرهاش چنان است که گویی هزار حرف ناگفته دارد. چهرهای صلب و فکور. چنان نگاه میکند که انگار میخواهد بگوید «برو بچه! تو چه میدانی عشق یعنی چه!!» به هرحال نزدیکشدن به چنین شخصیتی بسیار سخت است. کارگردان خیلی تلاش نکرده به درون شخصیت شخصی او وارد شود. در حد شخصیت حقوقی و اجتماعی او مانده. اصولا، غالب مستندهای منوچهر مشیری با محور شخصیت فرهنگی و مدنی چهرهها ساخته شده نه روابط شخصی آنان. البته در این مسیر موفق بوده و آثارش به یادماندنی است.
گذر عمر
یکی از مخاطبان که روزی روزگاری بدرالزمان قریب را در فرهنگستان از نزدیک ملاقات کرده، خاطرهای را تعریف میکند و از سکانسهای نهایی مستند که او را نشسته روی نیمکت کنار رود روان نشان میدهد به عنوان سکانسهای تاثیر گذار نام میبرد. او میگوید: «در فرهنگستان که بودیم، سال ۱۳۹۰، چندبار خدمت ایشان رسیدم. با همکاران جوان. هروقت صحبت از عشق میشد، لبخندی میزد و اشکش جاری میشد و میگفت بچهها بروید عشق را پیدا کنید».
ارد زند به سابقه آشناییاش با منوچهر مشیری از سال ۵۷ یاد میکند و تاکید میکند «زیر پوست چهره آرام مشیری، دریای خروشانی هست، پر از خاطرهها و حرفها. او عکاس و فیلمبردار التهابات انقلاب و جنگ است. در شلوغترین صحنههای خیابانی آن سالها دوربین به دوش کوشیده تاریخ را ثبت و روایت کند.»
زند به چند کار تاثیرگذار مشیری از جمله «از خاک تا خاک» و «بام سبز» اشاره میکند و تاکید دارد ساختن فیلم درباره شخصیتهای فرهنگی و اجتماعی سخت است و متاسفانه این فیلمها مخاطب زیاد هم ندارند. مثلا نشستن پای فیلمی که درباره زبان سغدی است معمولا خواسته عمومی نیست.» زند به تفاوت حال و هوای اجتماعی در دو مستند «با زبان خاموش» اشاره میکند و به بیپروا و رهاشدگی این بانو در مستند دوم به نسبت فضای مستند اول تاکید میکند.
با اینحال، به باور ارد زند شاید بدنبود این دو فیلم باهم تلفیق میشدند و یک فیلم شستهرفته درباره بدرالزمان قریب به یادگار میماند. شادابی مستند دوم میتواند سنگینی فضای مستند اول را پوشش دهد. بین دو مستند، نه تنها آدمها، حتی دوربینها هم تغییر کردهاند. تلفیق این دو مستند به روایت سیال و روان یک دوره تاریخی بیشتر کمک میکند تا دو مستند جداگانه.
فیلم شاد!
عبدالعظیم زرینکوب معتقد است «باید از منوچهر مشیری تشکر کرد که مستندی درباره یک بانوی یگانه و بزرگ ساخته. بانویی که کاری بسیار بزرگ و ماندگار کرده ولی غریب و مهجور ماندهاست. واقعا کسی مثل او نداریم». مرجان یشایایی این مستند را یک فیلم شاد تلقی میکند. «با روحیه خوبی فیلم را به پایان میبریم. حس فیلم حس زایا و زندگی است و مخاطب را جذب میکند.» او به این نکته هم اشاره میکندبا رواج مجدد زبان سغدی بسیاریاز ناگفتههای تاریخ ایران روایت میشود.
تمام قصهها و روایتهای تاریخی از ابتدا تا حمله مغول، که زبان سغدی را از مکاتبات و محاورات حذف کرد، ترجمه میشود و به دانش تاریخی ما افزوده میشود. کاش چنین شود.یکی از مخاطبان به چند سکانس زیبا از دو مستند اشاره میکند. از جمله تصویر فضای سرد و بیروح آکادمی در مستند اول با آن مونیتورهای گنده و حجیم و دیوارهای بیحس پشت سر. این فضا بهخوبی حال و هوای آن سالهای جامعه را نشان میدهد.مخاطب دیگری افسوس میخورد که ما باید زبان سغدی را از استادان دانشگاههای میشیگان و ییل و پنسیلوانیا بیاموزیم. درست مثل داستان دماوند که در اتریش و هلند هرچه لازم بود تحقیق کردهاند و مثلا یکیاز دانشمندان ۱۶۰عنوان کتاب فقط درباره گیاهان دماوند دارد. تاسفبار است دماوند و زبان سغدی مال ما است و ما درباره آنها باید دست به دامن آمریکایی و اروپایی بشویم. به هرحال، همین هم غنیمت است که بالاخره یک دانشمند ایرانی زبان مرده سغدی را زنده کرد و دریچهای به بخشی از تاریخ خاموش کشور بازکرد. خانم قریب، در سالهای آخر عمر تنهایی ناگواری داشت و نهایتا برای اینکه کمی آسایش داشتهباشد به یک سرای آبرومند سالمندان رفت.
چیدمان خانه
امیراسماعیلی به چیدمان خانه بدرالزمان قریب در این مستند اشاره میکند و برایش این پرسش مطرح است که کارگردان در چرخش دوربین در خانه عمد خاصی در نشان دادن نماد دنکیشوت داشته یا نه. مشیری میگوید «اصلا چنین فکر و هدفی نداشتم. ولی خانم قریب در خرید برخی یادگاریها از سفرهای خود خیلی دقیق و نکتهبین بود و به همین خاطر اشیاء موجود در خانه او جذاب هستند و من میخواستم تابلو این چیدمان را در فیلم داشتهباشم. همین! نه بیشتر!»در این مستند، کلام برخی دانشآموختههای مکتب بدرالزمان قریب هم وجود دارد. از جمله سخنانی کوتاه از خانم دکتر آرزو رسولی. او علاوه بر تلمذ از محضر استاد، ظاهرا، یار غار و همدم او بود تا به آخر.

شاید فرصتی پیش آید و او پشت دوربین بنشیند و خاطرات خود از بدرالزمان قریب را روایت کند. شاید در چنین روایتی بتوان راز تنهایی خانم قریب را عیان نمود.
در انتها نقل تکهای از خاطره ساخت فیلم «دنیا خانه من است» خالی از لطف نباشد. مشیری میگوید «در جریان تدفین نیما، سیروس طاهباز غمگین و تنها در گوشهای نشستهبود و در عوالم خود غرق بود. متاسفانه پسر نیما چندانکه لازم است هوای او را نداشت. به یکباره، طاهباز بلند شد وگفت «وقتی مردم، مرا زیر پای نیما، دفن کنید. این تنها آرزوی من است». و چنین شد. یادش بخیر. بگذریم. آخرین کار مشیری «بچه اودلاجان» است که متمرکز بر زندگی و چهره حسین شاهحسینی از بزرگان جبهه ملی است. این فیلم در تدارک پیشنمایش است و انتظار میرود خانه اردیبهشت اودلاجان مکان این رویداد باشد.