بلوچستان و هزار ماجرا!
«در آستانه سال ۱۸۸۷، ما گزارشهایی را درباره یک حکمران ایرانی به نام نصراللهخان که درون محدودههای ایستگاه تلگراف مستقر شدهبود دریافت کردیم که برای واردکردن آذوقه برای مصرف تشکیلات خویش و خدمهاش مالیات جمعآوری میکرد و در غیر اینصورت رفتار آزاردهنده و ناپسندی با ساکنان محدوده میکرد. همچنین مشخص شد مردم پیرامون چاه ایستگاه، که ذخیره آبش محدود است، نهالهای نورس خرما کاشتهبودند. بیشتر این نهالها به خواست فرماندار مستعمره از محل کندهشد. سِر ای.نیکلسون به ما تلگراف زد که شاه بسیار نگران تعداد سربازان ماست، چرا که یک بازرگان و دسیسهچین فرانسوی درباره تعداد سربازان و موقعیت ما گزارشهای مبالغهآمیزی به تهران فرستادهاست. شک و تردیدی که این گزارشها در ذهن شاه برانگیخت، فرصت گرفتن امتیاز خطآهن را که مذاکره دربارهاش در جریان بود، بهطور جدی تحت تاثیر قرار داد.
ما پذیرفتیم سربازان را از جاسک بیرون ببریم و تنش رفع شد و بهجای آن مقرر شد ابتدا یک گارد نظامی بیست نفره به محل فرستادهشود و متعاقبا از مشمولان بومی سربازگیری شود و از آنها در گارد استفاده شود. شاه پذیرفت حکمران منفور، نصراللهخان، عزل شود و توافقنامهای با ایستگاه جاسک منعقد شود که در آن، ناحیه و مرزهای ایستگاه تعریف شودو برای ماموران تلگراف و خدمهاش امتیاازاتی محفوظ داشتهشود و این محدودهها از مداخلات دولت ایران، پرداخت عوارض گمرکی و مالیاتهای دیگر برای آذوقه معاف شوند. این شرط نیز قید شد که درون ایستگاه هیچ حمایتی از بومیان نمیشود و بهجز کسانی که خدمه تلگرافاند، به کسی پناه داده نمیشود. این توافقنامه در تاریخ بیست و پنجم فوریه ۱۸۸۷ منعقد شد. مدتی بعد اصلاحات اندکی در آن صورت گرفت. این اصلاحات در سوم ژوئیه ۱۸۸۷ در مورد مرزها انجام شد. به حاشیه توافقنامه قدیمی یادداشتی افزوده شد که مرزهای جدید را معین میکرد. نقشههای ایستگاه امضا شدند و میان امینالسلطان و سر ای.نیکلسون تبادل شدند. یک رونوشت از نقشهها در چکیده الف اکتبر ۱۸۸۷ در دسترس خواهدبود. نصراللهخان در آوریل جاسک را ترک کرد و به جای او هدایتخان آمد. »
اسنادی از بلوچستان در آرشیو بریتانیا؛ به اهتمام محسن شهرنازدار؛ نشر آبی پارسی؛ چاپ اول؛ ۱۴۰۰؛ ص ۱۸۱
(متاسفانه ماها بلوچستان را نمیشناسیم و فقط از سوختبری و طوفان شن خبر داریم. نمیدانیم چه تاریخی دارد. افسوس.)