
صدو هفتادویکمین شب فیلم/ ۹ مهرماه ۱۴۰۴ خورشیدی
خردمندی میگفت «روزی که جوانِ امروز مثل پدرش فکر کند، روز مرگش است. و روزی که همین جوان فکر کند چون تفکرات نوینی دارد، مجاز است به پدر بیاحترامی کند، روز عذاب او است». تمام ساختار و قصه مستند«آمپاس» حول همین گفته میچرخد. زنی جوان میکوشد خود را به پدرش ثابت کند. پدری که از کهنهسربازهای جنگ استو خاطراتیکه از سرداران همرزمش دارد، بخش اصلی هویت او را میسازد. زن که زاده و تربیتشده چنین خانوادهای است، پس از یک دوره دگردیسی در نوجوانی، نه به مناسک اعتقاد دارد نه به اصل و جوهر موضوع. او که پساز دورههای متنوع زندگانی، از جمله چندسالی که در مدرسه علمیه آموزش دینی دیده، الان سینما را مامن خود یافته و با ابزار همین سینما میخواهد خانواده خودرا کالبدشکافی کند. چرا؟ دنبال چیست؟ رحمانه ربانی که با بهمن کیارستمی، مشترکا، این فیلم را ساخته، میگوید یک تمایل دیرین داشته که زندگی پدر را در قاب سینما به تصویر بکشد. ولی اتفاقات سال ۱۴۰۱ و شورشهای خیابانی سبب میشود توصیه بهمن کیارستمی را قبول کند و خانواده را موضوع یک مستند قرار دهد.
البته با همراهی و همکاری کیارستمی. محور خانواده هم نه پدر که خود رحمانه باشد. «و برای اینکه واکنشها به دوربین طبیعی باشد، قرار شد کیارستمی داخل روند فیلمبرداری در خانه نشود و دوربین و فیلمبرداری فقط در اختیار رحمانه باشد».این چنین میشود فیلم آمپاس با کارگردانی مشترک بهمن کیارستمی و رحمانه ربانی ساخته میشود. این مستند در یکصدوهفتادو یکمین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان به نمایش درآمد.
به نظر میآید در نگاه کارگردانان، خانواده رحمانه نماد کامل جامعه ایران است. خانوادهای گسترده با طیفی از عقایدو سلیقههای متفاوت و حتی متضاد. کیارستمی نقل میکند که «رحمانهکه غالبا در دفتر کار ما میآمد، در روزهای التهابات، به خیابان میرفت، ولی من اصلا نمیرفتم. جرات نداشتم؟ نمیدانم. ولی این را میدانم که در سال ۱۴۰۱ نمیدانستم چه خبر است. چه میخواهند و دلیل حرکت چیست. سال ۸۸ میفهمیدم ولی حرکت اعتراضی ۱۴۰۱ را درک نمیکردم»
پرسشهای رو زمینمانده!
یکی از مخاطبان، با اشاره به فضای مستندکه بازگویی تناقض شدید تفکرات و رفتار رحمانه و پدرش است، معتقد است «چنان فضایی در اغلب خانوادهها وجود دارد، از جمله در خانواده خود من که مادر شدیدا مومن و متشرع است و پدر کاملا بیخدا. و عجیب است که این دو چندین دهه است باهم زندگی میکنند و چند فرزند و چندین نوه دارند». این مخاطب معتقد است شاید میشد قصه فیلم را در زمانی کمتر هم روایت کرد. مثلا در یک ساعت. (زمان فیلم، یک ساعت و ۲۸ دقیقه است). ضمن اینکه کنجکاو بود بداند چطور به ایده کارگردانی مشترک رسیدهشده، که رحمانه ربانی این قسمت را خیلی سریع و راحت جواب میدهد و میگوید «من نمیتوانستم مثل بهمن فیلم را بسازم. خواست من بود او هم در کارگردانی باشد. ما خیلی موازی و متعادل باهم حرکت کردیم. در طول روز راشهای گرفته میشدو بعد در دفتر کار بهمن بازبینی و گام بعدی مشخص میشد. حضور بهمن به فیلم تعادل بخشید. تجربه و دانش بهمن بسیار فراتر از آنی است که خیلیها میشناسند. درخواست من بود که در عنوان کارگردانی، نام هر دو ما باشد».
آیا رسالتی هست؟
نظر یکی از مخاطبان هم جالب است: «این فیلم نه مستند بود نه داستانی. خیلی جذاب بود. نه ریاضی و چارچوبهای از پیش تعریفشده فیلم مستند را داشت نه آن چهره غیرواقعی بودنِ فیلم داستانی را.» این مخاطب اضافه میکند «نکتهای که در این فیلم نوعی تلنگر دوباره برای من بود، ترسیم همان مشکل عمومی بسیاری از جوامع است که در آنها برخیها فکر میکنند رسالتی برای هدایت و پرورش مردم دارند. در حالی که اصولا چنین رسالتی برای هیچکس در هیچکجای عالم تعریف نشدهاست. نتیجه هم ندارد.

