
صدو هفتاد و سومین شب فیلم/ ۲۳ مهرماه ۱۴۰۴ خورشیدی
در دومین شب از سلسله شبهای «کودکان سرزمین ایران» دو فیلم کوتاه به نمایش درآمد:«راویان کوچک روستای غریب» از پیروز کلانتری و «عروسکهای کمس» از بهرام عظیمپور. هر دو محصول ۱۳۷۴ و حاصل تلاش زندهیاد محمدرضا سرهنگی. در یکصد و هفتادوسومین شب فیلم خانه اردیبهشت اودلاجان.
صحبتها، نخست درباره «راویان کوچک روستای غریب» بود. کلانتری میگوید: «اواخر سالهای ۶۰، شاید سال ۶۹، با رضا سرهنگی و رضا کیانیان دیداری در دفترمان داشتم. گپوگفتی خوب؛ ولی متاسفانه منجر به پروژهای نشد. اما ارتباط ادامه پیدا کرد.» او نقل میکند که فیلمسازی و عکاسی در کرمانشاه را و و چندسالی بعد، ۱۳۷۴، پیشنهادی دریافت میکند از رضا سرهنگی برای ساختن فیلمی در مجموعه «کودکان سرزمین ایران». «پیشنهاد کردم کودکان روستای سنام موضوع فیلم باشد. من ساروی هستم و آشنایی با روستاهای اطراف داشتم. در سفر «پیشتولید» و آشنایی با مدرسه روستا، فکر کردم روایت روستا را از زبان بچهها بشنویم.» اینگونه است که با کمک معلم دبستان، انشاهای بچهها میشود متن روایت حالو احوال روستا.
در این مستند، کودکان انشاهای خود را در دو موضوع اصلی میخوانند: روستا و محل زیست خود، آرزوهای خود. به جز این روایتها هیچ گفتار و دیالوگی نیست. بچهها بهسادگی و خالص حرفهای خود را میزنند و ما با کلیت روستا و آرزوها آشنا میشویم. بدون دخلوتصرفی جدی در روایتها. فرهاد ورهرام میگوید: «معمولا برای ساخت فیلم درباره یک روستا، دو روش رایج است. یا میرویم سراغ اهالی و بخصوص پیران روستا و گفتههای آنان را ملاک تعریف روستا قرار میدهیم، یا متن پژوهشی محققی را که درباره روستا است، تبدیل به گفتار متن میکنیم که کسی آن را از ابتدا تا انتها بخواند. هردو این روش، ممکن است ناخالصی داشتهباشد.کم یا زیاد. کلانتری راه ساده و قابل اعتمادی انتخاب کرده و کودکان روستا هستندکه آن را تعریف میکنندو برای آینده آن آرزوهای خود را میگویند. به نظر میآید تصویر روستا، صافتر و خالصتر درمیآید.»
انشا یا واقعیت؟
طبعا یکی از دغدغههای مخاطبان این است که آیا انشاهای بچهها واقعی هستند و خود آنها نوشتهاند یا معلم و کارگردان آنها را نوشتهاند. یکی از مخاطبان از اینکه متن انشای بچهها هیچ اشکال کلامی و دستوری ندارد، در اصالت آنها تردید نشان میدهد. در مقابل یکی از خانمها معتقد است: «به دلیل تجربه شخصیام در تدریس در پنج پایه دبستان یقیندارم اگر معلمها درست تدریسکنند، دانشآموزان حتما حتی بهتر از این انشاها را میتوانند بنویسند». علاوه بر این نظرات موافق و مخالف، خود کارگردان توضیح میدهد «هیچ دخل و تصرفی در انشاهای بجهها نشده. بیش از نیمی از انشاها در فیلم مورد استفاده قرار گرفته. طبعا خوانشهایی که دارای تپق یا نقص خاص بودند، مورد استفاده قرار نگرفتند. ولی در اصالت انشاها نباید تردیدکرد». البته مخاطبی دیگر به چند اشکال دستوری در یکی دو انشا اشاره میکند و آن را طبیعی میداند. جالب است یکی از حاضران به تفاوت کودکان آن نسل و کودکان امروز اشاره میکند و آن نسل را کوشاتر و کمتوقعتر از کودکان امروز میداند.
