سلام
اینکه میگوییم شهر باید فضاهای عمومی داشتهباشد، اینکه با تاکید دنبال تاریخچه میدان و میدانگاه درشهرهای تاریخی کشورمان هستیم و اینکه مرتب میگوییم شهر باید باشگاه و فضاهایی برای فعالیتهای فرهنگی داشتهباشد و شهر باید امکان تفریح عمومی مردم را فراهم کند، دنبال چه هستیم؟ اصولا، نهایت چیزی که از شهر میخواهیم چیست؟ اگر عامتر صحبت کنیم، پرسش ما به این شکل خواهدبود: ما آدمها از یک زیستگاه انسانی، کوچک یا بزرگ، روستا یا شهر، انتظار چه چیزی را داریم؟ آیا از یک شهر انتظارداریم مکان اشتغال برای ما داشتهباشد، آیا شهر کافی است مکان زیست و خواب ما را داشتهباشد؟ آیا شهر اگر خیابان و ساختمانهای کافی برای کار و آموزش و بهداشت داشتهباشد، کفاف میکند؟ گیریم که شهر تمام امکانات لازم برای کار، آموزش و بهداشت را داشتهباشد، موضوع حل است؟ یا شهر مبانی و راهبرد والاتر و گستردهتری دارد؟
خوشبختانه، امروز شهرسازان و معماران برای یک شهر اهداف بلندتر و مهمتری قائل هستند. خلاصه و سرجمع این اهداف یک جمله بسیار ساده و کوتاه است: «شهر باید اسباب شادی و شادمانی مردم را فراهم کند». این گزاره ظاهرا بسیار ساده و راحت است ولی دریا دریا حرف و حدیث در آن است. هم از این جهت که چرا شهرسازان و مدیران شهری به این نتیجه رسیدهاند، هم به این خاطر که اسباب شادی و شادمانی مردم چه میتواند باشد. ابتدا به چرایی رسیدن به این گزاره میپردازیم. البته به اختصار و با زبان عام و ساده.
پس از عبور جوامع بشری از نظام کشاورزی به نظام سرمایه، و با رشد سریع صنعت در این کشورها، هرچند جوامع انسانی یک گام نسبت به مرحله قبلی پیشرفتهتر شدند، ولی در دل این پیشرفت و نظم نوین، تضادهایی رخ نمود که دغدغه اصلی مدیران و کارشناسان شد. در نظام کشاورزی رابطه انسان با کار رابطه مستقیم بود. رابطه ارباب با رعیت هم مستقیم بود. در نظام سرمایه و صنعت این رابطه وجود ندارد. بهتدریج نوعی بیگانگی درجامعه حاکم میشود. بیگانگی از کار، بیگانگی از خود و بیگانگی از جامعه. همین معضل سبب بزه اجتماعی و خلاف فردی میشود. همین بیگانگی است که گاه سبب میشود، یک جوان بیست ساله افراد داخل یک فروشگاه بزرگ در آلمان را به رگبار ببندد یا یک شهروند فرانسوی با تریلی به دل توده مردمی بزند که برای تفریح به بولوار شهر آمدهاند. با چنین مقدماتی، برخی از نظریهپردازان معتقدند شهر باید برای علاج این معضل هر روز بیش از پیش به سمت سرزندگی و شادابی برود. «فضا»های شهری تبدیل به «عرصههای فرهنگی» شوند. حداکثر امکان برای آرامش روانی و عمومی مردم فراهم آید. تامین آسایش به تنهایی کافی نیست. مردم آرامش میخواهند. فراغت از تنش و اضطراب میخواهند. شهر باید «حالش خوب شود تا حال مردم خوب شود».