تو نیکی کن!
«یکبار دکتر نیکپی به او گفتهبود، تو واقعا از اسبها خوب نگهداری میکنی. او هم فرصت را مغتنم شمرد و به شهردار گفت: قربان من در بهشت زهرا مردهشوی هستم. خانهای در محدوده پارک خزانه دارم ولی میخواهند آن را در ازای پرداخت ۴۵ هزار تومان خراب کنند. با این مبلغ هیچ کجا نمیتوانم خانهای برای خرید پیدا کنم. اگر ۲۰ هزار تومان دیگر میداشتم میتوانستم خانه مناسبی خریداری کنم. حالا هم از شما استمداد میطلبم.
دکتر نیکپی به او گفتهبود: برای اینکه کار تو راه بیفتد و راضی باشی، خودم پنج هزار تومان به تو کمک میکنم و ضمنا دستور میدهم از بودجه محرمانه شهرداری هم ۱۵ هزار تومان به تو بپردازند. . . اما فقط یک شرط دارد. . . پس از مرگ من چنانچه جنازهام به تو رسید، سعی کن آبرومندانه و با نهایت دقت آن را شستوشو دهی. . .او پس از تشکر گفتهبود: خدانکند! انشاالله صدسال عمر کنید! دکتر نیکپی گفتهبود: خدا را چه دیدی؟ شاید این اتفاق بیفتد. فراموش نکن که شرط من سر جایش هست. به هرحال او با قبول این شرط روز بعد به دفتر دکتر نیکپی رفت و ۲۰ هزار تومان گرفت و برای خود خانه خرید. مدتی از این ماجرا گذشت و دکتر نیکپی از شهرداری تهران برکنار شد و به عنوان سناتور انتصابی به مجلس سنا رفت. . . . یکی دو ماه پس از پیروزی انقلاب نیکپی به حکم دادگاه انقلاب اعدام شد. از قضا آن مردهشوی را دیدم و او برایم تعریف کرد: اواخر شب بود در بهشت زهرا به ما گفتند تعدادی معدوم را خواهندآورد و در بین معدومین نیکپی هم هست. از همکارانم خواستم شست و شوی نیکپی را به عهده من بگذارند. برای خودم از مکه کفن مخصوص خریدهبودم. . در نهایت دقت نیکپی را شستوشو دادم و خیلی مرتب جنازه را کفن پوشاندم. نزدیک ساعت ۱۱ شب به مسئول خود گزارش دادم که کار ما انجام شد. او فورا با شیخ خلخالی تماس گرفت و پرسید با جنازهها چه کنیم؟ خلخالی با عصبانیت جواب داد: این موقع شب از من چه میخواهید! هرکاری که میخواهید خودتان بکنید! من جنازه را در گوشهای پنهان کردم و فردا آن را به خانوادهاش تحویل دادم و آنها جنازه را به اصفهان منتقل کرده در مقبره خانوادگی به خاک سپردند.»
حاصل عمر؛ خاطرات مهندس منوچهر احتشامی؛ ویراستار: مرتضی رسولیپور؛ چاپ یکم؛ ۱۴۰۱؛ ص ۳۱۰
(یکی دیگر از کتابهای با موضوع خاطرات دولتمردان قبل از انقلاب. بسیار جذاب و خواندنی و دارای اطلاعات دست اول.)