آرزوهای مشترک
مریم کشاورز معتقد است «در این فیلم، نکته زیبا آن است که کودکان آرزوهای مشترک دارند.. بچههای سالهای شصت و هفتاد آرزوهای جمعی داشتند. امروز، برخلاف آن سالها که بچهها چیزی برای خود نمیخواستند و مثلا میخواستند دکتر شوند که روستا بهداشت و درمان بهتری داشتهباشد، کودکان عموما طلبکارهستندو بیشتر بهفکر شخص خودشان هستند و آرزوهای اجتماعی ندارند یا کم دارند». این، یک نکته مهم است. بسیاری چنین عقیدهای دارند. هرچند باید مورد سنجش قرار گیرد و حکم درستی دادهشود.رویا نیساری به انشای یکی از کودکان اشاره میکند که میگوید «من آنقدر سختی کشیدهام که باید به آرزوهایم برسم.» به باور او «این جمله یعنی کل حرف و پیام فیلم.» نیساری معتقد است «انشاها کاملا اصیل و مال خود بچهها هستند. چرا که چیز عجیب و غریبی نیستند. جملهپردازی و قلمبهگویی نیستند. از بچهها شفاهی هم میپرسیدند همینها را میگفتند، جالب است که این انشاها، در کل، تمام جزییات زندگی روستا را ترسیم میکنند و به ما میشناسانند.» خود کارگردان هم چنین نظری در مورد انشاها دارد.

پا در هوا نیستند!
مخاطبی یه یک نکته ظریف دیگر هم اشاره میکند: «در تعداد قابل توجهی از انشاها صحبت از پدر و شغل او میشود. نشان میدهد بچهها به کار پدر، که منبع درآمد خانواده است، و اصولا به مساله معاش، حساس هستند، بیآنکه گلدرشت حرف بزنند».
رسول پیروی فیلم را کاملا یکدست و روان میداند و معتقد است «قاببندیها و نورپردازی کاملا درست و اصولی دارد. فیلم یکدست است و خوانا». یکی دیگر از مخاطبان به چند نکته خاص اشاره میکند: «وقتی بچهها انشای خودشان را درباره شغل و آینده خود میخوانند، هیچ تصویری از آنان دیده نمیشود. فقط تصاویری از روستا بر پرده است. انگار که مهم نیست کدام آرزو مال کدام بچه است. اینها آرزوهای کل روستا هستند.» این مخاطب چنین ادامه میدهد: «پس از این سکانس، چهرههای تک به تک چند کودک را میبینیم. بدون حرف و صدا. به نقطهای غیر از دوربین نگاه میکنند. انگار میگویند «ما حرفمان را زدیم. ببینیم چه میشود!» کارگردان، به نوعی، از روش «فاصلهگذاری» استفاده میکند تا مخاطب را به فکر و تامل وادارد. در این کار موفق هم هست».
مرجان یشایایی، با اشاره به متن انشاها و تصاویر پشت آنها، فیلم را در حوزه مردمشناسی دستهبندی میکند که با زبان ساده و کودکانه تعریف میشود بیآنکه حضور کارگردان را حس کنیم. مخاطب دیگری، که انسانشناس است، میگوید «سالها است که دیگر هیچ محقق خالیاز ذهن پیشداوری یا بیطرف معنایی ندارد. امتیاز فیلم آن است که بهجای تکیه بر نظر و استدلال پژوهشگران، به کودکان رو آورده. کودکان معمولا سوگیری ندارند و آنچه را در دل دارند بیان میکنند. بدین ترتیب روایت، باورپذیرتر از آب در میآید. انتخاب کودکان به عنوان راوی درست بود».
روندِ درستِ انتخاب
محمد مقدم میگوید: «حالا که پس از چندسال دوباره فیلم را دیدم، با دور تند رفتم سراغ فیلمسازی پیروز کلانتری. او آگاهانه سراغ روایت میرود. و معمولا انتخابهایش درست است.» مقدم تاکید میکند «هنر فیلمسازی چیزی نیست جر روندِ انتحابِ هنرمند. وقتی اجازه میدهد بچه خودش حرف بزند و او نباید باشد، خیلی مهم است. این همان انتخاب درست روند است. کلانتری این روش را در فیلمهای متاخرش هم ادامه داده و به نوعی تبدیل به امضای او شده.» پساز صحبت درباره «راویان کوچک روستای غریب»
نوبت «عروسکهای کمس» شد. در همان ابتدا یکی ازمخاطبان گفت «کاش اسم فیلم رقص عروسکهای کمس بود». اشارهاش به یکیاز زیباترین سکانسهای فیلم بود. سکانسی که شاید تمام پیام فیلم بود.
رویا نیساری میگوید: «چقدر این عروسکها واقعی هستند. تمام مراحل آیینهارا مطرحومعرفی میکنند.» نیساری به سکانس درخشان جشن روستا و حضور دخترانِ عروسک به دست در آن و نهایتا رقص و پایکوبی عروسکها که با تدوینی سانسورگریز با رقص دختران تلفیق شدهبود، اشاره میکند و میگوید «در لحظاتی تصویر نواختن سازها هستند ولی صدا قطع است. در عوض پلانهایی از رقص عروسکها و دخترکان، آمیخته بههم را میبینیم. سکانسی درخشان و ماندگار». مخاطب دیگری در ادامه حرف نیساری به صدای بههمخوردن سکههای دور سر و لباس دختران میپردازد و آن صدا را بسیار نزدیک به صدای پای رزم میداند. انگار دختران برای رزمی بزرگ آماده میشوند. اصولا این فیلم کوشیده آمال و آرزوهای آدمی را در چهره و کار دختران خلاصه کند. دخترانی که نماد زندگی، نوزایی و آفرینش هستند. ضمن آنکه گواه و نماد زیبایی و تحرک هم هستند.