همانگونه که در این مستند رسالتی که پدر برای خود تعریف کرده، عملا مورد اقبال نیست». مخاطب دیگری، در تایید این نگاه، میگوید «تمام وجوهی که در جامعه میبینیم در این مستند هست. اساس فیلم بر ایناصل استوار استکه کسانی بهخود حق میدهند درباره دیگران قضاوت کنند و برایشان روش و چارچوب زندگی تعریف کنند. این بعضیها ممکن است پدر خانواده باشند، و ممکناست از مدیران باشند. مهم آن است که عدهای خود را دانای کل تصور میکنند و انتظار اطاعت از دیگران دارند».
تکلیف روشن است؟
روند فیلم چنان نیست که در انتها به یک حکم واحد و کلی برسیم. افراد خانواده هم، علیرغم اینکه تکتک بر حرف و عقیده خود پای میفشارند، ولی در عمق وجود خود دچار تردید هستند. این پیچیدگی را بهمن کیارستمی خوب توصیف میکند: «در لایه اول، چنین به نظر میآید پدری هست مستبد و خودخواه؛ ولی لایه دوم نشان میدهد این مرد خیلی هم آزاد و رها است. مثلا به دخترش میگوید دین نداری؟ دلیل ندارد فریاد کنی که دین نداری! نداشتهباش. به خودت مربوط است. رفتار این پدر هم نشان از نوعی آزادی دارد. او میداند دخترش دارد تمام رفتار و گفتار او را برای ساخت یک فیلم ضبط میکند و احتمالا این فیلم ساخته و به نمایش درخواهدآمد، ولی شلوغ نمیکند و تا حد ممکن است، با تانی بر حرف و باور خود پافشاری میکند. این خیلی خوباست». جوهر حرف کیارستمی این است «چیزیکه این خانواده را ویژه میکند، ظاهرا تسلیمشدن پدر است، ولی رحمانه در انتهای فیلم اعلام میکند اعتقاد به خانواده را به اعتقادات شخصی خود ترجیح میدهد. در آن سالهای پر التهاب، اعلام این نظر چندان ساده نبود.
جالب است که پدر به رحمانه آزادی میدهد ولی رحمانه استکه نمیداند چگونه از این آزادی استفاده کند. در کنار این بدهبستان شاهدیم که خانواده اهرم فشارکافی در اختیار دارد ولی بسیار هوشیارتر از آن است که از این اهرم در هر بزنگاهی استفاده کند. اینها ابزار حفاظت و قدرت این خانواده هستند». در ادامه حرف کیارستمی، رحمانه به کنجکاوی یکی از مخاطبان اشاره میکند و تاکید دارد نمیخواسته پدر را مجاب کند که مثل او فکر کند. پدر سالها جنگیده و تا مرز شهادت رفته. رحمانه میکوشد خودش را برای پدر و خانواده اثبات کند.
پیروز، پدر است.
فرهاد ورهرام روایت خود را از این مستند دارد. با تعریف او، «این یک فیلم خودبیانگر است. روایت فیلم در بسیاریاز خانوادهها وجود دارد. بهویژه پساز انقلاب این مسائل در خانوادهها زیاد شد. تمام تناقضات و تنشهای اجتماعی وارد خانوداهها شدند. حاصل این تکثر عقاید و رفتارها در یک خانواده، رفتارهای گاه خشن در میان مردم شد.» ورهرام مستند آمپاس را با فیلم «گفتگو در مه» محمدرضا مقدسیان تفسیر میکند: «قصه مستند مقدسیان، تناقض بین تفکرت جاافتاده و متصلب در جامعه از یک طرف و نابالغی رفتار نواندیشان در برابر آن تفکر از سوی دیگر است. زن جوانی که در انتخابات شورای روستا نفر اول شده در تقابل با کدخدای ده آچمز میشود و نهایتا از شورا کنار میرود. در آن مستند ما متوجه میشود که جریان نوین بسیار خام و کمتجربه است و سنتها را هم یا نمیشناسد یا از پیش رد میکند». ورهرام نظرش را درباره مستند آمپاس چنین جمعبندی میکند: «من برعکس دوستان، فیلم را جور دیگری میبینم. در اینجا پدر رحمانه است که پیروز میدان میشود نه رحمانه. پدر تکیه بر عقاید و سنتهای محکمی دارد که به این سادگی تغییر نمیکند. به همین خاطر است که رحمانه در سکانس آخر فیلم میگوید دیگر با خانواده نمیجنگد». نکتهای که در نقد این مستند باید مورد توجه باشد. هرچند، به باور یکی از مخاطبن، «پیروزشدن به معنای محقبودن نیست». ضمن آن که پیروزمندانی که از غافله تفکرات نوین به دور هستند، به اراده خود یا به اجبار، پس از هر پیروزی، گامهایی به عقب برمیدارند. کوچک یا بزرگ. در طول چند دهه گذشته این روند کاملا خودش را نشان داده و تفاوت واقعی بین پیروزی و محقبودن را نمایان کرده. در این مستند هم رگههایش هویدا است.میخواهد آنان او را همانگونه که هست بپذیرند. همین.