دیالوگ؟
یکی از حاضران جمله زیبایی میگوید: «این مستند به یادمان آورد که دیالوگ ذات سینما نیست».
تفسیر یکی از مخاطبان از مستند «عروسکهای کمس» اشاره به آیینی قدیم دارد:«این یک آیین قدیم است برای «باران خواهی». وقتی باران نمیآید، زنان و مردان شکوه میکنند که «آسمان نباریدی و زمین خشک شد». در این آیین، زن نماد زندگی است. در چنین اوضاعی، دختران عروسک درست میکنند و به نشانه اوج مصیبت آن را طی مراسمی، بسیار شبیه به مراسم خاککردن آدمی، دفن میکنند و برایش نوحه میخوانند. در این فیلم هم دقیقا همین کار را انجام میدهند و در سکانس بعدی شاهد بارش تند باران هستیم».
این مخاطب یادآور میشود چنین مراسم و آیینی درجاهای دیگر هم هست، ازجمله در بلوچستان. این را هم اضافه میکند که در این آیین، عروسک زنانه است. مخاطب دیگری اضافه میکند «اصولا اصلیترین اسطورههای خاورمیانه نبرد خدایان باران و خشکسالی است». ناشی از شرایط اقلیمی منطقه.
فرهاد ورهرام میگوید: «در اساطیر، معمولا، زنان ادامهدهندگان آیینها هستند. در این فیلم، دخترها دارند آیینها را تداوم میبخشند». تماشای همزمان دو مستند با دو زمینه اقلیمی و فرهنگی متفاوت از این جهت جذاب بود که در یکی کودکان پای بر روی زمین دارند در دومی «بارانخواه» هستند. با اینحال، در هردو روستا معماری معنا دارد. محل جمعشدنها، آبراه، خانه کدخدا در برابر خانه مردم عادی. همه اجزا و عناصر روستا تعریف دارند. متاسفانه اگر امروز به این دو روستا سر بزنیم، دیگر آن انسجام و یگانگی را شاهد نخواهیمبود. این فیلمها از این نظر هم شایسته تعمق هستند. بخصوص وقتی دو فیلم از دو اقلیم آب.هوایی را باهم میبینیم، آموزه قویتری را لمس میکنیم. این مجموعه را باید قدر بدانیم.
برای تلویزیون
مجموعه «کودکان سرزمین ایران» به سفارش تلویزیون ساختهشد. به همین دلیل، طبعا محدودیتها و خط قرمزهایی را تحمیل کردهاند. این نکته را یکی از مخاطبان چنین بیان میکند: «در روستا جشن است و سرور. مردان میرقصند. ولی از زنان خبری نیست!» یکی از عوامل فیلم یادآور میشود: «زنان هم رقص داشتند و ضبط کردیم ولی نشد در فیلم بیاوریم». او به یاد میآورد «گاه یک فیلم چهار پنج بار میرفت و برمیگشت و دوباره مونتاژ میشد. هرچند همیشه به ما میگفتند که ارفاق کردهاند» که البته راست بود. چون اصولا فضای سیاسی و فرهنگی در آن سالها بسیار تنگ و سخت بود. پس همین هم غنیمت است.نشست این دو مستند، تحت تاثیر خبر درگذشت ناصر تقوایی بود.
هارون یشایایی که در روزهای اخیر به دیدار این فیلمساز رفتهبود خبر میدهدکه «حال و احوال خوبی نداشت. از درد پا هم رنج میبرد. در مجموع، نشان خوبی نبود.»

یشایایی که تهیهکننده دو فیلم از تقوایی بود، تاکید میکند: «با هر متر و مقیاسی، تقوایی یکی از شاخصترین فیلمسازان و نویسندگان ایران بود. او واقعا روشنفکر بود.»
محمد مقدم مناسب میداند نظر تقوایی درباره مستند عروسکهای کمس را نقل کند: «عروسکهای کمس زندهترین عروسکهای دنیا هستند». شایسته یادآوری است بهرام عظیمپور سالهای طولانی است که در خارج از ایران زندگی میکند و به همین خاطر در نشست فیلم شانس دیدارش را نداشتیم. برای او بهترین آرزوها را داریم. احتمالا یکی دو تا از عروسک های کمس را در خانه دارد. یادگاری از ایران.