آرامش در رخوت!
مخاطب جوانی که به گفته خودش «همذات پنداری خوبی با رحمانه» داشته، به تجربه زیستی خودش اشاره میکند و معتقد است «جریانات سال ۱۴۰۱ باعث شد شکافهای عمیق نسلی و اجتماعی عیان شوند. همه ما در این عریانی تناقضها دنبال حداکثر مطالبات و نهایتِ دوریگزینی از طرف مقابل شدیم. هیجان آن شلوغی و التهاب نوعی لذت و شادابی به ما داد. دیگر هیچ خدایی را بنده نبودیم. ولی وقتی اوضاع آرام شد، و آنانی که عقب نشستهبودند، دوباره
آمدند بالا، بار دیگر ارتباطها زنده شد. کمکم شروع کردیم به ارزیابی خودمان. یواشکی، احساس کردیم دنیای دیگران هم میتواند چیزهای خوبی داشتهباشد. و حس کردیم گاه در رخوت آرامشی هست که ممکن است تسلیبخش باشد، هرچند در رخوت و سترونی. در مستند آمپاس هم قهرمان داستان چنین روندی را طی میکند. احساس میکند زیادی به پدرش پیله کرده. دلیلی بر این سماجت نیست. بگذار او با منش و اعتقاداتش زندگی کند. فیلم خوبی بود. ممنون».
به باور تعدادی از مخاطبان، همینکه اعضای خانواده هریک به وضوح حرف و اعتقاد خود را مقابل دوربین بیان میکنند، نقطه قوت فیلم است. گویی فریاد و انذار است در برابر ما که «وقت آن است پارادایم نزاع به پارادایم گفتگو تغییر کند». این انذار وقتی آشکارتر میشود که رحمانه دیگر خسته شده از این همه نزاع و رودررویی. به این نتیجه رسیده بگذار هرکسی عقاید خود را داشتهباشد و خط زندگی خود را ادامه دهد.
به هرحال، فیلم ساختار بسیار سادهای دارد. حرف و سخن اعضای یک خانواده منسجم و واحد را مطرح میکند. در پی قضاوت هم نیست. ولی در انتها متوجه میشویم این نه قصه یک خانواده، بل داستان جامعه ایران است، با تمام کثرت مسائل و پیچیدگی آن.
کودک، نخ تسبیح قصه
نکته جذاب دیگر در روایت این خانواده نحوه نگاه و رفتار سه نسل از افراد یک خاندان است. نسل اول با تمام قوا و انرژی از مفاهیم و عقاید خود دفاع میکند و طرف مقابل را محکوم میداند، نسل دوم کاری به عقاید دیگرا ن ندارد و ضمن دفاع از راه و روش خود، این تردید را اعلام میکند که ممکن است روزی روزگاری نظرش برگردد. و نسل سوم اصلا کاری به این حرفها ندارد. راه خود را میرود و دعوا ندارد. نشانه این نسل سوم آن دخترک محجبه با نمک است که بر حجاب خود تاکید دارد ولی حکم نمیکند کس دیگر، خواه فامیل خواه غریبه، باید حتما حجاب سر کند. به زبان شیرین خود میگوید«خوب، او میخواهد برود جهنم. خوب، برود!».

وقتی از او میپرسند آیا روزی ممکن است حجاب از سر بردارد، با استحکام میگوید نه. چه کودک نازنینی. در فیلم شاهد این تطور نسلی هستیم و احتمالا شیطنت تدوینگر است که توالی سکانسها را چنان چیده که ما به تغییرات نسلی پی ببریم. فیلم ظرافت خاصی دارد از این نظر.
یک نکته مهم دیگر که در آخرین سکانس فیلم خود را نشان میدهد، حضور و حرکات کودک است. فرزند رحمانه. راستین. در آخرین پلانها او را میبینیم که در پسزمینه تیتراژ آخر دارد با لوگوهای خود چیزهایی میسازد. انگار فریاد میزند «بالاتر از این زمانه، زمان جاری است!». درگیری بزرگسالان را ریشخند میکند و مشغول کار خود است. او فارغ از بگومگوهای اطرافیان بازی خود را دارد. استنباط مخاطب آن است که آینده مال این نسل است که «زندگی را یک بازی میشمارد، شاید هم یک بازیگوشی!» زندهباد.